درس و فراگیری دانش، مایه باروریشناخت است . [امام صادق علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(165)
شنبه 93 بهمن 4 , ساعت 9:0 صبح  

فهم کردن مریدان که ذا النون دیوانه نشد، قاصد کرده است

 

فرار از یاری رساندن ستمکاران ، سِرّ کردار نابجاى بعض اولیاى خداست

 

( 1434) دوستان در قصّه ذا النّون شدند            

 

سوى زندان و در آن رایى زدند

( 1435)کین مگر قاصد کند یا حکمتى است            

 

او در این دین قبله‏اى و آیتى است‏

 ( 1436)دور دور از عقل چون دریای او

 

تا جنون باشد سفه‌فرمای او

( 1437)حاش لله از کمال جاه او

 

که ابر بیماری بپوشد ماه او

( 1438)او ز شر عامه اندر خانه شد

 

او ز ننگ عاقلان دیوانه شد

( 1439)او ز عارِ عقلِ کُندِ تن‌پرست

 

قاصداً‌  رفته است و دیوانه شده است

در: براى، به خاطر. (به خاطر واقعه ذا النون سوى زندان شدند.)

قاصد: به عمد، عمداً.

سفه فرما: به سفاهت وادارند، آثار دیوانگى پدید آورنده.

حاشَ لِلّه: (جمله فعلیه) پناه بر خدا، مَعاذَ اللَّه.

ماه: استعاره از عقل.

عامَه: مردم عادى، آنان که مقام او را نمى‏دانند.

عَقلِ کُند تن پرست: عقل جزئى، عقل معاش.

 ( 1434) راجع بحکایت ذو النون دوستان او بزندان رفته و در آن باب با یکدیگر مذاکره و تبادل فکر نمودند . ( 1435) و گفتند شاید بقصد خود را دیوانه نمایش داده و حکمتى در این کار هست چه که او در دین اسلام قبله اهل دل و آیتى است از آیات خداوندى‏ . ( 1436) از دریاى عقل او خیلى دور است که جنون بتواند آن را بطرف سفاهت و سبکى سوق دهد . ( 1437) حاش للّه که ذو النون با آن جاه و کمال کارش بجایى برسد که ابر بیمارى روى ماهش را بپوشاند . ( 1438) او از شر عوام بخانه رفته و از ننگ عاقلان دیوانه شده‏ . ( 1439) او از ننگ عقل تن پرستى که کُند و زنجیر پاى جان است عمداً دیوانه شده‏ .

مضمون این ابیات آشکار ساختن سِرّ کردار نابجاى بعض اولیاى خداست که گاه براى آن که از زحمت خلق برهند یا در کنار ستمکاران نباشند خود را دیوانه وامى‏نمایند. مردم عامى ایشان را بى‏خرد پندارند، درحالى که آنان از کسانی که جز دنیا طلبى اندیشه‏اى ندارند، بیزارند


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(164)
شنبه 93 بهمن 4 , ساعت 8:58 صبح  

تجسم اعمال در قیامت(ادامه) 


( 1424)ساعتی گرگی درآید در بشر

 

ساعتی یوسف ‌رخی هم‌چون قمر

( 1425)می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

 

از ره پنهان صلاح و کینه‌ها

( 1426)بلکه خود از آدمی در گاو و خر

 

می‌رود دانایی و علم و هنر

( 1427)اسپ سُک‌سُک می‌شود رهوار و رام

 

خـرس بازی می‌کـند بـز هـم سلام

( 1428)رفت اندر سگ ز آدمیان هوس

 

یـا شبـان شـد یـا شکاری یا حرس

( 1429)در سگ اصحاب خویی زآن وفود

 

رفت تا جویای الله گـشته بود

( 1430)هر زمان در سینه نوعی سر کند

 

گاه دیـو و گـه ملک گه دام و دد

( 1431)زان عجب بیشه که هر شیر آگه است

 

تا به دام سینه‌ها پنهان ره است

( 1432)دزدی کن از درون مرجان جان

 

ای کم از سگ از درون عارفان

( 1433)چون‌که دزدی، باری آن دُرّلطیف

 

چون‌که حامل می‌شوی، باری شریف

سُکسُک: ناهموار رو (اسب)، سرکش.

رفتن: کنایه از اثر کردن.

حَرَس: حارس، نگاهبان. (حرس در عربى جمع حارس است یا اسم جمع است).

اصحاب: اصحاب کهف.

وفود: در نسخه اساس چنین خوانده مى‏شود. وفود جمع وفد است. وفد: به رسولى آینده، گروه، جمع.

در چاپ نیکلسون: رُقُود: جمع راقد: به خواب رفته. و اگر چنین باشد برگرفته است از آیه «وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ: و پنداریشان بیدار حالى که به خواب رفته‏اند». [1]

سر کردن: آشکار شدن، سر بر آوردن.

عجب بیشه: کنایه از عالم معنى.

          صورت از معنى چو شیر از بیشه دان             یا چو آواز و سخن ز اندیشه دان‏

1136/ د / 1

شیر: استعارت از ولى کامل.

دزدیدن: کنایه از به دست آوردن.

مرجان جان: بعض شارحان «مر» را تأکید، و «جان جان» را مفعول فعل گرفته‏اند، لیکن ممکن است «مرجان جان» را اضافه تشبیهى گرفت.

بارى: به هر حال، به هر جهت.

چون‌که دزدی باری آن دُرّ لطیف : نزدیک است با این مثل عربى: «إن تَسرِق فَاسرِقِ الدُّرَّة: اگر دزدى کنى گوهر به چنگ آر».

( 1424)گاهی در انسان، صفت زشت هم‌چون گرگ نمایان می‌شود و گاهی در انسان صفت زیبا به سان رخسارهْ دلربای یوسف خودنمایی می‌کند. ( 1425) صلاح و فساد و خوبى و بدى از یک راه نهانى از وجود آدمى بوجود شخص دیگرى منتقل مى‏گردد. ( 1426) بلکه وجود آدمى در گاو و خر نیز مؤثر بوده علم و دانایى و هنر خود را بحیوانات نفوذ مى‏دهد. ( 1427) اسب سرکش بد راه رام و راهوار مى‏گردد خرس بر اثر تعلیم انسان بازى کن شده و بز سلام مى‏دهد. ( 1428) سگ از آدمى تعلیم گرفته پاسبان یا شبان یا شکارى مى‏گردد. ( 1429) از خواب اصحاب کهف خویى در وجود سگ آنها نفوذ کرد که جویاى خدا گردید. ( 1430) هر دم در سینه آدمى یک نوع از انواع سر کرده و داخل مى‏گردد گاهى دیو و زمانى فرشته و گهى دام و دد وارد مى‏شوند. ( 1431) وجود انسانى بیشه غریبى است که در آن مادامى که دام سینه‏ها راه پنهانى براى گرفتن خوى دیگران دارد هر شیرى باندازه استعداد خود خویى اخذ کرده و آگهى‏هایى دارد. ( 1432) تو مگر از سگ کمتر هستى که خوى از انسان مى‏دزدد تو نیز از درون عارفان از در و مرجان جان بدزد. ( 1433) تو که بهر حال مى‏دزدى پس آن در پاکیزه را بدزد تو که بار مى‏برى لااقل بار شریفى را بدوش خود حمل کن‏.

گاهی در انسان، صفت زشت هم‌چون گرگ نمایان می‌شود و گاهی در انسان صفت زیبا به سان رخسارهْ دلربای یوسف خودنمایی می‌کند. صفات خوب و بد، به طور نهانی از ضمیری به ضمیر انسان دیگری راه پیدا می‌کند. ازاین‌رو، انسان دائم در معرض تغییر روحی و شخصیتی قرار دارد. مولانا می‏‏گوید: نه تنها صفات انسان‏ها قابل انتقال به یک‌دیگرند، بلکه حتی صفات انسان به حیوانات و جانوران نیز قابل انتقال است؛ چنان‌که بر اثر تعلیم و تأدیب انسان‏ها، حیوانات نیز آموخته و رام می‏‏شوند. برای مثال، اسپ سرکش و چموش، اهلی و رام می‏‏شود و خرس می‏‏رقصد و بازی می‏‏کند و بُز هم سلام می‏‏کند. «اسپ سُک‌سک» به معنای چموش و سرکش است. تمایلات و خواسته‏های انسان به سگ نیز سرایت می‏‏کند. در نتیجه، او یا سگ گله می‏‏شود و مانند چوپان رمهْ گوسفندان را می‌پاید و یا سگی شکاری می‏‏گردد و به صید می‏‏پردازد و یا سگ نگهبان می‏‏شود و خانه را از حرامیان محافظت می‏‏کند. صفتی از اصحاب کهف بر سگشان اثر بخشید که او هم مانند اصحاب کهف خداجو شد. هر لحظه از ضمیر و درون انسان، خوی و صفتی نمایان می‏‏شود؛ گاهی خوی شیطانی پیدا می‏‏شود و گاهی خوی فرشتگان و گاهی خوی بهیمی و گاهی خوی درندگی. از بیشهْ رویش اشجارِ حقایق و اسرار غیبِ مردان حق و اولیاءالله که حیاتشان بدان بستگی دارد، به هر دلی راهی هست. مولانا می‏‏گوید: تو که از سگ اصحاب کهف کمتر نیستی، با جان عارفان پیوندی برقرار کن. اگر می‌خواهی دزدی کنی، پس از درون جان عارفان مروارید جان بدزد و اگر باری بر دوش می‏‏گیری، بار باارزشی را بر دوش بگیر.



[1] - سوره کهف،آیه 18

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(163)
شنبه 93 بهمن 4 , ساعت 8:56 صبح  

تجسم اعمال در قیامت

( 1416)زآن‌که حشر حاسدان روز گزند

 

بی‌گمان بر صورت گرگانکنند

( 1417)حشر پرحرص خس مردارخوار

 

صورت خوکی بود روز شمار

( 1418)زانیان را گند اندام نهان

 

خمرخواران را بود گند دهان

( 1419)گند مخفی کان به دل‌ها می‌رسید

 

گشت اندر حشر محسوس و پدید

( 1420)بیشه‌ای آمد وجود آدمی

 

برحذر شو زین وجود ار زآن دمی

( 1421)در وجود ما هزاران گرگ و خوک

 

صالح و ناصالح و خوب وخشوک

( 1422)حکم آن خوراست کانغالب‌تر است

 

چون‌که زر بیش از مس آمد آنزر است

( 1423)سیرتی کان بر وجودتغالب است

 

هم بر آن تصویر حشرتواجب است

روز گزند: کنایه از روز رستاخیز.

گند مخفى: استعاره از درون ناپاک، که تنها دل پاک اولیا از آن با خبر بود.

بیشه: از آن جهت که در آن گونه‏گون هوا و هوس نهفته است و هر یک چون مار و کژدم زهرناک، و چون درندگان آزار رسان. نیز در آن خویهاى نیک است.

ار زآن دمی: نفحه رحمانى، یعنی اگر پروردگار به موجب «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی.»[1]: از روح خود در تو دمیده است و از آن دم زندگی یافته‌ای.

صالح: نیک، خوب.

خَشوک: در فرهنگها به معنى «حرامزاده» به کار رفته است. لیکن چنان که پیداست در بیت مورد بحث «بد» و مقابل «خوب» است.

بیش از مس آمدن: در عیار سنگین‏تر بودن. چنان که مى‏دانیم وزن مخصوص طلا از دیگر فلزات بیش است. مولانا در این ابیات به روایات مفسران قرآن نظردارد که در قیامت، اندیشه و شخصیت هر کس در جسم خاکی او هویدا می‏‏شود: حسود به صورت گرگ، حریص به صورت خوک و.. . مولانا می‏‏گوید: وجود آدمی دارای صفات نیک و بد بسیاری است، مانند بیشه و جنگل که پر از حیوانات گوناگون است.

( 1416) چرا که یقیناً در روز قیامت اشخاص بصورت گرگ محشور خواهند شد . ( 1417) و کسى که حریص و پست بوده مردار خوارى پیشه کند در روز جزا حشر او بصورت خوک است‏. ( 1418) و عضو نهانى زنا کاران در روز قیامت گندیده و دهان شراب خواران بوى بد مى‏دهد. ( 1419) آن بوى بدى که در دنیا صاحبان دل از آن آگاه بودند و از سایرین پنهان بود در روز محشر محسوس شده و نزد همه آشکار مى‏گردد. ( 1420) از وجود آدمى بر حذر باش که این وجود چون جنگل بزرگى است‏. ( 1421) آرى در بیشه وجود ما هزاران گرگ و خوک و صالح و ناصالح و خوب و زشت موجود است‏ . ( 1422) ولى هر خو و صفتى که در وجود کسى غالب باشد و بر سایر صفات بچربد بهمان خو و خلق شناخته مى‏شود زیرا اگر قسمت بیشتر یک شمش طلا بوده و باقى مس باشد آن شمش شمش زر شناخته مى‏شود . ( 1423) هر سیرتى که در وجود تو بیشتر بوده و بر سایر صفات تو غلبه دارد بصورت همان سیرت محشور خواهى شد .

مولانا به مناسبت داستان برادران یوسف و تهمت زدن آنان به گرگ، و با توجه بدان که حسود خویى چون خوى گرگ دارد، و هر کس خویى را تا دم مرگ با خود برد با همان خو محشور مى‏شود، گوید حاسدان به صورت گرگان محشور مى‏شوند. صدوق در ثواب الاعمال آورده است که تکذیب کنندگان قَدَر الهى از گورهاى خود میمون و خوک بر مى‏خیزند. [2] نیز در تفسیر بیضاوى، ذیل آیه «یَوْمَ یُنْفَخُ فِی اَلصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً»[3] آمده است: از رسول (ص) معنى آن پرسیدند فرمود: از امت من ده صنف محشور شود برخى بر صورت بوزینه‏ها، برخى بر صورت خوکها، بعضى سر فروهشته بر چهره‏هاشان بکشند و ببرند، بعضى کور، بعضى لال، بعضى زبانهاشان بر سینه‏هاشان آویزان چرک از دهانهاشان ریزان، بعضى دست و پا بریده، بعضى بر شاخه‏ها از آتش آویخته، بعضى از مردار گنده‏تر، بعضى رختها از قطران در بر... سپس آنان را تفسیر فرمود که: سخن چینان‏اند و حرام خواران و ربا گیران و به ناحق حکم کنان و به کردار خود نازان و عالمان که کردار آنان خلاف گفتار بود و آنان که همسایه را آزار دهند و آنان که گزارش دروغ از مردم به فرمان گذاران رسانند و کسانى که پیرو شهوت‏اند و متکبّران.

          اى دریده پوستین یوسفان             گرگ برخیزى از این خواب گران‏

          گشته گرگان یک به یک خوهاى تو             مى‏درانند از غضب اعضاى تو

3663- 3662 / د /4

در وجود ما انسان‏ها هزاران گرگ و خوک نهان شده است و نیز در همین وجود ما انواع و اقسام صفات و ملکات نیک و بد و زشت و زیبا وجود دارد. در وجود انسان، هر صفتی که غالب‏تر و چیره‌تر باشد، قدرت تصرف وحکومت با اوست، چنان‌که هرگاه در مس، مقدار طلا بیشتر باشد، آن فلز را طلا به شمار می‏‏آورند، نه مس. هر خوی و صفتی که در وجود تو غالب و حاکم باشد، حتماً بر همان صورت محشور خواهی شد.

          آدمى زاده طرفه معجونى است             از فرشته سرشته وز حیوان‏

          گر رود سوى این شود به از این             ور شود سوى آن شود کم از آن‏

(امثال و حکم)

          در تو هم دیوى است هم ملکى             هم زمینى بقدر و هم فلکى‏

          ترک دیوى کنى فلک باشى             ز شرف برتر از ملک باشى‏

(سنایى، به نقل از امثال و حکم)



[1] - سوره حجر، آیهْ ‌29

[2] - (سفینة البحار، ج 2، ص 539)

[3] - سوره نبأ،آیه 18


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(162)
پنج شنبه 93 دی 11 , ساعت 11:40 صبح  

انتقاد از حسد و حسودان

( 1409)یوسفان از رشک زشتان مخفی‌اند

 

کز عدو خوبان در آتش می‌زیند

 

( 1410)یوسفان از مکر اخوان در چه‌اند

 

کز حسد یوسف به گرگان می‌دهند

 

 

( 1411)از حسد بر یوسف مصری چه رفت

 

این حسد اندر کمین گرگی‌ست زفت

 

 

( 1412)لاجرم زین گرگ یعقوب حلیم

 

داشت بر یوسف همیشه خوف و بیم

 

 

( 1413)گرگ ظاهر گرد یوسف خود نگشت

 

این حسد در فعل از گرگان گذشت

 

 

( 1414)رحم کرد این گرگ وز عذر لبق

 

آمده که انا ذهبنا نستبق

 

 

( 1415)صد هزاران گرگ را این مکر نیست

 

عاقبت رسوا شود این گرگ بیست

 

یوسفان: استعاره از اولیاى خدا.

اخوان: استعاره از حسودان.

گُرگ: استعاره از حسد است چنان که یعقوب از درون فرزندان آگاه بود و حسد آنان را بر یوسف مى‏دانست گفت «مى‏ترسم از او غافل شوید و گرگ او را بخورد.»[1]

حَلیم: بردبار.

زفت: یعنی قوی و نیرومند.

فعل: کردار، رفتار.

زخم کردن: صدمه زدن، آسیب رساندن. چنان که از روى حسد یوسف را در چاه افکندند.

لَبِق: زیرک. لیکن در این بیت به معنى اسمى به کار رفته است: زیرکانه، ماهرانه.

عذر لبق: یعنی عذرخواهی با چرب‌زبانی و ظاهر خوب.

إنَّا ذَهَبنا: ما رفتیم. برگرفته است از آیه «قالُوا یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَکَلَهُ اَلذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کُنَّا صادِقِینَ: گفتند پدر ما، ما براى مسابقت رفتیم و یوسف را نزد کالاى خود گذاردیم، و گرگ او را خورد و تو ما را باور نمى‏دارى هر چند ما راستگو باشیم.»[2]

بیست: بایست، منتظر باش.

 ( 1409) یوسفان خوب رو از رشک و حسد زشت رویان خود را پنهان کرده‏اند و بر اثر وجود دشمنان است که خوبان گرفتار آتش مى‏شوند . ( 1410) یوسفان از مکر برادران بچاه افتاده و همان برادران هستند که از حسد یوسف را بگرگ مى‏دهند . ( 1411) ببین که یوسف مصرى از حسد چه صدمه دید این حسد در کمین یوسفان گرگ خونخوارى است‏ . ( 1412) یعقوب همان پیغمبر بردبار همواره بر یوسف از همین گرگ حسد بیم داشت‏ . ( 1413) گرگ ظاهرى گرد یوسف نگردید ولى حسد همین گرگ باطنى کارى کرد که از گرگ ظاهرى بیش‏ افتاد . ( 1414) همین گرگ باطنى بود که یوسف را زخمى کرد و براى اینکه عذرى بتراشد مکرى بکار برده گفت ما براى مسابقه رفتیم. ( 1415) صد هزاران گرگ نمى‏تواند چنین مکرى بیندیشد ولى این گرگ باطنى بالاخره رسوا خواهد شد .

مولانا رابطهْ مردان حق و عوام‌الناس را به رابطهْ یوسف و برادرانش تشبیه می‏کند و می‌گوید: مردان حق، به‌خاطر خوبی مورد حسد عوام اند، و گرگی که این یوسفان را می‏آزارد حسد است. مولانا برای توضیح بیشتر به آیه 17 سورهْ یوسف اشاره می‏کند که مطابق آن، برادران یوسف، پس از آن‌که یوسف را در چاه می‏اندازند پیش پدر می‏آیند و به دروغ می‏گویند: ای پدر! ما با هم به دویدن رفتیم و یوسف را کنار کالاهای خود رها کردیم و گرگ او را خورد. چه بر سر یوسف آمد، مگر گرگ ظاهری می‏توانست به یوسف نزدیک شود. این گرگ حسادت بود، از انسان‏های گرگ سیرت که بر یوسف زخم زدند. بر حذر باش و اگرصبر کنی خواهی فهمید که عاقبت این گرگ سیرتان رسوایی است.



[1] - سوره یوسف،آیه 13

[2] - سوره یوسف،آیه 17


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(161)
پنج شنبه 93 دی 11 , ساعت 11:39 صبح  

قضاوت ، قدرت و حکومت نبایددر دست نادان‌ها باشد

( 1402) چون قلم در دست غدّارى بود            

 

بى‏گمان منصور بردارى بود

( 1403) چون سفیهان راست این کار و کیا            

 

لازم آمد یَقتُلُونَ الأنبِیا

( 1404) انبیا را گفته قومى راه گم            

 

از سَفَه إنَّا تَطَیَّرنا بِکُم‏

( 1405) چون به قول اوست مَصلُوبِ جهود            

 

پس مر او را أمن کى تاند نمود

( 1406) جهل ترسا بین أمان انگیخته            

 

ز آن خداوندى که گشت آویخته‏

( 1407) چون دل آن شاه ز یشان خون بود            

 

عصمتِ وَ أنتَ فِیهِم چون بود

( 1408) زرّ خالص را و زرگر را، خطر            

 

باشد از قَلاّبِ خائن بیشتر

غَدّار: (صیغه مبالغه از غدر) حیلت‏گر، مکّار.

منصور: ابو مغیث حسین بن منصور حلاّج، عارف مشهور. وى را به خاطر ظاهر سخنانش به سال 309 هجرى قمرى در بغداد به دار آویختند.

سَفیه: نابخرد.

کار و کیا: کنایه از قدرت، فرمانروایى. «کار و کیا با سفیهان بودن» متأثر است از فرموده‏ى امیر المؤمنین (ع): «بأرضٍ عالِمُها مُلجَمٌ و جاهِلُها مُکَرَّم.»[1]

یَقتُلُونَ الأنبیاء: مى‏کشند پیمبران را. برگرفته است از آیه «ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اَللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ اَلْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ: آن بدان سبب بود که آنان به نشانه‏هاى خدا کافر مى‏شدند و پیمبران را به ناروا مى‏کشتند.»[2]

إنَّا تَطَیَّرنا بِکُم: برگرفته است از آیه «قالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنا بِکُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَ لَیَمَسَّنَّکُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ: گفتند ما شما را به فال بد بگرفته‏ایم، اگر باز نایستید البته سنگسارتان مى‏کنیم و از ما به شما شکنجه‏هاى دردناک خواهد رسید.»[3]

مَصلُوب: دار زده.

او: (ضمیر) راجع به ترسا.

امان انگیختن: امان خواستن.

خداوند آویخته: کنایه از عیسى (ع).

عصمت: نگاهدارى.

آن شاه: حضرت مسیح است که خود از اندیشهْ نادرست مسیحیان دل خون است. ویا با توجه به شأن نزول آیه می تواند حضرت رسول(ص) باشد.

وَ أنتَ فِیهِم: برگرفته است از آیه وَ ما کانَ اَللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ ما کانَ اَللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ: و خدا عذاب نمى‏کند آنان را چند که تو در میان آنانى و خدا عذاب کننده آنان نیست حالى که آمرزش مى‏خواهند.»[4] این آیه در شأن رسول (ص) است و مولانا آن را بر عیسى (ع) تطبیق کرده است از آن جهت که پیمبران همگى مایه امن امّت‏اند.

قَلاّب: (مبالغت از قلب) که سکه ناسره زند، که در زر تقلّب کند.

قلاب خائن: کسی است که به ظاهر مؤمن است، اما خیانت می‏کند؛ یعنی انسان حیله‌گر و حقّه‌باز.

 ( 1402) وقتى قلم در دست یک ظالم غدارى باشد البته منصور به سردار مى‏رود . ( 1403) وقتى در دست سفها باشد لازمه‏اش همین است که انبیا را مى‏کشند . ( 1404) اقوام گمراه از راه سفاهت بانبیا گفتند که ما آمدن و دعوى شما را بفال بد گرفتیم. ( 1405) نادانى ترسایان بین: خداوندى را که بقول خودشان بدار آویخته شده پناه خود قرار مى‏دهند. ( 1406) کسى که بنا بگفته خودشان مغلوب یهود شده و بدست آنان سردار رفته چگونه ممکن است آنان را پناه دهد. ( 1407) وقتى دل آن شاه از قوم خود خون بوده و از آنان راضى نباشد چگونه ممکن است وجود او در میان قوم باعث حفظ آنها از عذاب باشد. ( 1408) زرگر و زر خالص خطرش از قلب و قلب زن خائن بیشتر است‏ .

وقتی قلم حکم و داوری، در دست حیله‌گرانِ پیمان‌شکن باشد، یقیناً عارفی همانند منصور حلّاج باید به دار کشیده شود. وقتی که قدرت و حکومت در دست نادان‌ها باشد، لزوماً آن سفیهان روزگار، پیامبران را خواهند کشت.

مولانا به پیروان مسیح اشاره می‏کند و می‏گوید: اینها می‏گویند که مسیح مصلوب شد و با این حال او را امان و پناه خود می‏دانند. مولانا به آیهْ 33 سوره انفال اشاره دارد که سخن از دشمنان پیامبر اسلام است که می‏گفتند: اگر محمد برحق است خدایا ما را سنگ‌باران کن و خداوند در این آیه به پیامبر می‏فرماید: درحالی‌که تو در میان آنها هستی پروردگار بر آنها عذاب نمی‏‏فرستد. مولانا می‏گوید: چه حکمتی است که پروردگار بر این گمراهان عذاب نمی‏‏بارد و آنها را در پناه عصمت حق می‏آورد.



[1] - (نهج البلاغه، خطبه 2)

[2] - (سوره آل عمران،آیه 112)

[3] - (سوره یس،آیه 18) (براى اطلاع از احوال این رسولان که فرستادگان عیسى (ع) بودند نگاه کنید به: تفسیرها، ذیل همین آیه. و مخصوصاً: کشف الاسرار، ج 8، ص 209 به بعد).

[4] - سوره انفال،آیه 33


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   101   102   103   104   105   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 269 بازدید
بازدید دیروز: 242 بازدید
بازدید کل: 1404683 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]