ای آن که با رازگویی طولانی اش، همدم عارفان گشت و لباس دوستی اش را بر تن ترسیدگان پوشاند ! [امام سجّاد علیه السلام ـ در نیایشش ـ]
عرشیات
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(150)
جمعه 93 دی 5 , ساعت 6:22 عصر  

راه رهایی از چاه دنیا، تمسک به حبل الله است(3)


 ( 1289)اسب داند اسب را کو هست یار

 

هم سواری داند احوال سوار

( 1290)چشم حس اسب است و نور حق سوار

 

بی‌سواره اسب خود ناید به کار

( 1291)پس ادب کن اسب را از خوی بد

 

ورنه پیش شاه باشد اسب رد

( 1292)چشم اسب از چشم شه رهبر بود

 

چشم او بی‌چشم شه مضطر بود

( 1293)چشم اسبان جز گیاه و جز چرا

 

هر کجا خوانی بگوید نی چرا

( 1294)نور حق بر نور حس راکب شود

 

آنگهی جان سوی حق راغب شود

( 1295)اسب بی راکب چه داند رسم راه

 

شاه باید تا بداند شاهراه

چشم اسب...: استعاره از چشمهاى حسى که نور آنها از افاضه نور حق است. چنان که اگر سوارى اسب را رهبر نباشد آن اسب در بى‏راهه خواهد افتاد و بود که تباه شود. اگر نور الهى راهنماى آدمیان نباشد گمراه شوند که «مَنْ یَهْدِ اَللَّهُ فَهُوَ اَلْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً.»[1]

 نور حق: استعاره از هدایت پروردگار و افاضه‏اى که به بنده کند آن گاه که جویاى هدایت شود.

نور حِس: عقلهاى جزئى که تنها از راه حواس پنجگانه در پى کشف حقیقت است.

راغب: مایل.

اسب: استعاره از جسم مادى.

اسب بى‏راکب: استعاره از کسى که بدون داشتن راهنما طالب سلوک و رسیدن به حق است.

شاه: استعاره از ولى کامل.

( 1289) اسب فقط اسبى را که با او همراه است مى‏شناسد و همچنین سوار احوال سوار را مى‏داند. ( 1290) چشم حس بمنزله اسب و نور خداوندى چون سوار است و بدون سوار این اسب ارزشى ندارد. ( 1291) پس اسب را تادیب نموده از خوى بد باز دار و گرنه این اسب در پیشگاه شاه مردود خواهد بود. ( 1292) چشم اسب از چشم شاه نیرو گرفته و راهى را که منظور است مى‏پیماید و بدون چشم شاه چشم اسب عاجز از پیمودن راه مقصود است‏. ( 1293) چشم اسب را بهر جا جز چراگاه و گیاه بخوانى از رفتن استنکاف مى‏کند. ( 1294) آن گاه جان بسوى حق متمایل مى‏شود که نور حق سوار نور حس گردد. ( 1295) اسب بدون سوار چگونه راه را مى‏شناسد براى شناختن شاه راه شاه لازم است که اسب را رهبرى کند.

در این ابیات «اسب» وجود مادی و هستی ظاهری است و سوار روح انسانی است که می‌تواند آن را مهار کند و به راه حق بکشاند. مولانا می‌گوید: وجود مادی فقط می‌تواند چیزی از نوع خود را بشناسد که با او همانندی دارد و «اهل کمال» را کسی می‌شناسد که بر مرکب زندگی مادی مهار زده باشد. «چشم حس» چشمی است که فقط این دنیای فانی را می‌بیند و آن‌چه این مرکب را مهار می‌زند «نور حق» است که در دل مرد حق می‌تابد و ارزش دنیا را در نظر او کم می‌کند. «شاه» مرد کامل است که روح دنیا‌دوست را به مکتب خود راه نمی‌دهد؛ و یا روح خداجویی است که حیات مادی را دوست نمی‌دارد. باید این مرد کامل، یا روح خداجوی ما بر گرایش‌های مادی مهار بزند و زندگی را به راه حق بکشاند. «گیاه و چرا» مزایای زندگی مادی است‌. بنابر‌این سخن بر سر حواسِّ ظاهری و قوای بشری می‌باشد که ممکن است در راه زندگی این دنیا و یا در راه ترک شهوت‌ها و لذت‌ها و ادراک نور حق به‌کار گرفته شود.



[1] - سوره کهف،آیه 17

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(149)
جمعه 93 دی 5 , ساعت 6:21 عصر  

راه رهایی از چاه دنیا، تمسک به حبل الله است(2)


( 1280)یوسفِ حُسنی و این عالم چوچاه

 

وین رسن صبر است بر امراله

( 1281)یوسفا آمد رسن در زن دو دست

 

از رسن غافل مشو بیگه شد است

( 1282)حمد‌لله کین رسن آویختند

 

فضل و رحمت را بهم آمیختند

( 1283)تا ببینی عالم جان جدید

 

عالم بس آشکار ناپدید

( 1284)این جهان نیست چون هستان شده

 

وان جهان هست بس پنهان شده

( 1285)خاک بر بادست و بازی می‌کند

 

کژنمایی پرده‌سازی می‌کند

( 1286)اینک بر کار است بی‌کارست وپوست

 

وآن که پنهان ا‌ست مغز و اصل اوست

( 1287)خاک هم‌چون آلتی در دست باد

 

باد را دان عالی و عالی‌نژاد

( 1288)چشم خاکی را به خاک افتد نظر

 

بادبین چشمی بود نوعی دگر

رَسَن: ریسمان. و در آن اشاره است به ریسمانى که کاروانیان براى بالا آوردن آب در چاه انداختند و یوسف بدان ریسمان از چاه به در آمد.

عالم جان: عالم روح، جهانى که به مادیات تعلّقى ندارد.

عالم جان جدید: هستی مطلق حقیقی است.

جهان نیست: عالم ماده، جهان فانى، دنیا، همین هستی مجازی و دنیای فنا‌پذیر است.

هستان: این کلمه در مثنوى جمع «هست» به معنى «موجود زنده» آمده است.

          کاشکى هستى زبانى داشتى             تا ز هستان پرده‏ها برداشتى‏

4725 /د3

خاک: استعاره است از جسم، هستی مادی و وجود ظاهری است که بر باد است و نخواهد ماند و مانند عروسکی در صحنه خیمه شب بازی کژ و راست می‌شود.

باد: استعاره است از روح.

          نقش چون کف کى بجنبد بى‏ز موج             خاک بى‏بادى کجا آید بر اوج‏

          چون غبار نقش دیدى باد بین             کف چو دیدى قلزم ایجاد بین‏

1460- 1459/د 6

اینکه بر کار است: اندام و جسم.

آن که پنهان است: روح.

چشم خاکی: دید ظاهری و مادی است .

باد‌بین: نور باطنی است که حقیقت را می‌بیند.

 ( 1280) تو یوسف حسن بوده و این عالم چون چاه است و این ریسمان که تو را از چاه نجات مى‏دهد صبر بر امر خداوندى است‏ . ( 1281) پس اى یوسف هشیار باش که ریسمان نجات بچاه آویخته شد آن را با هر دو دست محکم بگیر و غفلت نکن که وقت مى‏گذرد . ( 1282) شکر خدا را که این ریسمان آویخته و فضل و رحمت را بهم آمیخته است‏ . (- باین ریسمان متوسل شده از چاه بیرون آى تا بارگاه شاه را ببینى . ( 1283) و عالم تازه‏اى که عالم جان است مشاهده کرده عالم ظاهر از نظر تو پنهان شود . ( 1284) این جهان ظاهرى نیستى است که چون هست جلوه کرده و آن جهانى که هست از نظر پنهان گردیده‏ ( 1285) خاک در دست باد است و با او بازى همى‏کند و از آن پرده‏ها ساخته و نقشها پرداخته نیست راهست جلوه مى‏دهد.(1286 ) این پرده‏ها و نقشها که اکنون در کار است بى‏کار بوده و پوششى بیش نیست مغز و اصل آن است که از چشم خاک بین پنهان است‏.  ( 1287) خاک در دست باد آلتى است مرتبه باد عالى و این عنصر عالى نژاد است‏. ( 1288) چشم خاکى بخاک مى‏نگرد و فقط خاک مى‏بیند چشمى که باد بین باشد چشم دیگرى است‏.

در این ابیات‌ انسانی که با ترک شهوات در راه خدا قدم می‌زند و در این راه صبر پیشه می‌کند، به یوسف تشبیه شده است. مولانا می‌گوید: ای انسان خداجو، تو مانند یوسفی و صبر و خودداری از لذّت دنیا، ریسمانی است که تو را از چاه نجات می‌دهد و این ریسمان، فضل و رحمت خداوند است. در نظر عرفا این هستی مجازی است و پس از ترک این جهان، هستی حقیقی را می‌توان دریافت. البته برای کسانی که اسرار حقیقت را می‌دانند این دریافت در حیات این جهانی نیز صورت می‌پذیرد. مولانا می گوید: این که روی کار است همین حیات ظاهری است که ظاهراً متصدّی امور است و آن که پنهان است، هستی حقیقی و قدرت پروردگار است. که به باد تشبیه شده است. همچنین اشارتى دارد به تأثیر قدرت پروردگار در جهان ماده و عالم ظاهر، و اینکه هر چه در عالم است خداست و همه چیز به اراده او بر کار و در حرکت است اما دیده ظاهرى مُحرِّک اصلى را نمى‏بیند.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(148)
جمعه 93 دی 5 , ساعت 6:19 عصر  

راه رهایی از چاه دنیا، تمسک به حبل الله است(1)

( 1269)هین و هین ای راهرو بیگاه شد

 

آفتاب عمر سوی چاه شد

( 1270)این دو روزک را که زورت هست زود

 

پیر افشانی بکن از راه جود

( 1271)این قدر تخمی که ماندستت بباز

 

تا بروید زین دو دم عمر دراز

( 1272)تا نمردست این چراغ با گهر

 

هین فتیلش ساز و روغن زودتر

( 1273)هین مگو فردا که فرداها گذشت

 

تا به کلی نگذرد ایام کشت

( 1274)پند من بشنو که تن بند قوی است

 

کهنه بیرون کن گرت میل نوی است

( 1275)لب ببند و کف پر زر بر‌‌گشا

 

بخل تن بگذار و پیش آور سخا

( 1276)ترک شهوت‌ها و لذت‌ها سخاست

 

هر که در شهوت فرو شد برنخاست

( 1277)این سخا شاخی است از سرو بهشت

 

وای او کز کف چنین شاخی بهشت

( 1278)عروة الوثقاست این ترک هوا

 

برکشد این شاخ جان را بر سما

( 1279)تا برد شاخ سخا ای خوب‌کیش

 

مر تو را بالاکشان تا اصل خویش

زورت هست: یعنی، هنوز چیزی از نیروی جسمی باقی است.

پیرافشانی: به معنای جُنب و‌ جوش در روزگار پیری و صرف توانایی در راه حق و یا به معنی افشاندن و دور ریختن کهنگی‌ها و دست به کار تازه زدن می‌باشد. نظیر آن چه حافظ سروده است:

          اى دل شباب رفت و نچیدى گلى ز عمر             پیرانه سر بکن هنرى ننگ و نام را

(دیوان حافظ)

مردن: خاموش شدن، به پایان رسیدن.

چراغ با گهر: استعاره از عمرو زندگی است‌؛

فتیله و روغن ساختن: کنایت از مهیّا شدن براى عبادت و امروز و فردا نکردن.

کهنه بیرن کن: یعنی دلبستگی دنیا را از خود دورکن.

نُوى: استعاره از عالم تجرّد و پیوستن به حق.

کف پُر زَر گشودن: استعاره از ترک لذتهاى جسمانى کردن و خود را در حق فنا کردن.

بخل تن: کنایه از تن را دوست داشتن، به تن علاقه‏مند بودن.

این سخا شاخى است: برگرفته است از حدیثى که خلاصه آن اینکه فراخ دستى درختى است از درختهاى بهشت و شاخهاى آن به دنیا سرازیر است هر که شاخى را بگیرد او را به بهشت برد و بخل شاخى است از درخت دوزخ که شاخهاى آن بدین جهان سرازیر است هر که شاخى را بگیرد او را به دوزخ برد. و به همین مضمون روایتى از امام هشتم (ع) در بحار الانوار آمده است.[1]

عروةالوثقی: رشته استوار پیوند مؤمنان با خداست. این تعبیر، اقتباس از آیه شریفه سوره بقره وسوره لقمان است که: «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اِسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ اَلْوُثْقى‏.»[2]؛ هر که روی آرد به خدا و نکوکار باشد، به دستگیره استوار چنگ زده است.» «وَ مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اَللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اِسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ اَلْوُثْقى‏.»:

          چشمه آن آب رحمت مؤمن است             آب حیوان روح پاک محسن است‏

1253 2

سما: آسمان.

بالا کشان: قید بردن.

( 1269) هان اى راهرو وقت تنگ است و آفتاب عمر نزدیک بچاه مغرب است‏ . ( 1270) این دو روزى که از عمر باقى مانده هر چه زودتر در آسمان مقصود پر افشانى کن‏ . ( 1271) این عمر کمى که برایت باقى مانده تخم بکار تا از همین دو روزه عمر درازى بروید . ( 1272) تا این چراغ خاموش نشده هر چه زودتر فتیله و روغنش را آماده کن‏ . ( 1273) نگو فردا زیرا فرداها گذشته و تو کارى نکردى تا بکلى ایام کشت تمام نشده بکار پرداز . ( 1274) پند مرا بشنو که تن یک مانع پر زورى است اگر عمارت نویى طالبى این بناى کهنه را ویران کن‏ . ( 1275) لب فرو بند و دست بخشش را باز کن بخل تن را رها کرده سخاوت پیشه کن‏ . ( 1276) ترک لذات و شهوات سخاوت است و هر کس که در شهوات فرو رفت هرگز از این غرقاب رهایى نخواهد یافت‏ . ( 1277) این سخاوت که گفتیم شاخه‏اى از سرو بهشت است پس واى بر کسى که چنین شاخه‏اى را از دست بدهد [اشاره بحدیث نبوى که مى‏فرماید «السخاء شجرة من اشجار الجنة اغصانها مستدلیات فى الدنیا من اخذ غصناً منها قادته ذلک الغصن الى الجنة» یعنى سخاوت درختى از درختان بهشت است و شاخهاى آن در دنیا آویخته شده هر کس یکى از آن شاخها را بگیرد آن شاخه او را به بهشت مى‏کشد .] . ( 1278) ترک هوى همان‏ عروت الوثقى است که در قرآن از آن نام برده شده و همان ریسمان محکم یا شاخه بهشتى است که جان را به آسمانها مى‏کشد . ( 1279) تا همان شاخ سخا تو را بالا برده و به اصل خویش رساند .

ای سالک! آگاه باش که روز به پایان رسیده و آفتاب عمر به سوی چاه افول نزدیک شده است: جود تو در این است که باقی مانده عمر را در راه خدا صرف کنی تا عمر دراز از بقاءالله به تو بدهند. پیش از پایان زندگی، آن را در راه حق بینداز. مگو فردا که بسی از این فرداها گذشت، همین باقی مانده عمر را باید کاری کرد. این مضمون متأثر از سخنان على (ع) است که می فرماید: «هم اکنون بندگان خدا که طناب مرگ بر گلو سخت نیست، روان آزاد است و وقت ارشاد باقى است، تن‏ها در آسایش است و هنگام گرد آمدن و کوشش، و اندک زمانى دارید از ماندن و مجالى براى اراده کردن و فرصت براى توبت و فراخى براى عرض حاجت. بکوشید پیش از تنگى و در سختى به سر بردن و بیم داشتن و مردن.»[3]

مولانا، گذشتن از علایق مادی را به بخشندگی و سخاوت تعبیر می‌کند و علاقه‌های مادی و تن پروری را بخل می‌شمارد. سخاوت‌مندی شاخه‌ای از سرو بهشت است، وای به حال کسی که چنین شاخه‌ای را از دست بدهد. فرو نهادن هوی و شهوت دستگیره استواری است که روح انسان را به آسمان بالا می‌برد. این حرکت سخاوتمندانه تو و گذشتن از علایق مادی و دلبستگی‌های این جهانی، تو را بالا می‌برد و به اصل خود می‌رساند. که همان، هستی مطلق (خداست) است.



[1] - احادیث مثنوى (ص 53) و(سفینة البحار، ج 1، ص 607)

[2] - سوره بقره، آیه 256و سوره لقمان، آیه 22

[3] - (نهج البلاغه، خطبه 83)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(147)
جمعه 93 دی 5 , ساعت 6:17 عصر  

باید آتش شهوت و غضب را با مدد انفاس اولیاءالله خاموش ساخت(دنباله)


 ( 1260)حسّ و فکر تو همه ازآتش‌ست

 

حسّ شیخ و فکر او نورخوش‌ است

( 1261)آب نور او چو بر آتش چکد

 

چک چک از آتش بر آید برجهد

( 1262)چون کند چک‌چک تو گو‌یش مرگ و درد

 

تا شود این دوزخ نفس تو سرد

( 1263)تا نسوزد او گلستان تو را

 

تا نسوزد عدل و احسان تو را

( 1264)بعد از آن چیزی که کاری بر دهد

 

لاله و نسرین و سیسنبر دهد

( 1265)باز پهنا می‌رویم از راه راست

 

باز گرد ای خواجه راه ما کجاست

( 1266)اندر آن تقریر بودیم ای حسود

 

که خرت لنگ است و منزل دور زود

( 1267)سال بیگه گشت وقت کشت نی

 

جز سیه‌رویی و فعل زشت نی

( 1268)کرم در بیخ درخت تن فتاد

 

بایدش بر‌کند و در آتش نهاد

حس و فکر تو: یعنی حواس و افکاری که ما را به دنیا و زندگی مادی مشغول می‌دارد و از آتش است.

‌حس و فکر شیخ‌: نوری است که این آتش را خاموش می‌کند «نورکم اطفاء نار الکافرین»؛

چِک چِک: (اسم صوت) صدای جرقه آتش است یا صدایی که پس از ریختن آب از چوب‌های نیم سوخته برمی‌خیزد .

سِیسَنبَر: سوسنبر، سبزى باشد میان نعنا و پونه ، نعناع طبى[1]

پهنا رفتن: کنایه از دور شدن از مقصد. چه، آن که خواهد زودتر به منزل رسد باید راه راست را پیش گیرد و آن که به پهنا رود از مقصد دور مى‏افتد. و مقصود این است که از آن چه در پى بیان آن بودیم باز ماندیم و به مطلب دیگرى پرداختیم.

اى حسود: مولانا در خلال مثنوى فراوان به تعریض و تصریح از حسودان گله کرده است و پیداست که مخاطب او کسانى هستند که بر عارفان حقیقى رشک مى‏برند، و اقبال مردم به آنان موجب حسدشان مى‏شود.

زود: اسم است به معنى فعل.

سال بى‏گه شدن: عمر به پایان رسیدن.

وقت کشت نبودن: استعاره از مجال توبه و عبادت تنگ گردیدن.

کرم در بیخ درخت تن فتادن: استعاره از هوا و هوس غلبه کردن.

در آتش نهادن: استعاره از ریاضت کشیدن و به عبادت پرداختن.

( 1260) حس تو و فکر تو همگى از آتش و حس و فکر شیخ از نور رحمت است‏ . ( 1261) وقتى آب نور او بروى آتش بچکد صداى جغ جغ از آتش بر آمده بناى جست و خیز مى‏گذارد . ( 1262) وقتى از نفس تو صداى جغ جغ آمد تو در جواب او بگو درد. مرگ. ساکت باش. تا وقتى که دوزخ نفس تو سرد شود . ( 1263) باید این کار را بکنى تا آتش نفس گلستان تو را نسوزاند و ریشه عدل و احسان را نکند . ( 1264) پس از آن هر چه بکارى سبز شده و بر مى‏دهد و گلستان تو پر از لاله و نسرین و سیسنبر مى‏گردد . ( 1265) باز داریم به پهنا راه مى‏رویم و از راه مستقیم منحرف شدیم بر گرد مقصد تو کجا بود و کجا مى‏رفتى؟ ( 1266) سخن در این بود که خر تو لنگ است و منزل بسیار دور . ( 1267) وقت زراعت گذشته و فصل کشت سپرى گشته و غیر رو سیاهى و کارهاى زشت براى تو باقى نمانده است‏ . ( 1268) بیخ درخت عمر کرم خورده شده و وقت آن است که هیزم آن در آتش سوخته شود .

مولانا می گوید: آن مؤمنی که چشمه رحمت الهی است، مرد و‌اصلی است که سیرتی بسان آب دارد. پس باید آتش شهوت و غضب را با مدد انفاس اولیاءالله خاموش ساخت. او می‌گوید: آتش نفست وقتی چک چک می‌کند، به او بگو مرگت باد تا بر اثر این نهیب، دوزخ نفست سرد شود. مبادا گلزار روح و گلستان تو، یعنی جنبه نورانی و ایمانی وجود که در آن عدل و احسان تو جای دارد، مورد حریق نفس قرار گیرد.

پس از آن‌که آتش نفس را به نور ایمان خاموش کردی، خواهی دید که سوسن‌‌بر ـ که گیاهی است از تیره نعناع ـ با گلهای ارغوانی یا سرخ، در وجودت می‌روید.

مولانا می‌گوید: باز رشته کلام از دست رفت، و به کژ‌‌راهه دچار شدیم، ما می‌خواستیم بگوییم: ای حسود! خرت لنگ است و مقصد دور، شتاب کن! سال بیگه شد؛ یعنی آخرین فرصت زراعت نیز همانند سال گذشته از دست می‌رود و اینک جز سیاه‌رویی و زشت‌کاری برای تو چیزی نمانده است. کرم نفس، ریشه درخت جسم را خورده است؛ باید آن درخت را برکند و به کام آتش افکند.



[1] - (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوى). (فرهنگ معین).


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(146)
جمعه 93 دی 5 , ساعت 6:15 عصر  

باید آتش شهوت و غضب را با مدد انفاس اولیاءالله خاموش ساخت

( 1251)تو مثال دوزخی، او مؤمن‌ است

 

کشتن آتش به مؤمن ممکن ا‌ست

( 1252)مصطفی فرمود از گفت جحیم

 

کو به مؤمن لابه‌گر گردد ز بیم

( 1253)گویدش بگذر ز من ای شاه زود

 

هین که نورت سوز نارم را ربود

( 1254)پس هلاک نار نور مؤمن ا‌ست

 

زآن‌که بی ضد دفع ضد لایمکن‌ است

( 1255)نار ضد نور باشد روز عدل

 

کان ز قهر انگیخته شد این ز فضل

( 1256)گر همی خواهی تو دفع شر نار

 

آب رحمت بر دل آتش گمار

( 1257)چشمه‌ْ آن آب رحمت مؤمن ا‌ست

 

آب حیوان روح پاک محسن‌ است

( 1258)پس گریزان است نفس تو از او

 

زآن‌که تو از آتشی او آب خو

( 1259)ز آب آتش زان گریزان ‌می‌شود

 

کآتشش از آب ویران ‌می‌شود

جحیم: دوزخ.

نورت نارم را ربود: برگرفته است از حدیث «تَقُولُ النَّارُ لِلمُؤمِنِ جُز یا مُؤمنُ فَقَد أَطفَأَ نُورُکَ لَهَبِى.»[1].

آتش: نشانه قهر الهی است؛

هلاک: تباهى، نابودى، کنایت از خاموش ساختن.

لا یُمکِن: (جمله فعلیه) نشدنى.

نور: نشانه فضل اوست؛

روز عدل: قیامت.

فضل: یعنی لطف در حدّی که بالاتر از شایستگی بنده باشد.

قهر و فضل: قهاریت مظهر عدل خداست و فضل مظهر بخشش او. بدین جهت در دعا مى‏خوانیم «اِلهِى عامِلنا بِفَضلِکَ وَ لا تُعامِلنا بِعَدْلِکَ»

مُحسن: نیکو کار.

ویران شدن: کنایه از خاموش شدن.

( 1251) او چون مؤمن و تو چون دوزخ هستى مؤمن مى‏تواند این دوزخ را خاموش کند . ( 1252) حضرت رسول (ص ع) فرمود که دوزخ بمؤمن التماس مى‏کند. ( 1253) و مى‏گوید زود از من دور شو و بگذر که نور تو سوز نار مرا مى‏رباید .( 1254) پس نور مؤمن هلاک کننده آتش است چرا که هر چه را فقط بضد او مى‏توان دفع نمود. ( 1255) و نار ضد نور است چرا که آن از قهر و این از فضل و رحمت است‏ . ( 1256) اگر مى‏خواهى نار را دفع کنى آب رحمت بر دل آتش بریز . ( 1257) و چشمه آن آب رحمت مؤمن است و آب حیوان روح پاک نکو کاران مى‏باشد . ( 1258) نفس تو از آن جهت از مؤمن گریزان است که تو از آتش قهر و سخت و او از آب جویبار رحمت است‏ . ( 1259) آتش از این جهت از آب مى‏گریزد که آتش او از آب ویران مى‏گردد .

در کلام مولانا نفس به دوزخ تشبیه شده است و در منابع عرفانی و قرآنی، هفت در دوزخ را کنایه از صفات نفس و اخلاق رذیله دانسته‌اند. در این ابیات مولانا از مؤمن به عنوان آبی یاد می‌کند که آتش دوزخ را خاموش می‌کند. به عبارت دیگر ایمان، خوی زشت را به خوی نیک مبدل می‌سازد. مولانا به این حد‌یث نبوی اشاره می‌کند که‌: « آتش دوزخ به مؤمن می‌گوید: ای مؤمن زود از من درگذر که نور تو آتش مرا سرد و خموش سازد». مولانا راه رهایی از قهر الهی را جاری کردن آب رحمت در دل می‌داند و می‌گوید: مؤمنان و محسنان، چشمه رحمت اله‌اند و قهر رحمت را از تو دور می‌کنند؛ و نفس تو که طبع آتش دارد از این آب رحمت گریزان است.

واقعیت این است که گاه خوى بد در انسان چنان ریشه می دواند که شخص از بدى خوى خویش بى‏خبر می ماند، و دیگران از او آسیب می بینند و او آگاه نیست. لیکن اگر همین انسان در کار خود آگاه باشد و تأمل کند، می تواند بر بدى خوى خویش واقف گردد. در این صورت علاج آن از دو راه ممکن است، یکى به طریق ریاضت و به گفته غزالى: «هر چه آن خصلت می گوید ویا می خواهد، خلاف آن را انجام دهد ،زیرا که شهوت را جز مخالفت نشکند و هر چیزى را ضد وى بشکند.»[2] و یا آن که صاحب نفسى دست او را گیرد تا از برکت تعلیم وى آن خوى بد از وى برود.

در ادامه در تعریف محسن، نیکلسون به این حدیث تکیه می‌کند: «الاحسان ان تعبد الله کانّک تراه؛ احسان این است که خدا را به گونه‌ای بپرستی که گویی او را می‌بینی»[3]. بنابراین محسن کسی است که در عبادت پروردگار چنان خالص باشد که گویی حق را می‌بیند.



[1] - (احادیث مثنوى، ص 52)

[2] - (کیمیاى سعادت، ج 2، ص 11)

[3]- (مسند احمد، ج 4، ص 134- 135)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   101   102   103   104   105   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 112 بازدید
بازدید دیروز: 291 بازدید
بازدید کل: 1404817 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]