انسان خطای آموزگارش را نشناسد، تا آنکه اختلاف [و دیگر نظرات]را بشناسد . [ایّوب علیه السلام]
عرشیات
قصه اعرابی درویش و زنش(10)
سه شنبه 92 دی 24 , ساعت 9:1 صبح  

نصیحت کردن زن مر شوی را که: سخن افزون از قدم واز مقام

خود مگو، لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفعَلُونَ، که این سخنها اگر چه راست

است، آن مقام توکّل تو را نیست، واین سخن گفتن فوق مقام و

معاملهْ خود زیان دارد و« کَبُرَ مَقتاً عندَ الله» باشد.

بحث در باره قناعت،

(2326)زن بر او زد بانگ، کای ناموس کیش

 

من فسون تو نخواهم خورد بیش

  (2327)تُرّهات از دعوی ودعوت مگو

 

رو، سخن از کبر واز نخوت مگو

  (2328)چند حرف طُمطَراق وکارو بار

 

کار وحال خود ببین و شرم دار

  (2329)کبر زشت و از گدایان زشت تر

 

روز سرد و برف و آن گه جامه تر

  (2330)چند دعوی و دم و باد وبروت

 

ای تو را خانه چو بیت العنکبوت

  (2331)از قناعت کی تو جان افروختی

 

از قناعت‏ها، تو نام آموختی

  (2332)گفت پیغمبر قناعت چیست گنج

 

گنج را تو وا نمی‏دانی زرنج

  (2333)این قناعت نیست جز گنج روان

 

تو مزن لاف، ای غم و رنج روان

ناموس کیش: ریا کار و خود فروش، کسى که بظاهر زاهد و بباطن دنیا دوست است،

 ناموس: تظاهر بزهد و عبادت دروغ و نیز مرادف است با ننگ و نام.

ترهات: راههاى باریک که از جاده و شاه راه جدا و منشعب گردد، مجازا سخنان پوچ و بى‏فایده، جمع ترهه که ظاهرا معرب (توراهه، دو راهه) است این کلمه باتفاق اهل لغت پارسى معرب است.

طُمطَراق: سر و صدا و آواز هولناک ،کر و فر و خود نمایى، نمایش شکوه و جلال بدروغ.

کار بار: چنین است در نسخه‏ى قونیه ولى مشهور (کار و بار) است با (واو) مطابق چاپ لیدن و نسخ دیگر. ظاهرا این تعبیر، مرکب است از (کار) بمعنى کشت و زراعت، و (بار) بمعنى ثمر، و یا (کار) بمعنى عمل، و (بار) بمعنى آن چه بر پشت ستور نهند که مجازا وضع مزاج و حالت معیشت را افاده مى‏کند در محاورات امروزین، و قدما آن را در مورد جاه و جلال بکار مى‏برده‏اند.

باد و بروت: مرکب است از (باد) و (بروت) که مجازا در معنى کبر و خود نمایى استعمال مى‏شود ، باد در سبلت انداختن، تعبیرى است نظیر: باد بروت.

بیت العنکبوت: برگرفته است از آیه‏ى شریفه:« وَ إِنَّ أَوْهَنَ اَلْبُیُوتِ لَبَیْتُ اَلْعَنْکَبُوتِ » (هر آینه سست‏ترین و بى‏بنیادترین خانه‏ها خانه عنکبوت است) [1]

قناعت: در اصطلاح بدین معناست که مرد راه خدا آنچه را از این جهان ندارد،طلب نکند واز آنچه دارد روحاً مستغنی باشد، ونیز گفته اند که این صفت مقدمهْ مقام رضاست.

این قناعت نیست جز گنج روان: اشاره دارد به حدیث نبوی:« القناعةُ کنزٌ لا یَفنی»( قناعت گنجی است که پایان نمی پذیرد)[2]

در ادامهْ گفتمان، زن با خشونت فریاد کشید و مرد را به ریاکاری و خودفروشی متهم ساخت و گفت: من بیش از این افسون ظاهر‌فریبی تو نخواهم شد. این قدر قیافهْ حق به جانب نگیر و این همه از خودبینی و نخوت دم مزن. چقدر با آب و تاب راجع به کار و بار و یا راجع به خدا ترسی و توکل به خدا و مانند آن سخن می‏گویی. برو حال خودت را نگاه کن و شرم کن. تکبر و خود بزرگ‌بینی همواره و از همه کس زشت و ناپسند است، اما از گدایی مثل تو زشت‌تر است. درست مانند آن است که در سرما و روز برفی لباس خیس به تن کنی. ای کسی که خانه‌ات همانند خانهْ عنکبوت سست و بی‌بنیان است، یاوه‌گویی‏های تو نیز چنین است، چرا دم از قناعت می‏زنی، تو کی از قناعت روح خود را آراسته‏ای؟ پیامبر فرمود: قناعت، گنج بی‏پایان است ولی تو رنج را به ارمغان آوردی. هنوز گنج را از رنج تشخیص نمی‏‏دهی، چرا لاف بیهوده می‏زنی.



[1]   - العنکبوت آیه‏ى 41.

[2]   - احادیث مثنوی،ص 12


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه اعرابی درویش و زنش(9)
سه شنبه 92 دی 24 , ساعت 8:59 صبح  

حرص پیران و سخاى جوانان،

زن و مرد باید هم خو و کفو یکدیگر باشند،

(2315)شب گذشت و صبح آمد ای تمَر

 

چند گیری این فسانه زر زسَر

  (2316)تو جوان بودی و قانع‌تر بدی

 

زر طلب گشتی، خود اول زر بدی

  (2317)زر بدی پر میوه، چون کاسد شدی

 

وقت میوه پختنت فاسد شدی

  (2318)میوه‌ات باید که شیرین‌تر شود

 

چون رسن تابان نه واپس‌تر رود

  (2319)جفت مایی، جفت باید هم صفت

 

تا بر آید کارها بامصلحت

  (2320)جفت باید بر مثال هم‌دگر

 

در دو جفت کفش و موزه در نگر

  (2321)گر یکی کفش از دو، تنگ آید به پا

 

هر دو جفتش کار ناید مر تو را

  (2322)جفت در، یک خرد و آن دیگر بزرگ

 

جفت شیر بیشه دیدی هیچ گرگ

  (2323)راست ناید بر شتر جفت جوال

 

آن یکی خالی و این پُر مال مال

  (2324)من روم سوی قناعت دل قوی

 

تو چرا سوی شناعت می‏روی

  (2325)مرد قانع از سر اخلاص و سوز

 

زین نسق می‏گفت با زن تا به روز

تمر: ظاهرا مخفف تیمور است با حرکتى در (م) ما بین ضمه و فتحه، مولانا اعلام و اسامى اشخاص را گاه بصورت تکیه کلام و بدون اراده‏ى شخصى بخصوص استعمال مى‏کند، و ازین قبیل است لفظ «بو الحسن» و «بو العلا» که در مثنوى و دیوان کبیر بارها بکار رفته و مقصود از آن شخص مخصوص نبوده است.

فسانهْ زر: اشاره به شکایت زن عرب از فقر وناداری است.

کاسد: یعنی بی رونق.

رسن تاب: کسى است که ریسمان را تاب مى‏دهد، وقتى مى‏خواهند ریسمان را تاب دهند یک تن غرغره‏ى نخ را در مشت مى‏گیرد و دیگرى سر نخ را باز مى‏کند و عقب مى‏رود تا تمام نخ از غرغره باز شود سپس آن را مى‏تابد، این عمل را مثلى براى سیر قهقرایى گرفته‏اند.

راست ناید: یعنی راست نمی ایستد، نمی ماند.

مال مال: یعنی مالامال، پر، انباشته.

نَسَق: یعنی روش وشیوه، به این ترتیب، این طور.

شناعت: عیب کسى را به روى او آوردن و نکوهیدن، سرزنش کردن

شب دنیا سپری می‏شود و بامداد آخرت و رهایی فرا می‏رسد، تا کی فسانهْ زر و زیور و شکایت از ناداری؟ آن‌گاه که جوان و پر طراوت بودی حریص نبودی و قناعت داشتی، تو خود زر بودی اما اکنون اسیر زر شدی. تو به جای این‌که سیر کمالی داشته باشی، سیر قهقرایی داری. ما جفتِ هم هستیم و باید با هم‌فکری و با برنامه‌ریزی و مشورت، امور این جهانی را ـ با توجه به مصلحت ـ پیش ببریم. تک‌روی ما را به سر منزل مقصود نمی‏‏رساند. من که با دلی استوار از قناعت استقبال می‏کنم، تو چرا به سوی نکوهش و عیب‌جویی می‏روی؟

محتوای سخن مولانا در این ابیات این است که : توافق اخلاقى در زناشویى امرى مهم است، فقها (کفائت) را شرطى نیکو در ازدواج شمرده‏اند، کفائت آنست که زن و مرد از یک طبقه و از لحاظ خانواده و ثروت کفو و نظیر یکدیگر باشند، چنین مرد و زنى مقدمات و محیط تربیت آنها اغلب بهم نزدیک است، مثل هم فکر مى‏کنند، آرزوها و مقاصد مشترک دارند، بر یکدیگر بچشم حقارت نمى‏نگرند، این یکى برترى مقام و ثروت خاندان خود را برخ آن دیگرى نمى‏کشد و بالطبع یا هیچ اختلافى در سلیقه ندارند یا اختلافشان اندک است. بدین سبب جفت یعنى زن یا مرد باید که هم صفت و هم خو باشد تا اختلاف و دوگانگى در میان نیاید و زندگى آنها خوش و شیرین شود، مولانا این نکته را با مثالى از کفش و موزه و دو لنگه‏ى در و بار، روشن مى‏سازد که هر گاه ناهمتا و نابرابر باشند، موزه و کفش، پا را آزار مى‏دهد و راه رفتن با زحمت و رنج صورت مى‏گیرد و در خانه استوار بسته نمى‏شود و بار بمنزل نمى‏رسد چنان که با وجود ناهمتایى و دوگانگى زن و مرد، زندگانى به تلخى مى‏گذرد و سرانجام ممکن است بجدایى و طلاق کشد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه اعرابی درویش و زنش(8)
سه شنبه 92 دی 24 , ساعت 8:58 صبح  

غم و اندوه از خود خواهى مى‏خیزد و نشانه بى‏خبرى انسان از جریان حوادث است،

رنج و درد از جنس مرگ است، خوش زیستن ملازم سخت مردن است،

(2307)این همه غم‌ها که اندر سینه‌هاست

 

از بخار و گرد باد و بود ماست

  (2308)این غمان بیخ کن چون داس ماست

 

این چنین شد وآن چنان وسواس ماست

  (2309)دان که هر رنجی، ز مردن پاره‏ای است

 

جزء مرگ از خود بران، گر چاره‏ای است

  (2310)چون ز جزء مرگ نتوانی گریخت

 

دان که کلش بر سرت خواهند ریخت

  (2311)جزء مرگ ار گشت شیرین مر تو را

 

دان که شیرین می‏کند کل را خدا

  (2312)دردها از مرگ می‏آید رسول

 

از رسولش رو مگردان ای فضول

  (2313)هر که شیرین می‏زید، او تلخ مرد

 

هر که او تن را پرستد جان نبرد

  (2314)گوسفندان را ز صحرا می‏کَشند

 

آن که فربه‌تر مر آن را می‏کُشند

بخار و گرد: مجازا، آثار و لوازم، علائم. بمناسبت آن که بخار از لوازم و نشانه‏هاى حرارت، و گرد نتیجه و علامت بر خاستن باد است.

باد و بود: غرور و خود بینى، تکبر و هستى (بمعنى خود پرستى)

غمان بیخ کن:اندوه‏های بنیان برافکن.

جزء مرگ از خود بران: یعنی غم ها را از خود دور کن، نگذار که غم به تدریج تو را نابود کند.

جزء مرگ ار گشت شیرین مر تو را: یعنی اگر غم ها را آسان بگیری، وبرای امور دنیا غم نخوری، مردن را هم آسان خواهی یافت زیرا مرگ را رهایی روح از قفس تن خواهی دید.

رسول: یعنی پیام آور.

هر که شیرین می‏زید، او تلخ مرد: یعنی توجه به زندگی مادی باعث می شود که روح بمیرد.

هر که او تن را پرستد جان نبرد: یعنی انسان تن پرور جانش را نمی تواند از علائق مادی رها کند.

 ( 2307) این همه غم و درد که در سینه ماها است گردبادهایى است که از هستى ما بوجود آمده.( 2308) این غمهاى بنیان کن چون داسیست که عمر ما را درو مى‏کند و این همه چنین شد و چنان شد وسواسیست که بما عارض شده.( 2309) هر رنج و دردى پاره و قسمتى از مرگ است اگر مى‏توانى این قسمت کوچک از مرگ را از خود دور کن.( 2310) اگر دیدى که نمى‏توانى از خود دور کنى بدان کل او هم که خود مرگ است بسراغ تو خواهد آمد.( 2311) اگر جزو مرگ بر تو شیرین و گوارا باشد بدان که خداوند کل او را هم بتو شیرین خواهد کرد.( 2312) درد و رنج رسول و فرستاده مرگند پس از فرستاده او رومگردان بلکه استقبال کن.( 2313) هر کس بى‏درد و رنج و شیرین زندگى کرد بتلخى خواهد مرد و کسى که تن خود را پرستید جان نصیب او نخواهد بود. ( 2314) گوسفندهایى را که از صحرا بکشتارگاه مى‏برند آن را که فربه تر است مى‏کشند.

این همه غم و اندوه که به سبب مسائل معیشتی زندگی بر سینهْ ما سنگینی می‏کند، برای چیست؟ آیا برای منیّت‌‏ها و خود‌بینی‌های ما نیست؟ چرا انسان باید از نداری‌ها غمگین بشود؟ آیا این غصه‏ها دلیل وابستگی و علایق ما به امور این جهانی نیست؟ این اندوه‏های بنیان برافکن، همانند داس ریشهْ ما را قطع می‏کند و ما به خود آن چنان مشغولیم که همواره می‏گوییم: اگر این‌چنین و آن‌چنان می‏کردیم نتیجه چیزی دیگر بود. غم جزئی از مرگ است و به تعبیر دیگر غم و اندوه، مر‌گ تدریجی است. نگذار که غم به تدریج تو را نابود کند. اگر غم و غصه‏ها را آسان بگیری و برای امور این دنیا غم نخوری مردن را هم آسان خواهی یافت، زیرا مرگ را رهایی روح از قفس تن، خواهی دید. توجه به حیات مادی باعث می‏شود که روح بمیرد. انسانِ تن‌پرور نمی‏‏تواند جانش را از علایق مادی رها کند.

بنابراین دل‌نبستن به دنیا، رهایی از وابستگی‌ها، برای مادیات زندگی غصه نخوردن، توجه به مرگ، علایق امور مادی را می‏کاهد. تحمل در برابر سختی‌ها را می‌افزاید. کشش‌های مادی ریشهْ تمام نارضایتی‌هاست.  مولانا «یکى از اصحاب را غمناک دید، فرمود همه دل تنگى از دل نهادگى برین عالم است هر دمى که آزاد باشى ازین جهان و خود را غریب دانى و در هر رنگ که بنگرى و هر مزه که بچشى دانى که به آن نمانى و جایى دیگر روى، هیچ دل تنگ نباشى.»[1]

نتیجه‏ى اخلاقى این بحث که مولانا بدان نظر دارد این است که رنجهاى سهل و سبک را تحمل باید کرد تا بدین وسیله رنجهاى سخت و گران تحمل پذیر شود، اینگونه تمرین و ممارست کارى خردمندانه است براى آن که تحمل دردهاى خوار مایه‏ى چندان دشوار نیست و همه کس بر تحمل آنها قادر است و هر گاه این روش را معمول دارند تا طبع بدان خوگر شود مقاومت در برابر دردهاى صعب و کلان به آسانى ممکن مى‏گردد و بر خلاف این، هر گاه که در رنج اندک، جزع و بى‏تابى پیش آورند بى‏هیچ شک در موقع حدوث شدائد، خود را مى‏بازند و راه چاره جویى را گم مى‏کنند. مضمون بیت (2312) را با تمثیلى بدیع و نو آیین درین ابیات بیان کرده است:

            یکى همیشه همى‏گفت راز با خانه             مشو خراب بناگه مرا بکن اخبار

            شبى بناگه خانه برو فرود آمد             چه گفت کجا شد وصیت بسیار

            نگفتمت خبرم کن تو پیش از افتادن             که چاره سازم من با عیال خود بفرار

            خبر نکردى اى خانه کو حق صحبت             فرو فتادى و کشتى مرا بزارى زار

            جواب گفت مر او را فصیح آن خانه             که چند چند خبر کردمت بلیل و نهار

            بدان طرف که دهان را گشادمى بشکاف             که قوتم برسیدست، وقت شد، هش دار

            همى‏زدى بدهانم ز حرص مستى گل             شکافهاى همه بستى سراسر دیوار

            ز هر کجا که گشادم دهان، فرو بستى             نهشتیم که بگویم، چه گویم اى معمار

            بدان که خانه تن تست و رنجها چو شکاف             شکاف رنج بدارو گرفتى اى بیمار

دیوان، ب 11977 ببعد

هر دردى و المى از اختلال نظام عضو یا تمام بدن حکایت مى‏کند و بدین جهت رسول مرگ است زیرا آن چه خلل مى‏پذیرد در معرض فنا و زوال قرار دارد.



[1]   - نفحات الأنس در شرح حال مولانا.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه اعرابی درویش و زنش(7)
سه شنبه 92 دی 24 , ساعت 8:56 صبح  

صبر فرمودنِ اعرابی زن خود را وفضیلت صبر وفقر بیان کردن با زن

بى‏اعتبارى دنیا، حق روزى رسان است،

 

(2299)شوی گفتش: چند جویی دخل و کشت

 

خود چه مان از عمر افزون‌تر گذشت

  (2300)عاقل اندر بیش و نقصان ننگرد

 

زآن که هر دو همچو سیلی بگذرد

  (2301)خواه صاف و خواه سیل تیره رو

 

چون نمی‏‏پاید د می‏، از وی مگو

  (2302)اندر این عالم هزاران جانور

 

می‏زید خوش عیش بی‏ زیر و زبر

  (2303)شکر می‏گوید خدا را فاخته

 

بر درخت و برگ شب نا ساخته

  (2304)حمد می‏گوید خدا را عندلیب

 

کاعتماد رزق بر توست ای مجیب

  (2305)باز، دست شاه را کرده نوید

 

از همه مردار ببریده امید

  (2306)هم‌چنین از پشه گیری تا به پیل

 

شد عیال الله و حق نعم المعیل

زیر و زبر: مجازا، اضطراب و نگرانى خاطر.

فاخته: مرغى است خاکسترى و طوق دار، شبیه به کبوتر وحشى، خوش آهنگ و دیر آمیز.

نعم المعیل: خوشا کفیل خانواده که اوست.

باز: پرنده یی است که برای شکار تربیت می کنند ومعمولا شکارگر یا شاهی که باز خود را به شکار می برد، آن را روی دست خود می نشاند وپرواز می دهد.

مردار: کنایه از دابستگی های مادی ودنیایی است« الدُّنیا جیفةٌ»

عِیال الله: یعنی همه، نیازمندان یا خانوادهْ خدا هستند. همین‌طور از کوچک‌ترین موجودات تا بزرگ‌ترین آنها همگی خانوار و روزی خوار خوان نعمت الهی‌اند. خداوند در قرآن کریم می‏فرماید: « وَمَا مِن دَآبَّةٍ فِی الأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللّهِ رِزْقُهَا وَیَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا کُلٌّ فِی کِتَابٍ مُّبِینٍ»: هیچ جنبنده‏اى در زمین نیست مگر اینکه روزى او بر خداست! او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را مى‏داند؛ همه اینها در کتاب آشکارى ثبت است! [= در لوح محفوظ ، در کتاب علم خدا][1]. این آیه درس اعتماد به نفس، خوش‌بین بودن به زندگی، رهایی از منفی نگری و درس توحید و توکل بر پروردگار است.

حق نعم المعیل: یعنی خداوند بهترین کفیل برای خانوده است.

شوهر به زن می‏گوید: ای بانو، مگر چقدر به در‌‌آمد مادی نیاز داری؟ از این عمر چقدر مانده است! بیشتر آن سپری شده است. انسان خرد‌و‌رز هرگز به کم و زیاد معاش توجه نمی‏‏کند، زیرا مسائل مادی همانند سیل ناپایدار است؛ خواه زندگی به رفاه و آسایش بگذرد و خواه به تنگ‌دستی و سختی. چرا نگاه منفی به زندگی داری. کمی ‏بیندیش، در این جهان هزاران موجود زنده در آسایش و آرامش و بدون اضطراب و پریشانی به حیات مادی خود ادامه می‏دهند. پرندهْ زیبای فاخته و کبوتران را بنگر که چگونه بر شاخساران، خدای تعالی را سپاس و شکر می‏گویند، درحالی‌که روزی شبانه‌شان فراهم نیست. یا بلبل هزار دستان را که همواره حمد و ستایش الهی بر زبان دارد و اعتمادش بر حضرت حق است و به او در رزق و روزی توکل می‏کند و می‏گوید: ای اجابت‌کننده دعا، رزق ما بر توست. پرندهْ جسوری چون باز را بنگر که چگونه از همهْ مردم قطع امید کرده و از آنان روی بر تافته و تنها بر دست شاه، امید بسته است.

در مجموع سخن مرد اعرابی شاملبر دو نکته است: یکى آن که بد و نیک مى‏گذرد و آن چه در گذر است مورث غم نیست، این اندیشه منبعث از ناپایدارى اوضاع است، مذاهب و ادیان نیز براى تحریض بر امور اخروى آن را تایید و تاکید کرده‏اند. دوم، اعتماد بر رزاقى و روزى رسانى حق تعالى، مطابق عقیده‏ى مسلمانان رزق از سوى خدا ضمان شده است و آیات قرآنى [2]دلیل این مطلب است، مولانا احوال مرغان را که هرگز دانه نمى‏اندوزند و روزى مى‏خورند بعنوان شاهد، ذکر مى‏کند، این معنى برگرفته است از حدیث: لو انکم توکلتم على اللَّه حق التوکل لرزقکم کما یرزق الطیر تغدو خماصا و تروح بطانا. (اگر چنان که باید بر خدا توکل کنید شما را روزى مى‏دهد چون روزى رسانیدنش بمرغان که بامداد از لانه‏هاى خود گرسنه پرواز مى‏گیرند و شب هنگام سیر باز مى‏گردند). [3]



[1]  . هود، آیهْ 6.

[2]   - الانعام، آیه‏ى 151، الذاریات، آیه‏ى 22

[3]   - احادیث مثنوى، دانشگاه طهران، ص 169.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه خلیفه واعرابی درویش(6)
سه شنبه 92 دی 24 , ساعت 8:54 صبح  

دربیان آن که: نادر افتد که مریدی در مدّعیِ مزوّر اعتقادِ به صدق ببندد که

او کسی است وبدین اعتقاد به مقامی برسد که شیخش در خواب ندیده باشد،

وآب و آتش او را گزند نکند وشیخش را گزند کند ولیکن به نادرِ نادر

وصول در صحبت شیخان مدعى بندرت اتّفاق مى‏افتد،

(2294) لیک نادر طالب آید کز فروغ            

 

در حق او نافع آید آن دروغ‏

(2295) او به قصد نیک خود جایى رسد            

 

گر چه جان پنداشت و آن آمد جسد

(2296) چون تحرى در دل شب قبله را            

 

قبله نى و آن نماز او روا

(2297) مدعى را قحط جان اندر سر است            

 

لیک ما را قحط نان بر ظاهر است‏

(2298) ما چرا چون مدعى پنهان کنیم            

 

بهر ناموس مزور جان کنیم‏

در حق او نافع آید آن دروغ: یعنی گاه سالکى بر سبیل ندرت ممکن است بواسطه‏ى اعتقاد پاک و نیت صافى و استوار خود، بحقیقت واصل شود و خداوند نیز دست او را گرفته وبه حایی می رساند و از تاثیر صحبت شیخان مدعى بر کنار ماند.

گر چه جان پنداشت و آن آمد جسد: یعنی مرید سالک،پیر مدعی را جان پیوسته به حق می دانسته اما سرانجام می بیند که او فقط یک جسد و وجود مادی است ونشانی از معنویت ندارد.

تحرى: جست و جوى آن چه سزاوار تر است از دو چیز، طلب صواب، جست و جوى قبله بوقت بى‏اطلاعى و فقدان مخبر، از روى قرائن در اصطلاح فقها.

مدعى را قحط جان اندر سر است: یعنی پیر و استاد مدعی روح پیوسته به حق ندارد اما این را در ظاهر کسی نمی بیند.

 لیک ما را قحط نان بر ظاهر است : یعنی فقر ما در چهر? ما ودر تمام زندگی ما دیده می شود وقادر به پنهان کردن آن نیستیم.

مزور: چیزى ساخته بتزویر، ساختگى، دروغین، سکه‏ى قلب و مغشوش

ناموس مزوّر: یعنی آواز? دروغین

   ( 2294) ولى نادر اتفاق مى‏افتد که طالبى را دروغ شیخ دروغ‏گو نافع افتاده و فروغى در او پیدا شود. ( 2295) و او به نیت پاک خود بجایى برسد در صورتى که آن را که جان پنداشته جسد بى‏روحى باشد.( 2296) مثل کسى که در دل شب قبله را گم کرده و بچهار طرف نماز بخواند و هیچ یک قبله نباشد اگر چه بقبله روى نیاورده ولى نمازش مقبول است.( 2297) مدعى دروغ‏گو در باطن قحطى جان دارد و قحطى نان براى ما در ظاهر است و خوب مى‏دانیم که چیزى عاید ما نشده.( 2298) پس ما براى چه مثل مدعى دروغ بى‏چیزى خود را پنهان کرده و باز براى ناموس مزورانه جان بکنیم.

محتوای این ابیات ومنظور مولانا آن است که گاه سالکى بر سبیل ندرت ممکن است بواسطه‏ى اعتقاد پاک و نیت صافى و استوار خود، بحقیقت واصل شود و از تاثیر صحبت شیخان مدعى بر کنار ماند و بدان گونه عاشق وار راه را در هم سپرد که از دروغ مرد مزور آتش طلبش فرو ننشیند ولى این حکم کلى نیست و بهر حال صحبت و همنشینى موثر است و از شیخان ریایى پرهیز باید جست.

آن گاه مقبولیت عمل را با وجود خطا در بعضى شرائط مثل مى‏زند بکسى که در شب تاریک مى‏خواهد نماز بگزارد ولى جهت قبله را نمى‏داند و کسى نیست که از او بپرسد، او به اجتهاد خود جهتى را که فکر مى‏کند قبله در آن جهت است بر مى‏گزیند و نماز مى‏خواند سپس هوا روشن مى‏شود و مى‏بیند که قبله در جهت دیگر بوده است، بفتواى ابو حنیفه نعمان بن ثابت، نماز او درست است و نماز را اعاده نمى‏کند بر خلاف شافعى (محمد بن ادریس) که بعقیده‏ى او باید نماز را اعاده کند،[1] در ضمن این مساله و امثال آن در مثنوى قرینه‏ى است که مولانا پیرو مذهب حنفى بوده است.



[1]   - شرح هدایه‏ى ابو الحسن مرغینانى موسوم به فتح القدیر، طبع بولاق، ج 1، ص 190. فتاوى قاضى خان، طبع لکناهو، ج 1، ص 34. نیز تذکرة الفقهاء، کتاب الصلاه، الفصل الخامس، البحث الثالث.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
   1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 499 بازدید
بازدید دیروز: 678 بازدید
بازدید کل: 1401611 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]