برای نمازگزار، محبّت فرشتگان و هدایت و ایمان و نور معرفت است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(190)
شنبه 93 بهمن 25 , ساعت 9:46 عصر  

شاهدی برهستی مطلق 

نشانه های عاشقانه

 ( 1668)از کجا آورده‌اند آن حُلّه‌ها

 

مِن کریم من رحیم کلّها

( 1669)آن لطافت‌ها نشان شاهدی است

 

آن نشان پای مرد عابدی است

( 1670)آن شود شاد از نشان، کو دید شاه

 

چون ندید او را نباشد انتباه

( 1671)روح آن‌کس کو به‌هنگام الست

 

دید رب خویش و شد بی‌خویش مست

( 1672)او شناسد بوی می، ‏کو می‏ بخورد

 

چون نخورد او می ‏چه داند بوی کرد

( 1673)زآن‌که حکمت همچو ناقه‌ْ ضاله است

 

همچو دلاله شهان را داله است

حُلّه: جامه نو. پوشاکى که همه تن را بپوشاند، و در اینجا استعارت از گل و سبزه است.

مِن کَریمٍ...: از بخشنده، از مهربان (خداى تعالى) همه آنها را (به دست آورده‏اند).

شاهد: در اینجا به قرینه لطافت به معنى: محبوب: معشوق، و استعاره است از صنع بارى تعالى.

انتباه: آگاهى، بیداری

الست: برگرفته است از آیه «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ اَلْقِیمَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ: و هنگامى که پروردگارت از فرزندان آدم از پشتهاى آنان فرزندانشان را بر آورد و آنان را بر خودشان گواه کرد آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند آرى گواهى دادیم تا در روز رستاخیز نگویید ما از این بى‏خبر بودیم.»[1]

بوى کردن ندانستن: چیزى در نیافتن، از حقیقت آگاه نشدن.

حکمت : واسطه شناخت حق است و همه خوبیها در آن است که «وَ مَنْ یُؤْتَ اَلْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً: و هر که را حکمت داده شده خوبى بسیار داده شده است.»[2]

ناقه ضالَّه: شتر گمشده. برگرفته است از حدیث «الحِکمَةُ ضالَّةُ المُؤمِنِ فَخُذِ الحِکمَةَ وَ لَو مِن أهلِ النِّفاقِ: حکمت گمشده مؤمن است. حکمت را فرا گیر هر چند از منافقان باشد».[3] ونیز«الحکمة ضالة المُؤمن فحیث وجدها فهو احق بها؛ حکمت، گم‌شدهْ مؤمن است، هرجا که یافتش بدان سزاوارتر است.[4]

دَلاّله: این کلمه در چند مورد در مجلّدات مثنوى به کار رفته است. معنى رایج دلاّله زنى است که واسطه شود براى رسیدن زنان به مردان. لغت‏نامه دلاّله را در بیت مورد بحث ذیل همین معنى آورده است لیکن ظاهر استعمال، «راهنما» معنى مى‏دهد و در بیت زیر به معنى مطلق «واسطه» است.

          گوش دلاّله است و چشم اهل وصال             چشم صاحب حال و گوش اصحاب قال‏

858 / د /2

شهان:به راهنمایان راه حق می‌گویند که طالبان و سالکانِ وصال حضرت حق را به بارگاه الهی هدایت می‏کنند.

سخن از زیبایی‏های طبیعت و رویش سبزه و گل و آوای پرندگان می‌باشد و نیز این‌که همهْ اینها از آثار قدرت حق است. «آن حله‌ها» همین زیبایی‏ها و پدیده‏های گوناگون است که کلّ آنها را پروردگار کریم و رحیم داده است. «آن لطافت‌ها» همان حله‌هاست. مولانا می‏گوید: اینها نشانهْ آن است که در این عالمِ خاکی «شاهدی» و گواهی بر هستی مطلق‌اند. همهْ این لطافت‏ها و زیبایی‏ها نشانهْ آن نگار بی‏همتاست. همه اینها، علائمی ‏است که انسان پارسا و پاک سرشت، بدان وسیله به حضرت پروردگار وصل می‏گردد. کسی از دیدن نشان و اثر، شاد می‏شود که شاه وجود را دیده باشد، ولی آن‌که او را نبیند از این معرفت محروم می‌گردد و به هوشیاری و بیداری نمی رسد. پس کسی که به حق‌تعالی عارف باشد از آثاری‌که سبب وصال و قرب به حق می‏شود خوشحال و نیک بخت است. کسی که به هنگام الست، پروردگار خود را دید و مست و مدهوش شد، کسی است که بوی شراب را می‏شناسد، زیرا قبلاً شراب خورده است. ولی کسی که شرابی نخورده، نمی‏‏تواند بوی شراب را بشناسد. «هنگام الست» اشاره‏ به مضمون آیهْ شریفه است که پروردگار در ازل از بندگان پرسید: آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند: چرا، هستی.

به نظر مولانا «حکمت» قسم باطنی علم دین است. وبه حدیث نبوی نظر دارد که: گم‌شدهْ مؤمن است، هرجا که یافتش بدان سزاوارتر است. منظور مولانا این است که اسرار حق به مؤمن و مردِ راه حق تعلق دارد و مانند شتر گم‌شده‏ای است که صاحب خود را می‏شناسد.



[1] - سوره اعراف،آیه 172

[2] - سوره بقره،آیه 269

[3] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 80)

[4] - احادیث مثنوی، ص 57


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(189)
شنبه 93 بهمن 25 , ساعت 9:45 عصر  

اثر دعا و نیا‌یش و توبه(2)


  ( 1657)می‌بباید تاب و آبی توبه را

 

شرط شد برق و سحابی توبه را

( 1658)آتش و آبی بباید میوه را

 

واجب آید ابر و برق این شیوه را

( 1659)تا نباشد برق دل و ابر دو چشم

 

کی نشیند آتش تهدید و خشم

( 1660)کی بروید سبزه‌ْ ذوق وصال

 

کی بجوشد چشمه‌ها ز آب زلال

( 1661)کی گلستان راز گوید با چمن

 

کی بنفشه عهد بندد با سمن

( 1662)کی چناری کف گشاید در دعا

 

کی درختی سر فشاند در هوا

( 1663)کی شکوفه آستین پر نثار

 

بر فشاندن گیرد ایام بهار

( 1664)کی فروزد لاله را رخ همچو خون

 

کی گل از کیسه بر آرد زر برون

( 1665)کی بیاید بلبل و گل بو کند؟

 

کی چو طالب فاخته کوکو کند؟

( 1666)کی بگوید لک‌لک آن «لک،‌لک» به جان؟

 

لَک چه باشد؟ ملک تست ای مُستعان

( 1667)کی نماید خاک اسرار ضمیر؟

 

کی شود بی‌آسمان بُستان مُنیر؟

تاب: گرمى، استعاره است از سوز دل.

آب: اشک.

برق و سحاب: استعاره از سوزش درون و اشک چشم.

آتش و آب: کنایه از گرمى آفتاب و آب باران.

شیوه: طرز، روش.

برق دل و ابر دو چشم: استعاره از سوز دل و اشک دیده.

کف گشودن چنار: رویانیدن برگ. شاعران برگ چنار را به پنجه دست آدمى همانند کرده‏اند:

زر: استعاره از گرده‏هاى زرد که درون گل است.

طالب: سالک عاشقی است که در جست‌وجوی حق است .

لک: (در عربى) تو راست، یا «براى توست». لک لک با آواز، «تو راست» «تو راست» سر مى‏دهد اما در ساحت خدا تو را گفتن درست نیست. چه تو راست یعنى براى تو است، حالى که هر چه هست ملک خداست. و در جمله لک چه باشد اشاره است به معنى دیگر لک در زبان مردم هند (صد هزار).

مستعان: یارى خواسته، یاری کننده‌ای که همه از او استعانت می‌جویند.

ضمیر: درون.

اسرار ضمیر: استعاره از گل و سبزه.

          خوش خوش ز نظر گشت نهان راز دل ابر             تا خاک همى عرضه دهد راز نهان را

(انورى)

          تا نشان حق نیارد نو بهار             خاک سرها را نکرده آشکار

511 / د /1

بى‏آسمان: کنایه از باران.

توبه باید با اشک چشم و آتش دل همراه باشد و شرط توبه خالص، وجود صاعقه و ابر است. مولانا قبول توبه را به رسیدن میوه تشبیه می‌کند که آن هم به گرمای تابستان و آبیاری درختان بستگی دارد. او می‌گوید: با این سوز دل و ریختن اشک، خداوند توبه را می‌پذیرد و انسان به حق می‌پیوند‌د. وصال پایان سلوک است که روح سالک به هستی مطلق پروردگار پیوند می‌یابد و از دل‌بستگی‌های این جهانی آزاد می‌شود. جوشیدن چشمه‌های آب زلال، راز گفتن گلستان با چمن، و عهد بستن بنفشه با سنت، همه تعبیراتی از حیات معنوی سالک پس از وصال حق است.

مولانا صدای «فاخته» را به معنی «کو» گرفته است که حرف پرسش است؛ یعنی فاخته، همانند سالک عاشق همواره نوای کو کو (کجایی ای نگار حقیقت کجایی) سر می‌دهد. هم‌چنین لک لک همواره می‌گوید‌: لَکَ لکَ؛ یعنی برای توست، برای توست؛ ای یاری کننده! مُلک جهان از آن توست، ملک جهان از آن توست. و این را به «جان» و صمیمانه می‌گوید. مولانا می‌گوید: همان‌گونه که باغ‌ها بدون آبیاری ابرها نورانی نمی‌شوند، توبه هم بدون سوز دل و اشک ریختن نمی‌شود.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(188)
شنبه 93 بهمن 25 , ساعت 9:42 عصر  

اثر دعا و نیا‌یش و توبه(1) 

( 1646)گر بنالیدی و مُستغفِر شدی

 

نور رفته از کرم ظاهر شدی

( 1647)لیک استغفار هم در دست نیست

 

ذوق توبه نقل هر سرمست نیست

( 1648)زشتی اعمال و شومی جحود

 

راه توبه بر دل او بسته بود

( 1649)دل به سختی همچو روی سنگ گشت

 

چون شکافد توبه آن را بهرِ کَشت؟

( 1650)چون شُعَیبی کو که تا او ازدعا

 

بهر کشتن خاک سازد کوه را

( 1651)از نیاز و اعتقاد آن خلیل

 

گشت ممکن امر صعب و مستحیل

( 1652)یا بدریوزه مُقَوقِس از رسول

 

سنگلاخی مزرعی شد با اصول

( 1653)هم‌چنین بر عکس آن انکار مرد

 

مس کند زر را و صلحی را نبرد

( 1654)کهربای مسخ آمد این دغا

 

خاک قابل را کند سنگ و حصا

( 1655)هر دلی را سجده هم دستور نیست

 

مزد رحمت قسم هر مزدور نیست

( 1656)هین به پشت آن مکن جرم و گناه

 

که کنم توبه در آیم در پناه

نالیدن: تضرع کردن، زاری کردن به درگاه خدا.

مُستَغفِر: (اسم فاعل از استغفار) آمرزش خواهنده.

نور رفته: کنایه از بینایى چشم.

در دست: در اختیار.

ذوق: چشیدن، لذت بردن. و در اصطلاح عارفان شهودى است که در اثناى بارقه‏هاى پى در پى باشد.

نُقل: نوعى شیرینى که گاه درون آن مغز بادام یا پسته نهند. ولى در اینجا سخن از سر مست است و به مناسبت، معنى دیگر نُقل مقصود است و آن چیزى است که میخواران پس از نوشیدن مى خورند، ترش یا شور و اصطلاح دیگر آن مزه است.

جُحود: انکار.

دل چون سنگ شدن: سخن حکمت در آن اثر نکردن.

          بر سیه دل چه سود خواندن وعظ             نرود میخ آهنین بر سنگ‏

(سعدى)

چون روى سنگ شدن: سخت شدن. چیزى در آن فرو نرفتن و برگرفته است از آیه «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ اَلْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ اَلْأَنْهارُ: پس سخت شد دلهاى شما پس از این، پس آن همچون سنگ است یا سخت‏تر و از برخى سنگها جویهاى روان شود.»[1]

توبه: باز گشت بنده است از کار زشتى که مرتکب شده. و آن نخستین منزل از منزلهاى سالکان است. و توفیقى است از جانب حضرت حق به انسان، چنان که در داستان آدم (ع) است که: «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ: آدم کلمه‏اى چند از پروردگارش فرا گرفت پس خدا توبه او پذیرفت که او توبه پذیر و مهربان است.»[2] ابو حفص را از توبه پرسیدند گفت:« بنده را در توبه چیزى نیست چه، توبه به سوى او (حق) نه از او شدن است».[3] منظورش از این سخن این است که توبه هم از جانب خداست نه از بنده اگر خدا را به بنده عنایتى بود میل او را به توبه کند.

          چون خدا خواهد که‏مان یارى کند             میل ما را جانب زارى کند

          اى خنک چشمى که آن گریان اوست             وى همایون دل که آن بریان اوست‏

818- 817/ د /1

کشت: کاشتن، ونهادن پایه‌های ایمان است.

شُعَیب: پیمبرى که در مداین مى‏زیست. از نسل ابراهیم (ع) بود پس از هود و صالح. موسى (ع) چون از فرعون گریخت نزد او رفت و دختر وى را به زنى گرفت. نام او در سوره‏هاى اعراف، هود، شعراء، و عنکبوت آمده است.

دریوزه‏ : گدایى.

مُقَوقِس: وزیر هراکلیتوس و حاکمِ قبطیِ اسکندریه، که رسول (ص) بدو نامه نوشت و او را به اسلام خواند و نامه آن حضرت را حاطب بن ابى بلتعه نزد مقوقس برد.

یا بدریوزه مُقَوقِس از رسول :آورده اندکه مقوقس یکى از سلاطین بوده و اسلام آورده بر حسب خواهش او حضرت رسول (ص ع) دعا کرده و سنگلاخ بدل بزمین زراعتى گردیده ، مولانا داستان مقوقس را از کتاب معارف بهاء ولد آورده است، البته این مطلب سند تاریخى ندارد.[4]

کهربا: رباینده کاه. ماده صمغى شکننده و شفاف است.[5]

مسخ: دگرگون ساختن صورت و هیأت به صورت و هیأت زشت.

دَغا: ناراست، دغل.

سجده: کنایه از خضوع و فروتنى.

دستور: دستورى، رخصت، اجازت.

قِسم: بهره، نصیب.

پشت: دل گرمى، اعتماد.

اگر آن فیلسوف‌نما به درگاه خدا می‌نالید و آمرزش می‌خواست، مسلماً از فضل الهی، بینایی از دست رفته‌اش را بازمی‌یافت. ولی باید به این نکته توجّه داشت که آمرزش خواستن آسان به دست نمی‌آید و چشیدن لذت توبه نصیب هر سرمست غافلی نمی‌شود. کسی که مستوجب قهر الهی باشد خداوند دَرِ توبه را نیز بر او می‌بند‌د. در اعتقادات ما، پذیرش توبه همیشه از جانب پروردگار است: « لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا»  مولانا می‌گوید: رفتار بد و عناد و ستیزه‌گری، راه توبه را به روی انسان می‌بند‌د. دل انسان عنود، از شدت سختی مانند سنگ می شود؛ پس چگونه توبه می‌تواند آن دل سنگ شده را بشکافد و برای کاشت بذرهای حق و معرفت آماده سازد.

مگر ایمان مردان حق، سنگ را به خاک نرم بدل کند. کسانی هم‌چون شعیب پیامبر که بر اثر دعا، کوه سنگی را برای زراعت به خاک دگرگون ساخت. و یا چون ابراهیم، خلیل خدا که آتش برای او گلستان شد. یا مردی چون مُقَوقس (حاکم مصری) که ایمان آورد و گفته‌اند که به دعای پیامبر، سنگلاخی برای او مزرعه‌ای حاصل‌خیز شد. و نیز برعکس موارد گفته شده، انکار آن مرد، طلا را مس می‌سازد و صلح را به جنگ مبدّل می‌کند. این ناخلف، کهربای وارونه است و خاک حاصل‌خیز را به سنگ و سنگریزه تبدیل می‌کند‌. مولانا می‌گوید: این دغا و نادرستی ممکن است چیزی را دگرگون کند اما این دگرگونی مسخ است و هر چیز را به صورت ناخوش آیندی درمی‌آورد. بله؛ رحمت حق، مزد عبادت و اعتقاد است اما به هر معتقدی هم این مزد را نمی‌دهند. سخن از لوازم و شرایط توبه است که اگر نباشد توبه انسان پذیرفته نمی‌شود. «به پشت آن» یعنی به پشت‌گرمی آن.



[1] - سوره بقره،آیه 74

[2] - سوره بقره،آیه 37

[3] - (رساله قشیریه، ص 51- 52)

[4] - مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى (ص 58- 59)

[5] - (فرهنگ معین)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(187)
شنبه 93 بهمن 25 , ساعت 9:40 عصر  

انکار فلسفى در آیه إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً

غُرور علمی چه می کند ؟!

( 1637)مقرئی می‌خواند از روی کتاب

 

ماؤکم غوراً ز چشمه بندم آب

( 1638)آب را در غورها پنهان کنم

 

چشمه‌ها را خشک و خشکستان کنم

( 1639)آب را در چشمه که آرد دگر

 

جز من بی‏مثل و با فضل و خطر

( 1640)فلسفیّ منطقیّ مستهان

 

می‌گذشت از سوی مکتب آن زمان

( 1641)چون‌که بشنید آیت او از ناپسند

 

گفت آریم آب را ما با کلند

( 1642)ما به زخم بیل و تیزیّ تبر

 

آب را آریم از پستی زبر

( 1643)شب بخفت و دید او یک شیرمرد

 

زد طبانچه هر دو چشمش کور کرد

( 1644)گفت زین دو چشمه‌ْ چشم ای شقی

 

با تبر نوری بر آر ار صادقی

( 1645)روز بر جست و دو چشم کور دید

 

نور فایض از دو چشمش ناپدید

در مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى آمده است، محتمل است مآخذ مولانا شرحى باشد که در تفسیر ابو الفتوح است: «در آثار مى‏آید که یکى از زنادقه بگذشت به یکى که مى‏خواند قل أَ رَأیتُم إن أصبَحَ ماؤُکُم غَوراً فَمَن یأتِیکُم بِماءٍ مَعِینٍ، بگو اگر آب شما فرو رود (بامداد کند فرو رفته) چه کسى براى شما آب روان مى‏آورد.»[1] او در پاسخ گفت : «رِجالٌ شِدادٌ وَ مَعاوِل حِدادٌ: مردان قوى و کلنگ‏هاى تیز». شب به خفت آب سیاه در چشم او آمد. هاتفى آواز داد که بیار آن مردان سخت و آن کلنگ‏هاى تیز را تا این آب بگشایند». [2]

مُقرِى: (اسم فاعل از اقراء، از ثلاثى قراءة) خواننده قرآن.

إن أصبَحَ ماؤُکُم غَوراً: برگرفته است از آیه «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ...»

غور: گودال.

خشکستان: تعبیرى است لطیف کنایت از آن که هیچ آبى در آن سرزمینها نگذارم. آب زمین یا آسمان.

بى‏مثل: بى‏مانند. «لَیسَ کَمِثلِهِ شَى‏ءٌ».

با فضل: بخشنده.

خطر: بزرگى، عظمت.

فلسفى: کسى که از راه استدلال منطقى (ترتیب مقدمات: صغرى و کبرى) در پى شناخت حقیقت است و خواهد با عقل مشکلها را بگشاید.

منطقى: کسی که به ضوابط حکما و فلاسفه می‏چسبد، آن که با علم منطق سر و کار دارد. آن که با تصور و تصدیق (در مبحث مهم منطق) آشناست، و استدلال خود را بر اساس ترتیب مقدمات (صغرى و کبرى) مى‏نهد تا نتیجه گیرد. منطق وسیله فیلسوف است براى دریافتن حقیقت اشیا.

مُستَهان: یعنی بی‌حرمت و مور اهانت، خوار، بى‏مقدار.

کلند: کلنگ.

شیر مرد: استعاره از ولى خدا، مرد کامل.

طپانچه: سیلى.

شقى: بد بخت.

فایض: جوشان، بر آینده.

( 1637) یک نفر قارى قرآن در مکتب از روى کتاب خدا آیه «ماؤُکُمْ غَوْراً » مى‏خواند که اگر از چشمه آب را ببندم‏. ( 1638) و آنها را در اعماق زمین پنهان کنم و چشمه‏ها را خشک و بى‏آب سازم‏. ( 1639) دیگر جز من بى‏مثل و مانند و بخشش کننده با فضل و شرف کى است که آب را ثانیا بچشمه بر گرداند. ( 1640) یک فلسفى منطق دان ولى مغرور که در آن حال از جلو مکتب مى‏گذشت‏. ( 1641) وقتى این آیه را شنید چون مضمون او را نپسندید گفت ما آب را ثانیاً با کلنگ خواهیم آورد. ( 1642) یا با دهانه بیل و تیزى تبر آب را از زیر زمین بالا خواهیم کشید. ( 1643) این فیلسوف شب را بخواب رفته در خواب دید که شیر مردى چنان طپانچه‏اى بصورتش زد که دو چشمش کور گردید. ( 1644) گفت اکنون اى بد بخت اگر راست مى‏گویى از دو چشمه چشم خود با تبر نور بیرون آر. ( 1645) روز از خواب برخاسته دو چشم خود را کور یافت و نور فیض‏ بخش از چشمانش رفته و ناپدید شده بود.

در سخن قبل، مولانا در ردّ نظریهْ حکما گفته بود که اسباب و علل در قدرت الهی هیچ‌ تأثیری ندارند و نظام آفرینش، نظام علت و معلول نیست بلکه آن‌چه ما آنها را با این الفاظ تمیز می‏دهیم، تنها عادت است که آن را هم خداوند قرار داده است. در این‌جا داستانی را به همین مناسبت که علل و اسباب در برابر قدرت الهی هیچ‌اند‌ متذکر می‏شود و می‏گوید: قاری قرآن، آیهْ شریفه سوره ملک را تلاوت می‏کرد: بگو ای منکران اگر آبِ نوشیدنی شما به زمین فرو رود چه کسی برای شما آب روان می‏آورد؟‌ فیلسوف‌نمایی از آن‌جا می‏گذشت. همین‌که آیه را شنید گفت: این‌که کاری ندارد. می‏رویم بیل و کلنگ و تبرتیزی می‏آوریم و آب بسته شده را دوباره به جریان در می‏آوریم. شب به خواب فرو رفت و درخواب دید که مردی زورمند محکم به صورت او نواخت که از شدّت درد هر دو چشمش نابینا شد. سپس به فیلسوف‌نما گفت: اگر راست می‏گویی با ابزار و وسایلی که داری، بینایی چشمانت را باز گردان. وقتی که از خواب بیدار شد دید دیگر چشمانش بینایی ندارد.



[1] - سوره ملک،آیه 30

[2] - مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى (ص 56- 58)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(186)
شنبه 93 بهمن 25 , ساعت 9:38 عصر  

مقام ومنزلت انسان کامل(3)


( 1631)عادت خود را بگردانم به وقت

 

این غبار از پیش بنشانم به وقت

( 16322)بحر را گویم که هین پر نار شو

 

گویم آتش را که رو گلزار شو

( 1633)کوه را گویم سبک شو همچو پشم

 

چرخ را گویم فرو رو پیش چشم

( 1634)گویم ای خورشید مقرون شو به ماه

 

هر دو را سازم چو دو ابر سیاه

( 1635)چشمه‌ْ خورشید را سازیم خشک

 

چشمه‌ْ خون را به فن سازیم مشک

( 1636)آفتاب و مه چو دو گاو سیاه

 

یوغ بر گردن ببنددشان اله

عادت گرداندن به وقت: چنان که مى‏دانیم در عالم خلق، امر الهى به وسیله اسباب اجرا مى‏گردد. اما چنین نیست که حق تعالى محکوم به سبب باشد بلکه هر گاه اراده کند سبب را هم دگرگون مى‏کند.

غبار از پیش نشاندن: برداشتن مانعها بر حسب اراده، و نشان دادن که مسبب الاسباب است نه در بند سبب.

به وقت: هر گاه بخواهیم. هر وقت که مصلحت اقتضا کند.

بحر را گویم: اشاره است به آیه «وَ إِذَا اَلْبِحارُ سُجِّرَتْ: و آن هنگام که دریاها شعله‏ور گردند.» [1]؛  نیز «وَ اَلْبَحْرِ اَلْمَسْجُورِ: و دریاى شعله‏ور شده (با خروشان)». [2]؛

گویم آتش را: برگرفته است از آیه «قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهِیمَ: گفتیم اى آتش سرد باش و سلامت بر ابراهیم.»[3]

کوه را گویم سبک شو: اشاره است به آیه: «وَ تَکُونُ اَلْجِبالُ کَالْعِهْنِ اَلْمَنْفُوشِ: و مى‏باشد کوهها همچون پشم زده.» [4]؛

چرخ را گویم: اشاره است به آیه «وَ إِذَا اَلسَّماءُ کُشِطَتْ: و چون آسمان از جاى کنده شود.» [5]؛  و نیز «إِذَا اَلسَّماءُ اِنْفَطَرَتْ: آن گاه که آسمان بشکافد.»[6] و نیز «إِذَا اَلسَّماءُ اِنْشَقَّتْ» [7]

مقرون شدن خورشید به ماه: اشاره است به آیه «وَ خَسَفَ اَلْقَمَرُ وَ جُمِعَ اَلشَّمْسُ وَ اَلْقَمَرُ:» ماه تیره شود و آفتاب و ماه فراهم آیند.» [8]؛

 خشک شدن چشمه خورشید: تاریک شدن آن به وقت خسوف:«إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ»:در آن هنگام که خورشید در هم پیچیده شود،[9]،

چشمه خون مشک شدن: اشارت است به پدید آمدن مشک از خون در ناف آهو.

آفتاب و مه چو دو گاو سیاه: از امام صادق (ع) نقل است: که: «إِذا کانَ یَومُ القیامة اُتىَ بالشمس و القمر فى صورة ثَورین عَقیرین فیُقذفانِ بهما و بمن یعبدهما فى النار: چون روز قیامت شود آفتاب و ماه را به صورت دو گاو دست و پا بریده بیاورند و با آنان که آن دو را مى‏پرستیدند در آتش افکنند.»[10] و نیز این حدیث «الشَّمسُ وَ القَمَرُ ثَوران عَقَیِرانِ فىِ النَّارِ إن شاءَ اَخرَجَهُما وَ إن شاءَ تَرَکَهُما»[11]

یوغ: چوبى که بر گردن گاو شخم زن نهند.

 ( 1631) عادت و خاصیتى که خود به اشیاء داده‏ام ممکن است آناً تغییر دهم و غبار خاصیت و طبیعت را فرو نشانم‏. ( 1632) بدریا مى‏گویم پر از آتش شو و به آتش مى‏گویم که گلزار باش‏. ( 1633) بکوه امر مى‏کنم که چون پشم سبک باش به آسمان مى‏گویم پست شو و در جلو نظرها بزمین فرو رو. ( 1634) بخورشید مى‏گویم بماه نزدیک شو و هر دو را چون ابر سیاه تاریک مى‏سازم‏. ( 1635) چشمه خورشید را خشک و چشمه خون را چون مشک مى‏سازم‏. ( 1636) آفتاب و ماه چون دو گاو سیاه یوغ در گردن مطیع اراده الهى هستند.

مولانا سخن حق را این‌گونه بیان می‏کند: هرگاه بخواهم عادتم را دگرگون می‏کنم و اگر بخواهم غبار ناآگاهی را از پیش چشم شما می‏زدایم. به عبارت دیگر: عوامل را آفریده‌ام اما می‏توانم کارآیی آنها را متوقف کنم تا آشکار شود که اسباب و علل هیچ‌گونه تأثیری در قدرت من ندارد. مولانا می‏گوید:حوادثی که در پی‌یک‌دیگر می‏آیند و ما آنها را با لفظ علت و معلول تمیز می‏دهیم، عادتی بیش نیست که آن را هم خداوند قرار داده است. گاه به دریا می‏گوییم آکنده از آتش شو: و گاه به آتش می‏گوییم گلستان شو،و زمانی به کوه می‏گوییم مانند پشم سبک شو: و موقعی به آسمان می‏گوییم‌ پاره شو و فرو ریز: و به خورشید و ماه می‏گوییم جمع شوید: و نور هر دو را زایل می‏کنیم: چشمهْ پرخون خورشید را خشک و بی‌فروغ سازیم؛ چنان‌که چشمهْ خون را با قدرت و تصرف خود به مشک دلاویز دگرگون می‌کنیم.


[1]. تکویر، آیهْ 6.

[2]. انبیا، آیهْ 69.

[3] - انبیا، آیهْ 69.

[4]. قارعه، آیهْ 5.

[5] . تکویر، آیهْ 11.

[6] - (انفطار، 1)

[7] - (انشقاق، 1)

[8] . القیامة، آیهْ 9.

[9] . تکویر، آیهْ 1.

[10] - (بحار الانوار، ج 7، ص 177 علل الشرایع، ص 201 سفینة البحار، ج 1، ص 715)

[11] - (احادیث مثنوى، ص 56)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
   1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 398 بازدید
بازدید دیروز: 678 بازدید
بازدید کل: 1401510 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]