بههوش باشید!!!
( 828)پس ز مستیها بگفتند ای دریغ |
|
بر زمین باران بدادیمی چو میغ |
( 829)گستریدیمی درین بیداد جا |
|
عدل و انصاف و عبادات و وفا |
( 830)این بگفتند و قضا میگفت بیست |
|
پیش پاتان دام ناپیدابسی است |
( 831)هین مدو گستاخ در دشت بلا |
|
هین مران کورانه اندر کربلا |
( 832)که ز موی و استخوان هالکان |
|
مینیابد راه پای سالکان |
( 833)جملهْ راه استخوان و موی و پی |
|
بس که تیغ قهر لاشی کرد شی |
( 834)گفت حق که بندگان جفت عون |
|
بر زمین آهسته میرانند وهون |
( 835)پا برهنه چون رود در خارزار |
|
جز به وقفه و فکرت و پرهیزگار |
( 836)این قضا میگفت لیکن گوششان |
|
بسته بود اندر حجاب جوششان |
( 837)چشمها و گوشها را بستهاند |
|
جز مر آنها را که از خود رستهاند |
( 838)جز عنایت که گشاید چشم را |
|
جز محبت که نشاند خشم را |
( 839)جهد بیتوفیق خود کس را مباد |
|
در جهان والله اعلم بالسداد |
بگفتند اى دریغ: مقصود دو فرشته است که در بیتهاى پیش آمد.
باران بر زمین دادن: استعاره است از عدل و داد کردن. (اگر ما در زمین بودیم، چون خاکیان گناه نمىکردیم).
این بگفتند: یعنی هاروت و ماروت.
کربلا: (اسم خاص) معروف، در اینجا یعنی گرفتاری و مشکل، خطر و دشوارى است.
بیست: بایست.
کورانه در کربلا راندن: ندانسته در کارى بزرگ و پر ماجرا داخل شدن. چنان که فریب خوردگان حکومت کوفه بىآن که بدانند با رفتن به کربلا و جنگ با سبط رسول خدا چه گناهى مىکنند، گستاخانه رفتند و در عذاب الهى جاودانه ماندند.
موسى و استخوان هالکان: کنایه از آثارى که از پیشینیان گرفتار قهر خدا بر جاى است.
چنان که در قرآن کریم و حدیثهاى رسول (ص) و امامان (ع) آمده است: بدان گذشتگان و پایان کارشان بنگرید و عبرت بگیرید.
استخوان و پشم آن گرگان عیان بنگرید و پند گیرید اى مِهان
عاقل از سر بنهد این هستى و باد چون شنید انجام فرعونان و عاد
3122- 3121 / د /1
شىء لا شىء کردن: نابود ساختن، تباه کردن.
عَون: یارى.
جفت عون: برخوردار از عنایت حق. بندگان جفت عون: که خداشان یارى شان مىکند. گرفته از قرآن کریم است« وَ عِبادُ اَلرَّحْمنِ اَلَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى اَلْأَرْضِ هَوْناً»: و بندگان رحمان که بر زمین آرام و بىآزار مىروند.[1]
هَون: آرام.
خار زار: دنیاست که مرد حق در آن با ملاحظه وپرهیزگارانه قدم می گذارد.
وقفه: درنگ، تأمل.
پرهیزکار: پرهیزکارى، احتیاط.
حجاب: پرده، پوشش. چنان که در قرآن کریم است « وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها»: آنها را گوشهاست که با آن نمىشنوند.[2]
آنها که از خود رستهاند: مردان حقاند .
خود: نفس آدمی است.
جوش: یعنی شوروهیجان ، شوق و ذوق که به آمدن به زمین داشتند.
وَ اللَّهُ أعلَم بالسَّداد: و خدا بدان چه راست است داناست. (سداد: درستى، راستى).
( 828) هاروت و ماروت بر اثر مستى گفتند ما اگر عوض بنى آدم در زمین بودیم مثل ابر باران رحمت بر زمین نازل مىکردیم. ( 829) در روى زمین که اکنون بىدادگرى حکمفرما است عدل و انصاف گسترده عبادات را رایج نموده وفا را جانشین جفا مىکردیم.( 830) این سخن را مىگفتند ولى قضا مىگفت آهسته که دامها در جلو راه است. ( 831) گستاخانه بدشت بلا خیز مرو و کور کورانه خود را برنج و بلا دچار نکن. ( 832) که در این وادى بقدرى از مو و استخوانهاى کسانى که هلاک شدهاند ریخته که پاى راهروان براى قدم زدن راه پیدا نمىکنند. ( 833) از بس تیغ قهر خداوندى کشتار نموده که تمام طول راه استخوان و موى و پى است. ( 834) خداى تعالى فرمود بندگانى که با یارى ما قرینند در روى زمین آهسته و سبک راه مىروند. ( 835) شخص محتاط و پرهیزکار که پا برهنه باشد در خارستان چگونه راه مىرود؟ آیا جز این است که با تأنى و فکر قدم بر مىدارد؟. ( 836) قضا این سخنان را مىگفت ولى گوش آنها در پرده مستى بسته شده بود . ( 837) جز کسانى که از خود رستهاند همه مردم چشم و گوش خود را بستهاند . ( 838) جز عنایت حق کیست که چشمها را بگشاید و جز محبت چه عاملى مىتواند خشم و غضب را فرونشاند. ( 839) الهى که در عالم کسى کوشش و جد و جهد بدون توفیق خداوندى نداشته باشد.
سخن از هاروت و ماروت است که مست مشاهده جمال حق بودند و خود را از هر لغزشی در پناه عصمت حق میدیدند. آنها میگفتند: اگر در زمین بودیم آن را آباد و پُراز عدل و داد و عبادت میکردیم. قضای الهی در جواب میگفت: صبر کن، بایست، آهسته برو تا در دام نیفتی. مولانا می گوید: بههوش باشید، مبادا بدون مطالعه و بصیرت، قدم در جایگاه رنج و ابتلا بگذارید. نظر به اقوامی است که از راه خدا دور افتادند و هلاک شدند، مانند قوم عاد، قوم لوط، قوم ثمود ... که «تیغ قهر» الهی آنها را نابود کرد. «بندگان جفت عون» بندگانی که یاری حق با آنهاست. آنها در دنیا آهسته و با افتادگی زندگی میکنند. این مطلب اشاره است به آیه شریفه سوره فرقان که میفرماید: و بندگان خاص خدا آناناند که بر زمین، نرم و آهسته میروند و چون به ایشان خطاب کنند: بگویند نادان، سخنی خوب و بایسته پاسخ گویند.
در ادامه مولانا می گوید: شوروهیجان حاصل از مشاهده حق، حجاب این دو فرشته شده بود و سخن قضا را نمیشنیدند. مولانا میگوید: جز مردان راه یافته، چشم و گوش دیگران نمیتواند سخن قضای حق را بشنود و راه درمان گشودن چشم باطنی فقط عنایت و محبت حق است. و «توفیق» حاصل از عنایت حق است که جهد و کوشش بدون آن بهجایی نمیرسد، پس شرط رستگارى همراه بودن توفیق حق است، و توفیق حق را با درخواست توأم با اخلاص به دست می توان آورد. اگر سالک ندانسته پا در راه نهد به گمراهى در افتد و آن که به خود مغرور شود شیطان بر او دست می یابد. بنابراین سالک را باید که لحظهاى از فرمان حضرت حق سر نپیچد. زیرا که پروردگار، راه درست و استوار را بهتر میداند.
مستی فرشتگان در مشاهده جمال حق
( 818)رُستم ارچه با سر و سبلت بود |
|
دام پاگیرش یقین شهوت بود |
( 819)همچو من از مستی شهوت ببر |
|
مستی شهوت ببین اندر شتر |
( 820)باز این مستی شهوت در جهان |
|
پیش مستی ملک دان مستهان |
( 821)مستی آن مستی این بشکند |
|
او به شهوت التفاتی کی کند |
( 822)آب شیرین تا نخوردی آب شور |
|
خوش بود خوش چون درون دیده نور |
( 823)قطرهای از بادههای آسمان |
|
بر کند جان را ز می وز ساقیان |
( 824)تا چه مستیها بود املاک را |
|
وز جلالت روحهای پاک را |
( 825)که به بوی دل در آن می بستهاند |
|
خم بادهْ این جهان بشکستهاند |
( 826)جز مگر آنها که نومیدند و دور |
|
همچو کفاری نهفته در قبور |
( 827)ناامید از هر دو عالم گشتهاند |
|
خارهای بینهایت گشتهاند |
رستم: کنایه از هر زورمندی ممکن است در مقابل هوای نفس از پا درآید.
دام پا گیر: چنان که نیکلسون نوشته است محتملاً اِشاره است به داستان شغاد و خواندن او رستم را براى تفرّج و چاه در سر راه او کندن:
ز گفتار او رستم آمد به شور از آن دشت پر آب و نخجیر و گور
به چیزى که آمد کسى را زمان بپیچد دلش کژ نگردد کمان
(فردوسى)
رستم زال ار بود وز حَمزه بیش هست در فرمان اسیر زال خویش
2427/ د / 1
همچو من: مراد از«من» مرد حق است که از هوای نفس فراتر رفته و «مستی شهوت» را یک امر حیوانی میداند. نظیر:
خاک شو مردان حق را زیر پا خاک بر سر کن حسد را همچو ما
436 / د /1
مستى شهوت در شتر: شتر بیش از حیوانات دیگر مغلوب شهوت میشود و در آن حالت هیچ بیم و هراسی از خطر ندارد. جاحظ در فصل حالت برخى حیوانها هنگام دیدار ماده نویسد: «خر و اسب را هنگام دیدنِ ماده هیجان و بانگ و اضطراب و طلب است، و شتر نر بر همین صفت است خواه ماده را بیند و یا نه.»[1]
مَستى مَلَک: ملک را قوت شهوت و غضب نیست، و در او از جانب حضرت عصمت نهاده شده است. و مستى او روحانى است.
مُستَهان: یعنی خوار، بىارزش.
بادهای آسمان: عنایتهای حق است که ما را از عوامل ظاهری مستی (می و ساقی) بینیاز میکند.
روحهاى پاک: کنایه از اولیاى خدا.
بو: امید عنایت.
به بوى نافهاى کاخر صبا ز آن طره بگشاید ز تاب جعده مشکینش چه خون افتاد در دلها
(حافظ)
خم باده این جهان: کنایه از لذتهاى دنیاوى است.
نومید و دور: برگرفته از قرآن کریم است« قَدْ یَئِسُوا مِنَ اَلْآخِرَةِ کَما یَئِسَ اَلْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ اَلْقُبُورِ»: همانا نومید شدند از آن جهان چنان که نومید شدند کافران از خفتگان در گورستان.[2]
( 818) رستم اگر سر و سبیل و یال و کوپال دارد ولى شهوت او پاى او را در دام گرفتار مىکند. ( 819) مثل من از مستى شهوت دست بردار و مستى شهوت را در شتر تماشا کن (که چه سان در موقع جفت گیرى مست مىشود). ( 820) این را بدان که شهوت و مستى این عالم خاکى پیش مستى ملک موهون و پست است. ( 821) مستى ملک بمستى این عالم غلبه دارد آرى ملک کى بشهوت التفاتى دارد؟. ( 822) تا آب شیرین نخوردهاى آب شور چون روشنى چشم خوش و لذیذ جلوه مىکند ( 823) ولى یک قطره از باده آسمانى بقدرى لذت بخش است که جان را از هر چه مى و ساقى است رو گردان مىکند ( 824) فرشتگان چه مستیها دارند و روحهاى پاک و اشخاص جلیل القدر ( 825) که با استشمام بوى آن مى دل بر آن بسته و باده این جهان را شکستهاند .( 826) فقط آنهایى از هستى محرومند که دور از درگاه بوده و از عاقبت خود ناامیدند چون کفار که از اهل قبور مأیوسند. ( 827) از هر دو عالم ناامید شده و براى آخرت خود خارها کشتهاند.
مولانا میگوید: مستی فرشتگان در مشاهده جمال حق با چنان بیخودی همراه است که «مستی» شتر را با آن نمیشود قیاس کرد. مستی عشق حق، مستی شهوت را نابود میکند. مولانا این دو گونه مستی را به آب شور و شیرین تشبیه میکند. شهوت (آب شور) تا هنگامی خوب است که آب شیرین مشاهده حق را نچشیده باشی. فرشتگان و مردان حق (روحهای پاک) این مستی از عنایت حق را دارند که "باده این جهان" و لذتهای دنیا و جاه و مقام را ارج نمیگذارند. مولانا می گوید: تنها کسانی به این باده ربّانی دل نبستهاند که از الطاف الهی نومید و ناکاماند و همچون منکران حق، در گور اجسام خود دفن شدهاند. اینان از هر دو جهان نومید شده و در نتیجه خارهای بیپایانی کاشتهاند؛ یعنی به تباهکاری و ستمکاری فراوان دست آلودهاند.
مولانادر این ابیات به دنبال بیان این نکته مهم است که:دامهاى دنیا گوناگون است و شهوتها از شمار افزون، شهوت مال و جاه، شهوت منصب و قدرت، شهوت زن و فرزند. همانند آن بز کوهیبراى خوردن علف به فراز کوه مىرود که هم پر نعمت است و هم دور از خطر. بزى ماده را بر کوه مقابل مىبیند، شهوت دیدهاش را مىپوشاند. فاصله دو کوه را نادیده گیرد. بجهد و در افتد و خود را به هلاکت رساند.
آن بز کوهى دود که دام کو چون بتازد دامش افتد در گلو
آن که مىگفتى که کو اینک ببین دشت مىدیدى نمىدیدى کمین
271- 270/ د / 3
پاره یی ازانسان ها نیز چنین انند، شهوت مال و جاه دیده خرد او را مىدوزد، تا آن دو را بیندوزد و خود را در آتش بسوزد.
( 808)آن بز کوهی بر آن کوه بلند |
|
بر دود از بهر خوردی بیگزند |
( 809)تا علف چیند ببیند ناگهان |
|
بازیای دیگر ز حکم آسمان |
( 810)بر کهی دیگر بر اندازد نظر |
|
ماده بز بیند بر آن کوه دگر |
( 811)چشم او تاریک گردد در زمان |
|
بر جهد سرمست زین که تا بدان |
( 812)آنچنان نزدیک بنماید ورا |
|
که دویدن گرد بالوعهْ سرا |
( 813)آن هزاران گز دو گز بنمایدش |
|
تا ز مستی میل جستن آیدش |
( 814)چونکه بجهد در فتد اندرمیان |
|
در میان هر دو کوه بی امان |
( 815)او ز صیادان به ُکه بگریخته |
|
خود پناهش خون او را ریخته |
( 816)شسته صیادان میان آن دو کوه |
|
انتظار این قضای با شکوه |
( 817)باشد اغلب صید این بز همچنین |
|
ورنه چالاک است و چست و خصمبین |
خوردى: خوردى خوراک.
بىگزند: بىگزند را مىتوان صفت «خورد» گرفت: خوردنى نیکو و سالم. و مىتوان قید «دویدن بز». (آسوده براى خوردن بر کوه مىدوید).
حکم آسمان: قضا و پیش آمد.
بالوعه: گودالى که در آن آب آلوده را ریزند. چاه فاضلاب. (شهوت چنان دیده او را مىبندد که فاصله دو کوه را اندک مىبیند).
بىامان: که ایمنى در آن نیست. ناامن. خطرناک.
پناه: کنایه از کوه. (کوهى را که پناهگاهش مىدانست موجب کشته شدنش گردید).
شسته: یعنی نشسته.
انتظار: (مصدر مبنى از براى فاعل) منتظر.
( 808) بز کوهى در کوه بلند پى خوراکى مىدود. ( 809) براى چریدن علف مىرود ولى ناگاه بازى دیگرى از حکم آسمان مىبیند. ( 810) چشمش در کوه مقابل بماده بزى مىافتد. ( 811) از دیدن او مست شده چشمش تاریک گردیده بىمهابا از این کوه براى رسیدن بکوه مقابل جستن مىکند. ( 812) از اثر مستى کوه مقابل را چنان نزدیک مىبیند که تصور مىکند مسافت بقدر دویدن گرد چاه و جاى فاضل آب چاه خانه است. ( 813) هزاران متر بر اثر مستى باندازه دو متر در نظرش جلوه مىکند تا مایل بجستن مىگردد. ( 814) وقتى جستن مىکند بدره میان دو کوه مىافتد. ( 815) این بز از دست صیادان بکوه فرار کرده و خود پناهش که کوه بوده خونش را مىریزد. ( 816) صیاد در میان دره دو کوه بانتظار همین قضایا نشسته. ( 817) صید بز کوهى غالباً از این قبیل است و گرنه بز زیرک و چالاک و با احتیاط است و صیدش ممکن نیست.
مولانا در این ابیات، حالت هاروت و ماروت را به بز کوهی تشبیه میکند که با دیدن بز ماده چگونه خود را به خطر میاندازد. مناسبت تشبیه در این است که هاروت و ماروت نیز اسیر یک زن شدند. مولانا میگوید: برای بز کوهی عاشق، پریدن از این کوهبهکوه دیگر، مثل جست وخیز در اطراف بالوعه (چاه فاضلاب) است و فاصله کمی به نظرش میآید. هاروت و ماروت هم خود را در پناه عصمت ملکوت میدیدند، اما امتحان حق این پناه را از آنها گرفت.
( 797)پیش ازین زان گفته بودیم اندکی |
|
خود چه گوییم از هزارانش یکی |
( 798)خواستم گفتن در آن تحقیقها |
|
تا کنون وا ماند از تعویقها |
( 799)حملهْ دیگر ز بسیارش قلیل |
|
گفته آید شرح یک عضوی ز پیل |
( 800)گوش کن هاروت را ماروت را |
|
ای غلام و چاکران ما روت را |
( 801)مست بودند از تماشای اله |
|
وز عجایبهای استدراج شاه |
( 802)این چنین مستی است ز استدراج حق |
|
تا چه مستیها کند معراج حق |
( 803)دانهْ دامش چنین مستی نمود |
|
خوان انعامش چهها داند گشود |
( 804)مست بودند و رهیده از کمند |
|
های هوی عاشقانه میزدند |
( 805)یک کمین و امتحان در راه بود |
|
صرصرش چون کاه که را میربود |
( 806)امتحان میکردشان زیروزبر |
|
کی بود سرمست را زینها خبر |
( 807)خندق و میدان به پیش او یکیست |
|
چاه و خندق پیش او خوشمسلکیست |
قصّه هاروت و ماروت: دو فرشته مقرب پروردگار بودند. که با روح مطلق پیوند خورده بودند و گویی حق را تماشا میکردند و مست میشدند. اما این مستی از «استدراج» بود.نگاه کنید به: شرح بیت 3326 / د /1 به بعد.
حمله: نوبت، دفعه.
شرح یک عضوى ز پیل: اندکى از بسیار. چنان که در داستان «اختلاف کردن در چگونگى و شکل پیل» (که در بیت 1258 همین دفتر خواهد آمد) هر یک از آنان به اندازه حسّ لامسه پیل را مىشناساند، اما حقیقت پیل بر همگان نامعلوم ماند.
گوش کن: مخاطب سالکى است که پذیراى چنین سخنان باشد، یا حسام الدین چلبى.
مست بودند از تماشا: از عصمتى که خدا در آنان نهاده بود مغرور گشتند که گناهى از آنان سر نخواهد زد و آن مستى و غرور استدراج بود.
استدراج: یعنی آن امکان وتوانایی وکمالی که ظاهری است وسالک را مغرور می کند وبه جایی نمی رساند.( نگاه کنید به شرح بیت 508 همین دفتر)
مستی استدراج: کنایه از وصول به پروردگار. هاروت و ماروت با عصمتى که خدا در آنان نهاده بود، از گناه به دور بودند. امّا با شهوت بر نیامدند، و مست استدراج گشتند. اگر کسى قوّه شهوت را مقهور کند و بر هواى نفس فائق آید چه مقامى خواهد داشت؟
مستى معراج حق: وقتی که مستی استدراج تا این حد است، مستی کسی که چون پیامبر در معراج خود به پیشگاه حق بازیافته، چه اندازه باید باشد؟
دام: همان استدراج است.
خوان انعام: معراج یا بهطور کلی دیدار حق است.
چهها داند گشود: یعنی با ما چه کارهایی میتواند بکند؟ زیر و رو و دگرگون میکند.
کمند: استعاره از قوه شهوت.
رهیده از کمند: یعنی آزاد از زندگی نفسانی و مادی، در زمانی که هنوز به زمین نیامده بودند.
امتحان: امتحان حق است.
صرصر: باد تند. که قوم عاد را نابود کرد و همه عبادت هاروت و ماروت را بر باد داد. (چون باد خشم الهى به وزیدن آید، که را برابر آن تاب ایستادن بود؟)
یک کمین وامتحان در راه بود: چنان که دیدیم هاروت و ماروت آدمیان را سرزنش کردند که چرا مرتکب گناه مىشوند. حق تعالى قوّه شهوت را که خاص انسان و حیوان است و ملک را از آن بهره نیست در آنان نهاد و به زمین فرستاد دامى در راهشان نهاده بود. دامى نه، که امتحانى سخت دشوار، پیروزى بر شهوت. شهوت که از دامهاى سخت شیطان است، دیده را کور مىگرداند چنان که راه را از چاه تشخیص دادن نتواند.
چاه و خندق پیش او خوش مسلکیست: یعنی عاشق، بلای راه عشق را هم چیز خوبی میداند و خطرش را درک نمیکند.
( 797) پیش اندکى از حکایت آنها گفته بودم که از هزار یکى بود. ( 798) مىخواستم در خصوص کار آنها تحقیقاتى کرده باشم که تا کنون بتعویق افتاده. ( 799) اکنون هم اندکى از اسرار بسیار آن خواهم گفت. ( 801) هاروت و ماروت از استدراج خداوندى و غفلتى که داشتند و از تماشاى کارهاى الهى مست شده بودند. ( 802) استدراج حق که مبنى بر غفلت است مستى بیاورد پس معراج حق چه مستىها خواهد بخشید. ( 803) دانه دام او کسى را این طور مست کند خوان انعام او چهها خواهد کرد. ( 804) آنها مست بودند و آزاد و با هاى هوى عاشقانه غوغا مىکردند. ( 805) در راه آنها امتحانى در کمین بود که نسیم آن کوه را چون کوه حرکت مىداد. ( 806) امتحان آنها را زیر و زبر مىکرد ولى سر مست کى از این چیزها خبر دارد. ( 807) خندق و میدان پیش چنین مستى فرق ندارد و خندق و چاه در پیش او راه هموارى است.
قصه هاروت و ماروت از قصههای قرآنی است که غالباً مفسران در شرح آیه 102 سوره بقره آن را آوردهاند. این دو فرشته میپنداشتند که گناه و عصیان مخصوص انسان خاکی است. از اینرو به درخواست خود و با فرمان پروردگار به زمین آمدند تا بیگناهی فرشتگان را ثابت کنند، اما آزمایش الهی زنی زیبا را در سر راه آنها قرار داد که پس از فسق و گناه، به فرمان حق، آنها را در چاه بابل آویختند. مولانا هاروت و ماروت را مثال بارز «امتحان حق» میداند و هرجا به این معنا میرسد از آنها یاد میکند.
( 790)گفت یزدان مر نبی را در مَساق |
|
یک نشانی سهلتر ز اهل نفاق |
( 791)گر منافق زفت باشد نغز و هول |
|
وا شناسی مرو را در لحن و قول |
( 792)چون سفالین کوزهها را میخری |
|
امتحانی میکنی ای مشتری |
( 793)میزنی دستی بر آن کوزه چرا |
|
تا شناسی از طنین اشکسته را |
( 794)بانگ اشکسته دگرگون میبود |
|
بانگ چاووش است پیشش میرود |
( 795)بانگ میآید که تعریفش کند |
|
همچو مصدر فعل تصریفش کند |
( 796)چون حدیث امتحان رویی نمود |
|
یادم آمد قصهْ هاروت زود |
وَ لَتَعرِفَنَّهُم: برگرفته از قرآن کریم است« وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ اَلْقَوْلِ وَ اَللَّهُ یَعْلَمُ أَعْمالَکُمْ: و اگر بخواهیم همانا مىنمایانیم به تو آنان را پس مىشناسىشان به سیمایشان و مىشناسىشان به آهنگ گفتار و خدا مىداند کردار شما را».[1]
مَساق: جاى راندن یعنی گذرگاه؛ روش و رفتار با مردم.
زَفت: درشت اندام.
نَغز: تنومند و درشت اندام بهتر مىنماید.
هَول: بیشتر به معنى «مهیب» است. امّا به معنى عُجب و خود بینى نیز در کتابهاى لغت آمده است.
نغز و هول: یعنی جالب و هراسانگیز و باشکوه. ظاهراً توجه مولانا در گزیدن این کلمه به قرآن کریم است وَ إِذا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسامُهُمْ.[2]
مىزنى دستى بر آن کوزه: مضمون کلام اقتباس از این کلام مولا علی(ع) است: «کَما تُعرَفُ أوانِى الفَخّارِ بِاِمتِحانِها بَاَصواتِها فَیُعلَمُ الصّحِیحُ مِنها مِن المَکسُورِ کَذلِکَ یُمتَحَنُ الإنسانُ بِمَنطِقِه فَیُعرَفُ ما عِندَهُ همانسان که آوندهای سفالین را با طنین صدا میآزمایند تا سالم را از شکسته بازشناسند، گوهر آدمی نیز توسط هنجار گفتارش شناخته میشود.»ابن ابى الحدید این فقره را جزء سخنان منتسب به امام على (ع) آورده است.[3]
طنین: آواز.
چاووش:یعنی پیشتاز قافله، پیک. آن که پیشا پیش مرکب شاه مىرفت و آمدن او را اعلام مىداشت. آن که پیشا پیش قافله زائران بانگ بر مىداشت و شعر مىخواند و آمدن یا رفتن زائران را خبر مىداد. (چنان که بانگ چاووش آمدن شاه یا مسافر را اعلام مىدارد، بانگ کوزه شکسته چگونگى کوزه را معلوم مىسازد).
تصریف کردن: از مصدر صیغههاى فعل ماضى، مضارع و امر و صفت ساختن. صیغههاى فعل سهگانه باز گوى معنى مصدر است به استناد آن معنى به فاعل. پس به حقیقت فعلها چون چاووش که از قافله خبر دهد از معنى مصدر آگاهى مىدهند که فعل چیست و فاعل آن کیست.
( 790) خداى تعالى در قرآن به پیغمبر یک نشان آسانترى براى شناختن اهل نفاق فرموده. ( 791) اگر منافق خیلى خوب و درست جلوه کند او را از لحن سخن گفتنش خواهى شناخت. ( 792) وقتى تو یک کوزه سفالى مىخرى البته او را امتحان مىکنى. ( 793) با ناخن انگشت دست ضربتى باو مىزنى براى اینکه از طنین صداى او شکسته بودنش را امتحان کنى. ( 794) صداى کوزه سفالى یک طنین مخصوصى دارد و مثل بانگ چاووش پیشا پیش از شکسته بودن آن خبر مىدهد. ( 795) آن صدا مىآید که کوزه را معرفى کند و مثل مصدر از فعل او خبر مىدهد . ( 796) چون سخن از امتحان بمیان آمد قصه هاروت و ماروت یادم آمد.
مولانا در ادامهْ نقد مدعیان، از منافقان هم سخن میگوید و منافق و مدعی را در یک راه میبیند و این سخن استناد به آیه شریفه سوره محمد(ص) که پروردگار درباره منافقان میفرماید: «اگر بخواهیم آنها را به تو مینمایانیم؛ و تو از حالات ظاهریشان، آنها را شناختهای و میتوانی آنها را در لحن سخنانشان بشناسی؛ و خدا کارهای همه شما را میداند.» بیان می دارد. مولانا میگوید: همانطور که فعل معنای مصدر را در همه زمانها و اشخاص نشان میدهد، بانگ هر چیز آن را تعریف میکند. آدمى هر چند کوشد تا درون خود را از دیگران پوشیده دارد، گفتارش حقیقت را آشکار نماید که:
آدمى مخفى است در زیر زبان این زبان پرده است بر درگاه جان
چون که بادى پرده را در هم کشید سِرّ صحن خانه شد بر ما پدید
846- 845 / د /2
در سخنان على (ع) است «ما أضمَرَ اَحَدٌ شَیئاً إلاَّ ظَهَرَ فِى فَلَتاتِ لِسانِهِ وَ صَفَحاتِ وَجهِهِ: هیچ کس چیزى را در دل نهان نکرد، جز که در سخنان بىاندیشهاش آشکار گشت و در صفحه رخسارش پدیدار.»[4]
[1] - (سوره محمد،آیه 30)
[2] - (منافقون، 4)
[3] - (شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 294)
[4] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 26).
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |