( 997)گفت شه حکمت در اظهار جهان |
|
آن که دانسته برون آید عیان |
( 998)آنچه میدانست تا پیدا نکرد |
|
بر جهان ننهاد رنج طلق و درد |
( 999)یک زمان بی کار نتوانی نشست |
|
تا بدی یا نیکی از تو بر نجست |
( 1000)این تقاضاهای کار از بهر آن |
|
شد موکل تا شود سرّت عیان |
( 1001)پس کلابه تن کجا ساکن شود |
|
چون سر رشته ضمیرش میکشد |
( 1002)تاسهْ تو شد نشان آن کشش |
|
بر تو بیکاری بود چون جانکنش |
( 1003)این جهان و آن جهان زاید ابد |
|
هر سبب مادر اثر از وی ولد |
( 1004)چون اثر زایید آن هم شد سبب |
|
تا بزاید او اثرهای عجب |
( 1005)این سببها نسل بر نسلت لیک |
|
دیدهای باید منور نیک نیک |
( 1006)شاه با او در سخن اینجا رسید |
|
یا بدید از وی نشانی یا ندید |
( 1007)گر بدید آن شاه جویا دور نیست |
|
لیک ما را ذکر آن دستور نیست |
طَلق: به معنای درد زایمان است، رها شدن.
جَستَن: سر زدن.
کلابه: به معنای کلاف است.
تاسه: به معنای بیقراری ،اضطراب است.
کشش: همان تقاضای کار است.
جان کَنِش: جان کندن.
وَلَد: فرزند، و در اینجا مقصود معلول است.
نسل بر نسل: پى در پى.
مُنَوَّر: نورانى، روشن.
( 997) شاه گفت غرض و حکمت پیدایش جهان این است که آن چه در عالم دانش بوده در خارج بالعیان دیده شود. ( 998) رنج و درد و آسودگى و خوشى را در جهان قرار نداده مگر براى آن که دانش خود را بعالم ظهور و بروز آورد. ( 999) خود را بنگر که یک آن نمىتوانى بىکار بنشینى و هیچ آنى بر تو نمىگذرد مگر اینکه یک کار بد یا خوب از تو سر بزند. ( 1000) این تقاضاى کارى که در تو هست مأموریت دارد که باطن تو آشکار شود. ( 1001) تن تو چون کلافى است که جولا بچرخ خود بسته و رشته آن را گرفته بکشد این چرخ و کلاف تن تو کى آرام تواند گرفت در صورتى که رشته آن در دست ضمیر و تخیل تو است و دائماً مشغول کشیدن است. ( 1002) بىقرارى و کوشش دائمى تو نشانه همان کشش است و بىکارى براى تو چون جان کندن است. ( 1003) در این جهان و در جهان دیگر براى همیشه هر سببى مادر و اثر آن بچه او است. ( 1004) و همان اثر هم پس از زائیده شدن بنوبه خود سبب آثار دیگرى مىگردد و این سلسله براى همیشه دوام دارد. ( 1005) و این سببها هم نسل به نسل بوده نژادهاى مختلف دارند ولى چشم روشن لازم است که آنها را دیده و نیک و بدشان را تمیز دهد. ( 1006) سخن شاه با او باین جا رسیده و خاتمه یافت آیا شاه نشانى از او دید یا نه؟. ( 1007) دور نیست که دیده باشد ولى ما اجازه گفتن آن را نداریم.
شاه میگوید: ایجاد جهان مادی و عالم اَعراض در حقیقت آشکارکردن و عینیت دادن علم الهی است و چشم حقیقتبین میتواند این تجلیات علم پروردگار را ببیند. جهان نیک و بد در نیک و بد کائنات جلوه میکند و از خفا بیرون میآید. در رنجهایی که میکشیم حکمتی هست و حکمت آن این است که ما را ازجهان نهانی نیک وبد آگاه میکند. در درون انسان انگیزهای وجود دارد (تقاضای کار، نیاز به حرکت و عمل) که او را به کارهایی وا میدارد و باطن او را آشکار میکند. تن مثل کلاف نخ است و سررشتهْ این کلاف، باطن و جریان درونی است که آن را به گردش در میآورد. انسان اگر کاری نکند، در عذاب و جانکندن است و بیقراری او نشانهْ کششی است که در درون او وجود دارد. جان کلام در این چند بیت این است: هر یک از این اعمال و آثار عرضی، سبب آثار و اعمال تازهای میشود و این سلسله عوامل و آثار، از اندیشه ایجاد تا جهان پس از مرگ، مانند حلقههای زنجیر به دنبال یکدیگر میآید. به بیان دیگردر ابیات پیشین شاه از غلام پرسید، حاصل کار تو چیست؟ و او در پاسخ گفت، نتیجه کردار در این جهان بر کسى آشکار نیست و در قیامت معلوم خواهد شد که هر کس چه از پیش فرستاده است. در این ابیات شاه مىگوید سخن تو درست است، اما این پوشیدگى براى عامه است.
خاصان حق از حقیقت آگاهاند و چنان نیست که از من نهان باشد. مىخواهم بدانم بر تو نیز چیزى آشکار است یا نه. و غلام مىگوید اکنون که حقیقت حال بر تو پوشیده نیست موجب پرسش از من چیست؟ پاسخ شاه بدین پرسش آشکار شدن سِرِّ نهفته است. که این جهان، جهان عمل و آزمایش است. «لِیَمِیزَ اَللَّهُ اَلْخَبِیثَ مِنَ اَلطَّیِّبِ» [1] هر کس گوهر خود را با عمل نشان دهد تا در آن جهان پاداش یا کیفر بیند. نیز در گفته او نکته دیگرى است و آن اینکه حق تعالى جهان را آفرید تا عشق ومحبت او بر بندگان آشکار شود چنان که فرمود «کُنتُ کَنزاً مَخفِیّاً فَأحبَبتُ أن اُعرَفَ فَخَلَقتُ الخَلقَ لِکَى اُعرَفَ.»[2]
( 986)گفت شاهنشه چنین گیرالمراد |
|
این عرضهای تو یک جوهر نزاد |
( 987)گفت مخفی داشتست آن را خرد |
|
تا بود غیب این جهان نیک و بد |
( 988)زآن که گر پیدا شدی اشکال فکر |
|
کافر و مؤمن نگفتی جز که ذکر |
( 989)پس عیان بودی نه غیب ای شاه این |
|
نقش دین و کفر بودی بر جبین |
( 990)کی در این عالم بت و بتگر بدی |
|
چون کسی را زَهره تسخر بدی |
( 991)پس قیامت بودی این دنیای ما |
|
در قیامت کی کند جرم و خطا |
( 992)گفت شه پوشید حق پاداش بد |
|
لیک از عامه نه از خاصان خود |
( 993)گر به دامی افکنم من یک امیر |
|
از امیران خفیه دارم نه از وزیر |
( 994)حق به من بنمود پس پاداش کار |
|
وز صورهای عملها صد هزار |
( 995)تو نشانی ده که من دانم تمام |
|
ماه را بر من نمیپوشد غمام |
( 996)گفت پس از گفت من مقصود چیست |
|
چون تو میدانی که آنچه بود چیست |
چنین گیر: یعنی فرض کن که چنین باشد.
المُراد: چنین گیر، این سان فرض کن.
خرد: عقل کلّ مراد است.
اشکال فکر: کنایت از جوهرى که در آن عالم تحقق مىیابد. پاداش کردهها، یاهمان صوَر مِثالی است که خود از اندیشهْ بودن هرچیز پیدا می شود.
ذِکر: یاد خدا.
تَسخَر: ریشخند.
کى: چه کس، چه کسى.
خُفیَه: پنهان، نهان.
صُوَرها: چنان که مىدانیم، صور جمع صورت است در عربى، و در فارسى مفرد است چرا که فارسى براى صیغه جمع پسوند خاص دارد. پیشینیان بدین نکته واقف بودند، و جمعهاى عربى را به صورت مفرد به کار مىبردند.
غَمام: به معنای ابر و در اینجا اشاره به عوامل و عللی است که حجاب دیدن حقیقت میشود، اما دید باطنی مردان حق را نمیپوشاند.
( 986) شاه گفت فرض مىکنم مطلب همین است که تو مىگویى ولى این عرضهاى تو حتى یک جوهر هم آشکار نکرده و ظاهر ننموده است. ( 987) غلام گفت خرد آن را پنهان داشته تا نیک و بد از این جهان پنهان بماند. ( 988) براى اینکه اگر شکلهاى فکر در خارج آشکارا دیده مىشد کافر و مؤمن همگى ذکر مىگفتند و جرئت خطا نداشتند. ( 990) و در این عالم بت و بت پرست و بت تراش نبود و کسى جرئت تمسخر و زشت کارى نداشت. ( 991) بنا بر این دنیا بواسطه آشکار شدن نتیجه اعمال بقیامت بدل مىشد و در قیامت چه کسى جرئت جرم و خطا دارد. ( 992) شاه گفت بلى خداوند پاداش بدى را پوشیده داشته ولى از عامه نه از خاصان خودش. ( 993) من اگر امیرى را بدام افکنم آن را از امیران پنهان مىدارم نه از وزیر خود که محرم راز من است. ( 994) خداى تعالى پاداش بسى از کارها را در صور عملها بمن نشان داده است که عده آنها بصد هزار مىرسد. ( 995) تو یک نشانى بده که من کاملا بدانم و بشناسم و بدان که ابر نمىتواند از من ماه را پنهان دارد. ( 996) غلام گفت اکنون که تو همه چیز را مىدانى از گفتن من مقصود چیست؟.
شاه به غلام نیکخو میگوید: اگر قبول کنیم که مراد و مقصود همان است که تو میگویی, که اعراض قابل نقل باشد و حتی از اعراض جوهر پدید آید، پس چرا این عرضهای تو یک جوهر پدید نیاورد؟ یعنی این همه ستایش تو از نیکیهای عرضی و ظاهری، کدام حاصل روحی و معنوی را داده است؟ غلام میگوید: عقل کل آن جوهر را مخفی و پنهان داشته تا جهان نیک و بد در جهان ما مستور بماند. جهان نیک و بد همان جهان آخرت است، زیرا اگر حقیقت برای همه قابل رؤیت میشد؛ کافران هم ذکر حق میگفتند و کفر و بتپرستی و بتگری نبود و کسی جرئت نداشت که مردان حق را بیازارد یا دست بیندازد. در چنان شرایطی، نظام این جهان درهم میریخت و دنیا مانند قیامت میشد و دیگر نه گناهی صورت میگرفت و نه کار خیری نه خوفی بود و نه رجایی. مولانا میگوید: البته این پوشیدهبودن عالم پاداش و جزا برای عموم مردم است نه برای مردان حق؛ آنها باطن را میبینند و از روابط اعراض و جوهرها و صُوَر مثال و اندیشهها آگاهاند. برای مثال، اگر من بخواهم یکی از فرماندهانم را به بند اسارت و حبس کشم، این قصد را از دیگر فرماندهان مخفی میدارم نه از وزیر . غلام میگوید: من هم همین را میگویم: حقیقت عالم پنهان است، اما نه از چشم حقیقتبین تو.
( 978)نقل اعراض است این بحث و مقال |
|
نقل اعراض است این شیر و شگال |
( 979)جمله عالم خود عرض بودند تا |
|
اندرین معنا بیامد هل اتی |
( 980)این عرضها از چه زاید؟ از صور |
|
وین صور هم از چه زاید؟ از فکر |
( 981)این جهان یک فکرت است از عقل کل |
|
عقل چون شاه است و صورتها رسل |
( 982)عالم اول جهان امتحان |
|
عالم ثانی جزای این و آن |
( 983)چاکرت شاها جنایت میکند |
|
آن عرض زنجیر و زندان میشود |
( 984)بندهات چون خدمت شایسته کرد |
|
آن عرض نی خلعتی شد در نبرد |
( 985)این عرض با جوهر، آن بیضه است وطیر |
|
این از آن و آن از این زاید به سیر |
شیر و شگال:یعنی قصههای شیر و شغال.
هَل أتى: برگرفته است از آیه «هَلْ أَتى عَلَى اَلْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ اَلدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً» آیا گذشت (نگذشت) بر آدمى زمانى از روزگار که چیزى در خورد یاد آورى نبود».[1] مفسران گفتهاند مقصود از انسان «آدم» است، و آن سالیان که خاک بود و هنوز روح در او ندمیده بود.
بَیضَه: تخم.
طَیر: پرنده.
سَیر: گردش.
( 978) این بحث و گفتگو که اکنون ما مىکنیم و این شیر و شغال که در افسانههاى مثنوى گنجاندهایم همگى نقل اعراض است تا از آن جوهر دانش بوجود آید. ( 979) جمله اجزاء جهان عرض بودند تا اینکه سوره هل اتى جوهرى را که از این اعراض بوجود آمده بود بیان کرد که انسان است . ( 980) عرضها از صورت بوجود مىآیند و صورتها از فکر ناشى شدهاند . ( 981) این جهان یک فکرت از عقل کل است و عقل چون شاه و صورتها فرستادگان او هستند . ( 982) عالم اول (که دنیا است) عالم امتحان است و عالم دوم (که آخرت نام دارد) عالم جزاى کارها است . ( 983) پادشاها چاکر تو اگر جنایت کند و این جنایت که عرض است بصورت زنجیر و زندان ظاهر مىگردد. ( 984) یا اگر بنده تو خدمت شایستهاى کرد این خدمت که عرض است بجوهر خلعت بدل مىگردد. ( 985) این عرض و جوهر چون تخم است و مرغ که بنوبت این از او و او از این زائیده مىشود.
مولانا با عقیدهْ غلام موافقت دارد که اعراض نقل میپذیرد و میگوید: این گفتوگوها و بحثهای ما و این قصههای شیر و شغال، همه نقل اعراض است و نشان میدهد که هر موجود عرضی از آغاز پیدایش تحولاتی میپذیرد و جلوههای گوناگون مییابد. هل أتی آغاز سوره «الدهر» در قرآن کریم است. در این سوره از خلقت انسان صحبت میشود؛ از مرحله نطفه تا تولد، رشد و آنچه از انسان سر میزند و سرانجام آنچه در جهان دیگر به پاداش کارهای خودش میرسد. مولانا میگوید: همه عالمیان وجود عرضی هستند، اما سرانجام پس از مراحل گوناگون ـ مطابق سوره دهرـ به جهان دیگر نیز منتقل میشوند. آثار حیات ظاهری و این جهانی ما از صُوَر مادی یا از صُوَر مثالی پدید میآید و آن صورتها خود از اندیشه که منبع وجود هر چیزی است سرچشمه میگیرد. «افلاطون میان عالم روحانی و عالم جسمانی به یک عالم مثال معتقد بود که در آن صُوَر مثالی همه کائنات موجود است و هرچه در عالم ماده نقش هستی میپذیرد، نخست در عالم مُثُل تحقق مییابد. مولانا میگوید: عقل کل یا عقل اول، نخستین صادر شده از هستی مطلق الهی است. این عقل کل، صُوَر مثالی همچون پیامبران را برمیانگیزد و این جهان حاصل یک فکرت عقل کل است. باز مولانا به سورهْ دهر باز میگردد: هستی هر چیزی نخست به این جهان یا عالم اول میآید که به موجب آیهْ 2 سورهْ دهر پروردگار او را آزمایش میکند (نبتلیه) و بعد به آن جهان یا عالم ثانی میرود که در آنجا جزای نیک و بد را میبیند. مضمون این کلام نیز تاْییدی بر نظریهْ نقل اعراض به آن جهان است. شاها، بنده مرتکب جنایتی میشود که آن جنایت جزو اعراض است، ولی آن عرض برای او به زنجیر و زندان مبدّل میشود. پس اعمال اگر چه از قبیل اعراضاند و خاصیت اعراض این است که در دو زمان باقی نمیماند: «و لایبقی زمانین»، ولی اثرش منتقل میشود. همچنین اگر بنده کار شایستهای انجام دهد؛ مگر آن عرض در این سعی و تلاش به خلعتی که جوهر است تبدیل نشد؟ بنابراین، مولانا اینجا نتیجه میگیرد: هر عملی یک وقوع عرضی دارد و یک نتیجه و گویی این عمل به آن نتیجه تبدیل میشود, همانطور که اعراض جوهر میشوند و هر دو از یکدیگر میزایند، مانند مرغ و تخممرغ.
( 973)اول فکر آخر آمد در عمل |
|
بنیت عالم چنان دان در ازل |
( 974)میوهها در فکر دل اول بود |
|
در عمل ظاهر به آخر میشود |
( 975)چون عمل کردی شجر بنشاندی |
|
اندر آخر حرف اول خواندی |
( 976)گرچه شاخ و برگ و بیخش اول است |
|
آن همه از بهر میوه مرسل است |
( 977)پس سری که مغز آن افلاک بود |
|
اندر آخر خواجهْ لولاک بود |
اول فکر:یعنی آنچه در آغاز به صورت فکر بود. در مثل است «أوَّلُ الفِکرِ آخِرُ العَمَلِ.»[1] و این بدان معنى است که علت غائى نخست در اندیشه پدید مىآید ولى تحقق آن پس از سه علت دیگر است.
بِنیَت: بِنیَه، بنا، نهاد.
فکر دل: اندیشه.
در آخر حرف اول خواندن: به اندیشه نخستین رسیدن. اندیشه نخستین را تحقق بخشیدن.
مُرسَل: فرستاده. در اینجا کنایه از پدید شده است. این چهار بیت بیان علل چهارگانه است به اختصار، و توضیح آن گذشت.
از بهر میوه مرسل است: یعنی به دلیل میوهْ فرستاده ایجاد شده است.
سِر: سِرّ. در لغت به معنى راز، پوشیده. و در اینجا به معنى غرض است (غرض از آفرینش جهان).
مغز: حقیقت.
اندر آخر خواجهْ لولاک بود :اشاره به حدیث قدسى دارد که پروردگاربه حضرت پیامبر(ص)خطاب میکند: «لولاک لما خلقتُ الافلاک»[2] ای پیامبر، اگر تو نبودی و یا اگر به خاطر تو نبود آسمانها را خلق نمیکردم.
( 973) فکر هر چیز اول پیدا مىشود و همان فکر دست و پا را بکار وادار مىکند و بالاخره در مرحله عمل آخر همه همان فکر پیدا مىشود و بناى عالم در ازل بهمین نحو بوده است. ( 974) میوهها در مرحله فکر اولین مقصود است و در مرحله عمل در آخر کار ظاهر مىشوند. ( 975) وقتى کار کردى و درخت نشاندى مطلوب اولى خود را در آخر پیدا مىکنى. ( 976) اگر چه شاخ و بن و برگش اول ظاهر مىشود ولى همه اینها براى میوه بوجود آمده بودند و مقدمه وجود او بودند. ( 977) پس آن سرى که مفرش افلاک به آن عظمت بودند در آخر کار فقط براى پیدایش خواجه لولاک محمد (ص ع) بوده .
مولانا درابیات پیشین بدین نکته اشاره داشت که غرض از پدید آمدن عرض جوهر مقصود است. عرضها پى در پى از میان مىرود تا آن جوهر پدید آید و مثال این نکته را آمیزش زن و مرد براى وجود فرزند و کشتن تخم نهال براى به دست آوردن میوه بیان کرد.
مولانا می گوید: هرچیزی در آغاز به صورت فکر واندیشه بود. سپس به مرحله عمل درآمد ودر عالم، بنیان هزچیز در ازل چنین بوده است. با عنایت به همین مطلب ،مولانا به جوهر آفرینش جهان در اراده حضرت حق اشاره مىکند. و آن وجود خلاصه کاینات رسول اکرم (ص) است که در حدیث آمده است «اگر تو نبودى این چرخها را نیافریدمى.» به باور مولانا همه جهان عرض اند و آن که جوهر اصلى است خلیفة اللَّه، پیمبر آخر زمان است. نجم الدین دایه در این باره چنین نویسد: «بدان که مبدأ مخلوقات و موجودات ارواح انسانى بود و مبدأ ارواح انسانى روح پاک محمدى بود علیه الصلاة و السلام. چنان که فرمود «أوَّلُ ما خَلَقَ اللَّهُ تَعالَى رُوحِى» و در روایتى دیگر «نورى». چون خواجه علیه الصلاة و السلام زبده و خلاصه موجودات و ثمره شجره کاینات بود که «لَولاکَ لَما خَلَقتُ الأَفلاکَ»، مبدأ موجودات هم او آمد و جز چنین نباید که باشد زیرا که آفرینش بر مثال شجرهاى است و خواجه علیه الصلاة و السلام ثمره آن شجره، و شجره به حقیقت از تخم ثمره باشد.»[3] سپس چنین نتیجه می گیردکه وجود انسان کامل علت غائی نظام آفرینش بوده است، او میگوید: مغز و علت اصلی آفرینش افلاک راز وجود محمد(ص)، خواجهْ لولاک است، هرچند که او در هنگام آفرینش افلاک نبوده و در آخرالزمان ظهور کرده است.
( 961)گفت: شاها بیقنوط عقل نیست |
|
گر تو فرمایی عرض را نقل نیست |
( 962)پادشاها جز که یاس بنده نیست |
|
گر عرض کان رفت باز آینده نیست |
( 963)گر نبودى مر عرض را نقل و حَشر |
|
فعل بودى باطل و اقوال فَشر |
( 964)این عرضها نقل شد لون دگر |
|
حشر هر فانی بود کون دگر |
( 965)نقل هر چیزی بود هم لایقش |
|
لایق گله بود هم سایقش |
( 966)وقت محشر هر عرض راصورتی است |
|
صورت هر یک عرض را نوبتی است |
( 967)بنگر اندر خود نه تو بودی عرض |
|
جنبش جفتی و جفتی با غرض |
( 968)بنگر اندر خانه و کاشانهها |
|
در مهندس بود چون افسانهها |
( 969)آن فلان خانه که ما دیدیم خوش |
|
بود موزون صفّه و سقف و درش |
( 970)از مهندس آن عرض، و اندیشهها |
|
آلت آورد و ستون از بیشهها |
( 971)چیست اصل و مایه هر پیشهای |
|
جز خیال و جز عرض اندیشهای |
( 972)جمله اجزای جهان را بیغرض |
|
در نگر حاصل نشد جز از عرض |
قُنُوط: نومیدى.
حَشر: گرد آوردن. بر انگیختن، بر انگیخته شدن.
فَشر: هذیان، بىهوده :
این چه ژاژست این چه کفر است و فشار پنبهاى اندر دهان خود فشار
1728 / د / 2
کَون: هستى، هست شدن.
سایق: یعنی شُبان، راننده.
وقت محشر هر عرض راصورتی است: اشاره به آیه شریفه در سوره نجم است« وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرى ثُمَّ یُجْزاهُ اَلْجَزاءَ اَلْأَوْفى» یعنى البته بزودى سعى و عمل خود را خواهد دید و باو پاداش کافى خواهند داد.[1]
نوبت: مجال، وقت.
عرض بودن...: پدید شدن فرزند از گرد آمدن مادر و پدر چنان که توضیح داده شد از مقوله عرض است و از میان رفتنى.
با غرض: داراى قصد.
صُفَّه: ایوان، ایوان مُسَقَّف، پیش دالان.
( 961) غلام گفت پادشاها اینکه فرمودى عرض قابل نقل نیست عقل را ناامید مىسازد. ( 962) اگر هر عرض که رفت باز- گشتى براى آن نباشد بندگان بکلى مأیوس خواهند شد. ( 963) اگر عرض قابل نقل نبوده و حشرى براى آن نبود فعل و قول بکلى پوچ و باطل بود. ( 964) این عرضها فانى نمىشوند بلکه منتقل شده برنگ دیگرى جلوه مىکنند و حشر هر فانى عبارت از کون دیگر و رنگ دیگر است. ( 965) نقل و حشر هر چیزى از جنس خود او است و هر گله شبانى مناسب خود دارد . ( 966) در روز محشر هر عرضى با صورت مخصوص همىآید و هر عرض بنوبه خود بصورتى ظاهر مىگردد. ( 967) بخودت نگاه کن آیا تو عرض نبودهاى تو نبودهاى که از جنبش دو نفر زوج و زوجه که براى غرض نفسانى بعمل مىآید بوجود آمدى؟.( 968) بخانهها و قصرها و کاشانهها نگاه کن اینها که اکنون وجود خارجى ثابت دارند قبلا در ضمیر مهندس بصورت تخیل و تفکر و افسانه بودند. ( 969) آن خانه زیبایى که سقف بلند و ساختمان موزون دارد و بنظر ما خوش آیند است. ( 970) همان عرض اندیشه که در مهندس بود اسباب و لوازم تهیه کرده از جنگل و بیشه درخت آورده و این عمارت از آن بوجود آمده. ( 971) اصل و مایه هر پیشهاى آیا جز عرض و اندیشه و خیال چیز دیگرى است؟. ( 972) بىغرضانه با جزاى جهان بنگر و ببین که از عرض بوجود آمدهاند.
توجه داریم که مولانا بحث دقیقی از حکمت آفرینش را بر زبان شاه و غلام او نهاده است که اَعراض و اعمال ظاهری ما، جوهر انسان را اصلاح میکند و حتی عَرَض به جوهر تبدیل میشود، اما این اعراض خاصّ زندگی این جهانی است و نقل نمیپذیرد. در این ابیات غلام به شاه میگوید: اگر این عبادات و اعمال عرضی نقل نپذیرد، عقل خداجو نومید میشود، زیرا روندگان طریق حق این اعمال را واسطه وصال میدانند. پس همین اعمال عرضی باید با ما به جهان دیگر نقل و در آنجا ارزیابی شود و اگر جز این باشد اعمال ما باطل و هرچه میگوییم بیهوده و هذیان است. غلام میگوید: این اعمال و اعراض حشر دارد، اما حشر آنها در قیامت به صورت کنونی آنها نیست؛ حشر آنها ایجاد دیگری است. در روز محشر به هر عَرَض صورتی مناسب آن داده میشود و جلوهْ آن صورتهای تازه، زمان و نوبت خاصی دارد. سپس مولانا میگوید: هر وجود عَرَضی حاصل یک جریان ذهنی یا یک اندیشه است. برای مثال، همآغوشی والدین جنبش با غرضی است که وجود تو عرض آن جنبش است یا یک ساختمان پدیدهای است عرضی که اندیشه مهندس ابزار ساختن آن را فراهم کرده و تیر و تختهْ آن را از بیشهها آورده است. (اصل این اعراض اندیشههای ماست.) یادآوری این نکته ضروری است که با وجود اهمیت اندیشهها، وجود ظاهری و عرضی هم جزو اصل و مایه هر پیشهای است.
پس عرضها هر چند از میان رفتنى است، لیکن پدید آمدن آنها سبب پیدایش جوهرى مىشود که ماندنى است.
توضیح اینکه حکماى قدیم مىگفتند، هر معلولى را در پدید آمدن چهار علت بایسته است: علت غائى، علت مادى، علت فاعلى، و علت صورى. علت غائى که انگیزه پدید آمدن معلول است، در اندیشه نخست است و در تحقُّق آخر. چنان که اگر کسى بخواهد خانهاى براى نشستن بسازد نخست اندیشه ساختن را در سر مىپروراند، سپس به تهیّه ابزار و آلتها بر مىخیزد، آن گاه از بنّا و کارگر کمک مىگیرد. سرانجام خانه ساخته مىشود، بدان صورت و شکل که در اندیشه بوده است. اما نشستن در خانه که علت غائى است و از نخست در ذهن سازنده بود پس از تحقیق آن سه علت حاصل مىشود. علت غائى که نخست در ذهن مهندس آمد، عرضى بود و از میان رفت، اما نتیجه آن عرض، خانه که جوهر است پدید گردید.
زاده از اندیشههاى خوب تو ولدان و حور زاده از اندیشههاى زشت تو دیو کلان
سِرِّ اندیشه مهندس بین شده قصر و سرا سِرِّ تقدیر ازل را بین شده چندین جهان
واقفى از سرّ خود از سِرِّ سِر واقف نهاى سِرِّ سِر همچون دل آمد سِرِّ تو همچون زمان
(دیوان کبیر، ب 20436- 20438)
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |