( 3777)چون تو بابی آن مدینه علم را |
|
چون شعاعی آفتاب حلم را |
( 3778)باز باش ای باب بر جویای باب |
|
تا رسد از تو قشور اندر لباب |
( 3779)باز باش ای باب رحمت تا ابد |
|
بارگاه ما له کُفواً احد |
( 3780)هر هوا و ذرّهای خود منظری است |
|
ناگشاده کی گُوَد کانجا دری است |
( 3781)تا بنگشاید دری را دیدبان |
|
در درون هرگز نجنبد این گمان |
( 3782)چون گشاده شد دری، حیران شود |
|
مرغ امید و طمع پرّان شود |
( 3783)غافلی ناگه به ویران گنج یافت |
|
سوی هر ویران از آن پس می شتافت |
( 3784)تا ز درویشی نیابی تو گهر |
|
کی گهر جویی ز درویش دگر؟ |
( 3785)سالها گر ظن دود با پای خویش |
|
نگذرد ز اشکاف بینیهای خویش |
( 3786)تا به بینی نایدت از غیب بو |
|
غیر بینی هیچ میبینی بگو |
باب علم: اشاره دارد به حدیث مشهور نبوى «اَنَا مَدینَةُ العِلْمِ وَ عَلیٌّ بابُها» و فردوسى آن را چنین به نظم آورده است:
که من شهر علمم علىام در است درست این سخن قول پیغمبر است
آفتاب حلم: استعاره است از رسول اکرم که قرآن در باره او گوید «وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ»[1]
حجّت الهى رحمت اوست بر بندگان، خواه آشکار باشد و خواه نهان، سخن گوید یا خاموش ماند.
باب: در، و اشاره به حدیث معروف «اَنَا مَدینةُ العِلْمِ وَ علىُّ بابُها».
جویاى باب: جوینده در و مقصود طالب علم و جوینده راه حقیقت است.
قشور: جمع قشر: پوست.
لباب: جمع لب: مغز.
قشور اندر لباب برسد: یعنی پوست ها به مغز تبدیل شود، وجود های سطحی وناقص کمال یابد.
بارگاه: استعاره از پیمبر.
ما لهُ کُفُواً اَحَد: آن چه او را همتایى نیست. خدا. برگرفته است. از قرآن کریم:«وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدٌ»:و براى او هیچگاه شبیه و مانندى نبوده است!.[2]
منظر: دریچه، روزن که از آن بنگرید.
گُوَد: گوید:
کاف رحمت گفتنش تصغیر نیست جد گُوَد فرزند کم تحقیر نیست
865 /د2
دیدهبان: مقصود راهنماى سالک است.
غافلى ناگه: یعنی انسان بی اطلاع ، نا آگاه ناگهان گنجى بیابد
درویشى: فقر، رها کردن سالک همه تعلّقات را و خود را فاقد هر چیز دانستن و تنها به خدا اعتماد نمودن.
گهر: یعنی ارزش وجودی، معنویت، یا حقیقت درویشی.
ظن: گمان برتر از شک (دو دلى) و فروتر از یقین.
بینى دیدن: کنایت از نزدیک دیدن.
بینى کردن: غرور، تکبر.
غیب بو: کششی است که از جانب پروردگار ،انسان را به حرکت می آورد وبه سیر الی الله می کشاند.
مولانا در ادامه ستایش از امام، به حدیث معروفی اشاره میکند که پیامبر(ص) فرمود: «انا مدینة العلم وعلی بابها،فمن ارادالعم فلیات الباب»؛ من شهر علمم و علی دروازهْ این شهر است. پس هرکه جویای علم است به این درگاه روی آورد. «آفتاب حلم» کنایه از پیامبر است و علی را تابش این آفتاب بردباری میخواند. یعنی از رهگذر امام علی(ع) پوستها به مغز تبدیل شود و وجودهای سطحی و ناقص کمال یابد. ای دروازهْ رحمت الهی، تا همیشه گشوده بمان و ای بارگاه پروردگاری که برایش هیچکس، همتا و نظیر نیست. مولانا می گوید: هر ذرّهای در هستی، میتواند منظر و دیدگاهی برای دیدن حقیقت باشد، اما باید این دیدگاه را گشود، وگرنه چه کسی میتواند بگوید که آنجا دری است؟ یعنی راه حق را مرد حق باید بر ما بگشاید؛ یعنی پیامبر یا علی و یا اولیاءالله. وقتی که مردان حق دری از درهای حقایق ربّانی را به سوی کسی بگشایند، آن شخص از مشاهدهْ حقایق، حیرت میکند و پرندهْ امید و آرزویش بدان سوی میپرد. اگر کسی به تنهایی و از روی حدس و گمان سالهای متمادی را در راه حق بدود، راه به جاهی نخواهد برد و از شکافِ بینیهای خود هم تجاوز نخواهد کرد. تا وقتی که اهل گمان با اهل یقین، دمساز نشوند به حقیقت واصل نخواهند شد و تا از عالم غیب و از جانب پروردگار، کششی برای حرکت انسان به سیر الیالله حاصل نگردد، پیشرفتی مشاهده نخواهد شد.
( 3771)راز بگشا ای علی مرتضی |
|
ای پس از سوءالقضا حُسنُالقضا |
( 3772)یا تو واگو آنچه عقلت یافتهست |
|
یا بگویم آنچه بر من تافتهست |
( 3773)از تو بر من تافت، چون داری نهان؟ |
|
میفشانی نور چون مه بیزبان |
( 3774)لیک اگر در گفت آید قرص ماه |
|
شب روان را زودتر آرد به راه |
( 3775)از غلط ایمن شوند و از ذُهول |
|
بانگ مه غالب شود بر بانگ غول |
( 3776)ماه بیگفتن چو باشد رهنما |
|
چون بگوید، شد ضیا اندر ضیا |
راز: آن چه در اندیشه نهان است و به هر کس نشاید گفت.
سوء القضاء: قضاى بد.
حسن القضاء: قضاى نیک. قضا در لغت به معنى داورى است و در اصطلاح حکم کلى الهى در اعیان موجودات است بر آن ترتیب که در نفس الامر هستند. و قدر تفصیل قضاست.
پرتو زدن: پرتو افکندن، درخشیدن.
قرص ماه: استعاره از ولى کامل و حجّت خدا.
شب روان: استعاره از آن که بدون دانش در تاریکیهاى جهل مىروند.
ذُهول: یعنی فراموشی غفلت، گمراهى. و در اینجا به معنای گمکردن آثار و نشانههای راه است.
بانگ غول: اشاره به این است که میپنداشتند در بیابان موجودی خطرناک و بزرگ به نام غول، راه کاروان را میزند و مردم را به بیراهه میبرد.
ضیا اندر ضیا: روشنى در روشنى، نور على نور.
مولانا میگوید: امام علی(ع) میتوانست آن دشمن را درجا به قتل برساند، اما بازتاب دریافتهای معنوی او در درون دشمن، آن مرد را به حقایق آشنا کرد و از این نظر نخست برای آن دشمن سوءالقضا بود و بعد، حسنالقضا شد. مولانا میگوید: چیزی در درون من تافته است که نمیدانم چیست؟ اگر تو خود آن را برای من بگویی، از گمراهی ایمن خواهم بود.
مولانا میگوید: اگر ماه همان طور که نور میدهد سخن هم بگوید، کسی به بانگ غول گوش نمیدهد.
( 3759)ای علی که جمله عقل و دیدهای |
|
شَمّهای واگو از آنچه دیدهای |
( 3760)تیغ حلمت جان ما را چاک کرد |
|
آب علمت خاک ما را پاک کرد |
( 3761)بازگو، دانم که این اسرار هوست |
|
ز آنکه بیشمشیر کشتن کار اوست |
( 3762)صانع بیآلت بی جارحه |
|
واهب این هدیههای رابحه |
( 3763)صدهزاران میچشاند هوش را |
|
که خبر نبود دو چشم و گوش را |
( 3764)بازگو ای باز عرش خوش شکار |
|
تا چه دیدی این زمان از کردگار؟ |
( 3765)چشم تو ادراک غیب آموخته |
|
چشمهای حاضران بر دوخته |
دیده: بینایى، بصیرت، و در اینجا از دیده مقصود بینایى معنوى است، یعنى عرفان به حقیقت اشیاء و بین آن و دیدهاى در نیم بیت دوّم جناس تام است.
شمّه: مصدر است بر وزن فَعْله که افاده یک بار کند. شمّه در عربى به معنى یک بار بوییدن چیزى است، لیکن در تداول فارسى زبانان به معنى اندک و کم به کار رفته است: «و اگر شمّهاى از احوال او درج کرده شود، دراز گردد»[1]
تیغ حلم: اضافه مشبه به به مشبه، و وجه شبه در این بیت مناسبت آن با بیتهاى گذشته است که چون هماورد على (ع) بردبارى او را دید اثر آن بروى از اثر شمشیر کارگر تر افتاد.
آب علم: اضافه مشبه به به مشبه. در کتاب الاستیعاب به سند خود از ابن عباس آورده است که «به خدا نه دهم علم به على بن ابى طالب داده شد و در یک دهم آن شما را شریک او ساخت»[2] و نیز حدیث حاکم در مستدرک که پیمبر فرمود: «پس از من در آن چه امّتم خلاف کنند تو آن را آشکار مىکنى»[3]
آب مظهر علم و خاک مظهر جهل است، در این بیت على (ع) مظهر اتم و اکمل انسان کامل و ولى مطلق الهى است ولى کامل واسطه فیض بین خدا و بندگان است.
بیشمشیر کشتن: یعنی همان تأثیر روحی که جان را شیفتهْ او میکند و این کار خداست. کار خدا ابزار و اندامی مانند دست یا پا نمیخواهد، او بخشندهْ این ابزارها و اندامهاست که برای ما سودمند و مورد نیاز است.
هو: ضمیر که بدان از غایب مذکر تعبیر کنند و در اصطلاح عرفا غیب مطلق است، پنهانى است که مشاهده آن غیر را درست نیاید.[4]
صانع: سازنده.
آلت: ابزار.
جارِحَه: دست، اندام.
واهِب: بخشنده.
رابحه: سود دهنده، سودمند.
هوش : میتواند به معنای جان و روح معرفتیاب باشد، یا به معنای عقل کل و عقل پیوسته به عقل کل. این هوش در رابطه با حق، نکتههایی را درمییابد که چشم و گوش ظاهر، قادر به دیدن و شنیدن آنها نیست.
ادراک: دریافتن، در رسیدن، مجازاً دیدن.
حاضران: یعنی تماشاگران، حاضر مقابل غایب است و مقصود دیگران است یعنى مردم دنیا.
بر دوخته: بسته و این صفت به مناسبت آوردن کلمه باز در بالاست. چشم تو که شاهباز الهى هستى پس پردههاى غیب را مىبیند حالى که دیگران دیدههاشان بسته است.
مولانا می گوید:ای علی، وجود تو یک وجود مادی نیست، بلکه وجود عقلی است که به عقل کلّ پیوسته و به دیدن و ادراک مستقیم عالم غیب قادر است. شکیبایی و بردباری تو، که از کشتن جسم دشمن میگذری، جان را فدایی تو میکند. علم تو مانند آبی است که وجود خاکی ما را شستوشو میدهد.
مولانا، امام علی(ع) را به بازی تشبیه میکند که بر بالای افلاک پرواز دارد و شکار او اسرار غیب است. میگوید: چشم تو قادر به دیدن اسرار غیب است و به همین دلیل تو کارهایی میکنی که چشم عادی برای دیدن آن کافی نیست و نمیتواند عمق آن را بنگرد.
( 3766)آن یکی ماهی همی بیند عیان |
|
و آن یکی تاریک میبیند جهان |
( 3767)و آن یکی سه ماه میبیند به هم |
|
این، سه کس بنشسته یک موضع نعم |
( 3768)چشم هر سه باز و گوش هر سه تیز |
|
در تو آویزان و از من در گریز |
( 3769)سحر عیناست این، عجب لطف خفیاست |
|
بر تو نقش گرگ و بر من یوسفی است |
( 3770)عالم ار هجده هزار است و فزون |
|
هر نظر را نیست این هجده زبون |
به هم: با هم، با یکدیگر.
نعم: آرى.
آویزان: وابسته.
سحر عین: چشم بندى.
لطف: تأیید حق تعالى به دوام مشاهدت، و لطف خفى آن است که سبب آن معلوم نبود.
هجده هزار است فزون: اشاره به عوالم گوناگون هستی است، درجهان شناسی قدیم فقط با این نتیجه رسیده بودند که هستی جز این عالم خاک عوالم بسیاری دارد وعدد هژده هزار را برای بیانِ این بسیاری به کار می بردند ومی گفتند: دنیا هژده هزار عالم است، حدیثی هم در این رابطه نقل می کنند که«لَقَد خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالى أَلْفَ أَلْفَ عَالَمٍ وَ أَلْفَ أَلْفَ آدَم»[5]
زبون: خوار، در خور دیدن.
سخن از دید باطن و قدرت ادراک حقایق است که در افراد مراتب و درجات گوناگون دارد. اگر حقایق را به ماه آسمان تشبیه کنیم، یکی در آسمان یک ماه میبیند، دیگری میگوید: جهان تاریک است و ماهی نیست، سومی ممکن است سه ماه در آسمان ببیند، درحالیکه این سه تن در یک جا نشستهاند، بله. چشم هرسه باز و گوش هر سه تیز، اما ممکن است چشم و گوش باطن باز نباشد و در چنین حالتی است که حقایق هستی در تو آویزان و از من درگریز است. گویی چشم را جادو کردهاند که نمیتواند این حقایق را ببیند و به عکس، در مورد دیگری لطف پنهانی خداست که میتواند ببیند و به همین دلیل است که یک نقش بر تو گرگ و بر من یوسفی است. مولانا به عوالم گوناگون هستی اشاره میکند و میگوید: این عوالم گوناگون و بیشمار، در حیطهْ دید هر کسی قرار نمیگیرد.
[1] - (کلیله و دمنه، به نقل از لغت نامه).
[2] - (فى رحاب ائمة اهل البیت، ج 1، ص 55).
[3] - (همان کتاب، ص 106).
[4] - (تعریفات).
[5] - (سفینة البحار، ج 2، ص 229).
( 3750)از برای پخته خواران کرم |
|
رحمتش افروخت در عالم عَلَم |
( 3751)تا چهل سال آن وظیفه و آن عطا |
|
کم نشد یک روز ز آن اهل رجا |
( 3752)تا هم ایشان از خسیسی خاستند |
|
گندنا و ترّه و خس خواستند |
( 3753) اُمّت احمد که هستید از کرام |
|
تا قیامت هست باقی آن طعام |
( 3754)چون ابیت عند ربّی فاش شد |
|
یطعم و یسقی کنایت ز آش شد |
( 3755)هیچ، بیتأویل این را در پذیر |
|
تا درآید در گلو چون شهد و شیر |
( 3756)ز آن که تأ ویل است وا داد ِعطا |
|
چون که بیند آن حقیقت را خطا
|
( 3757)آن خطا دیدن زضعف عقل اوست |
|
عقل کل مغز است و عقل جزو پوست |
( 3758)خویش را تأویل کن، نه اخبار را |
|
مغز را بدگوی، نه گلزار را |
پخته خوار: پخته خور، گدا، گدایى کننده (برهان قاطع)، آماده خوار.
تا چهل سال: اشارت است به آیه «فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی اَلْأَرْضِ»[1]
گندنا: کراث، تره (فرهنگ نفیسى، برهان قاطع، فرهنگ معین.). لیکن با آمدن تره پس از گندنا در بیت مورد بحث، گندنا باید جز ترّه باشد. نیکلسون گندنا را تره و تره را سبزى ترجمه کرده است. گندنا و خس خواستن اشاره است به آیه «وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ اَلْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها...» [2]
خس: یعنی چیز های بی ارزش، کاهو.
امّت احمد: اشاره است به آیه «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ...»[3] و به حدیث «فَضَّلْتُ هذهِ الاُمَّةَ عَلَى سائرِ الاُمَم»[4]
تا قیامت...: در سخنان مولى امیر المؤمنین على (ع) آمده است که دو چیز در زمین مایه امان از عذاب خدا بود یکى از آن دو برداشته شد. پس دیگرى را بگیرید و بدان چنگ زنید، اما امانى که برداشته شد رسول خدا (ص) بود و امّا امانى که مانده است آمرزش خواستن است. خداى تعالى فرماید «و خدا آنان را عذاب نمىکند حالى که تو در میان آنانى و خدا عذابشان نمىکند حالى که آمرزش مىخواهند.»[5] ، [6]
ابیت عند ربّى: این حدیث در برخى از مجلّدات بحار الانوار نیز روایت شده است از جمله در باب فضایل و خصایل پیمبر نویسد: «روزه وصال بر پیمبر حلال و بر امّت او حرام است. و معنى وصال این است که شب را بىخوردن و آشامیدن به سر برد.
نه اینکه در شب روزه باشد چه روزه در شب نیست و چون شب شود روزهدار مفطر بود بالاجماع. و چون رسول خدا امّت خود را از روزه وصال منع فرمود گفتند تو روزه روز را به شب مىپیوندى؟ فرمود من چون شما نیستم «إنّى اُضَلُّ عِنْدَ رَبّى فَیُطْعِمُنِى وَ یَسْقینى» و مجلسى در توضیح آن نویسد: «گفتهاند معنى آن این است که مرا به وحى خود مىخوراند و مىنوشاند»[7] و در جاى دیگر از خرائج آورده است «إنّى لَسْتُ کَأَحَدِکُمْ إنِّى یُطْعِمُنِى رَبّى وَ یَسْقینى»[8] ،[9]
فاش شدن: آشکار گشتن، معلوم بودن.
تأویل: یعنی تفسیر سخنی موافق با زمینه های ذهنی وآرزها وهواهای خود، ویا باز گرداندن لفظ است از معنى ظاهر آن به معنى دیگر که احتمال رود به شرط آن که معنى محتمل موافق کتاب و سنّت باشد. چنان که در آیه «یُخْرِجُ اَلْحَیَّ مِنَ اَلْمَیِّتِ» 30: 19 گویند اگر به بیرون آوردن پرنده از تخم معنى شود تفسیر است و اگر گویند بیرون آوردن مؤمن است از کافر تأویل بود.[10]
بی تأویل: یعنی با اعتقاد کامل وبدون جرّ وبحث.
واداد: منع، باز دادن.
مغز: مقابل پوست است و یابه معنى دماغ، در این جا به معنی شامه است.
خویش را تأویل کن: یعنی خود را بسنج و برای خود بیان کن، نه اخبار و احادیث را. اگر اشکال هست از مغز و شامهْ توست، نه از بوی گلهای گلزار.
برای آن کسان که بیهیچ زحمتی غذاهای آماده را میخوردند، پرچم رحمت خود را برافراشت و در جهان آوازه یافت. تا چهل سال، این ابر پررحمت و نعمت الهی برای بنیاسرائیل که امید به لطف پروردگار داشتند ادامه داشت و یک روز هم قطع نشد، تا اینکه فرومایگی کردند و اعتراض نمودند و خواهان تره و سبزیجات و چیزهای بیارزش شدند. سپس مولانا مقایسهای میان بنیاسرائیل و امّت پیامبر اسلام نموده و میگوید: امت رسولالله از نظر مناعت طبع و رادمردی، طبعی بس والا دارند و از طعام معنوی که بر آنها نازل شده است تا ابد بهرهمند خواهند شد. مولانا به حدیثی اشاره میکند که پیامبر فرمود:« ابیت عند ربی یطعمُنی ویسقینی»؛ من نزد پروردگارم شب را میگذرانم و او مرا طعام و نوشیدنی میدهد. این حدیث را بزرگان عرفا بدینگونه تفسیر کردهاند که این طعام و نوشیدنی، خوراکی معنوی است که با روح انسانی پذیرایی میشود و رشد میکند. مولانا میگوید: ای مسلمانان که از بزرگواران هستید، به شما نعمتی دادهاند که تا قیامت باقی است، طعامی نیست که بخورند و تمام شود. اما چون حدیث مورد بحث فاش شد و بر زبانها افتاد، ناآگاهان فکر کردند که «یطعم ویسقی» در این حدیث اشاره به خوراکیهای عادی است و پروردگار به پیامبرش، آش میدهد، اما نه، خوراک معنوی و غذای روح مورد نظر پیامبر بوده است. مولانا میگوید: این معنا را با اعتقاد باید بپذیری تا مزه آن را در درون خود احساس کنی. تأویل، یعنی تفسیر سخنی موافق با زمینههای ذهنی و آرزوها و هواهای خود. مولانا میگوید: در مورد عطای پروردگار تأویل و جرّ و بحث، در حکم این است که عطا و هدیه را نپذیری و آن حقیقت را خطا بشماری. کسی که این حقایق را خطا بشمارد، از ضعف عقل اوست و عقل در مرتبهای که جرّ و بحث میکند، عقل جزئی و پوستی بیمغز است، اما اگر به ادراک معانی عالی و حقایق الهی دست یابد، به عقل کل پیوند مییابد و سراپا مغز است. عقلی که در این مرتبهْ عالی باشد، حقایق الهی را بیتأویل و جرّ و بحث میپذیرد.
[1] - سوره مائده،آیه 26.
[2] - سوره بقره،آیه 61.
[3] - سوره آل عمران،آیه 110
[4] - (المعجم المفهرس از مسند احمد حنبل).
[5] - سوره انفال،آیه 33)
[6] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 88).
[7] - (بحار الانوار، ج 16، ص 390).
[8] - (بحار الانوار، ج 17، ص 250)
[9] - احادیث مثنوى، ص 36.
[10] - (تعریفات).
( 3742)آن چه دیدی بهتر از پیکار من؟ |
|
تا شدی تو سست در آشکار من |
( 3743)آن چه دیدی که چنین خشمت نشست؟ |
|
تا چنان برقی نمود و باز جست |
( 3744)آن چه دیدی؟ که مرا زآن عکسِ دید |
|
در دل و جان شعلهای آمد پدید |
( 3745) آن چه دیدی برتر از کون و مکان |
|
که به از جان بود وبخشیدیم جان؟ |
( 3746)در شجاعت شیر ربّانیستی |
|
در مروّت خود که داند کیستی |
( 3747)در مروّت ابر موسی ای به تیه |
|
کآمد از وی خوان و نان بیشبیه |
( 3748)ابرها گندم دهد کآن را به جهد |
|
پخته و شیرین کند مردم چو شهد |
( 3749)ابر موسی پَرِّ رحمت برگشاد |
|
پخته و شیرین بیرحمت بداد |
اشکار: شکار، صید و در بیت مورد بحث اشکار به معنى کشتن به کار رفته است.
نمودن: ظاهر شدن.
باز جستن: ناپدید شدن.
عکس: بازتاب، انعکاس
عکس دید: بازتاب دیدار.
ابر موسى: اشارت است به آیه «وَ ظَلَّلْنا عَلَیْکُمُ اَلْغَمامَ...»[1]. میبدى نویسد: «و چون آفتاب بر آمدى به روز تابستان، اللَّه تعالى میغ فرستادى بر سر ایشان به سایهوانى. میغى نم دار خنک تا آن گه که آفتاب فرو شدى»[2]
تیه: درلغت به معنى گمراهى است و چون بنى اسرائیل دروادى سر گردان شدند آن وادى تیه خوانده شد. به معنای بیابان گمراهی. مفسّران گفتهاند «آن زمین میان فلسطین و ایله است. دوازده فرسنگ طول آن و شش فرسنگ عرض آن. ربّ العالمین ایشان (بنى اسرائیل) را در آن تیه منّ و سلوى فرستاد وز ابر سایه ساخت» [3]
خوان و نان بىشبیه: کنایت است از منّ و سلوى که در آن بیابان به بنى اسرائیل مىرسید.
شیرربّانی: یا شیر خدا ترجمه اسدالله، لقب مولا علی است.
در مروّت خود که داند کیستی؟: یعنی مروت و جوانمردی تو را با کسی نمیشود قیاس کرد.
چه چیزی مشاهده نمودی که بهتر از مبارزه با من و ریختن خونم بود و در کشتن من سست شدی؟ چه دیدی که ناگهان خشم و غضبت فروکش کرد و خشم تو مانند برقی خود را نشان داد و ناپدید گشت؟ آنچه به تو نشان دادند، بازتابش در دل و جان من شعلهای زد و دل من تکان خورد و احساس میکنم که در کار تو حقیقتی هست. چه دیدی که از جهان هستی و کون و مکان بالاتر و بهتر از جان بود و در برابر آن جان مرا به من بخشیدی؟
در جوانمردی و بخشندگی مثل ابری هستی که در بیابان بر بنیاسرائیل «منّ و سلوی» و مائدهْ آسمانی بارید.
منظور این است که بخشندگی تو به دیگران شبیه نیست. این سخن اشارهای به درخواست حضرت موسی برای قوم خود از خداست. خداوند پرهای رحمت خود را گسترده کرد و بر سر آنان سایهْ رحمت خود را افکند و بیزحمت و رنج، برای قوم موسی طعامِ پخته و گوارا فرستاد.[4]
[1] - سوره بقره،آیه 57
[2] - (کشف الاسرار، ج 1، ص 201).
[3] - (کشف الاسرار، ج 1، ص 201).
[4]. سوره بقره،آیه 57
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |