شتابزدگی را واگذار و در حجّت بیندیش وخود را از پریشان گویی نگاه دار، تا از لغزش ایمن بمانی . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(120)
جمعه 93 آذر 14 , ساعت 11:31 صبح  

حکمت آفرینش وعلت غائی آن(5)


( 997)گفت شه حکمت در اظهار جهان

 

آن که دانسته برون آید عیان

( 998)آن‌چه می‌دانست تا پیدا نکرد

 

بر جهان ننهاد رنج طلق و درد

( 999)یک زمان بی کار نتوانی نشست

 

تا بدی یا نیکی از تو بر نجست

( 1000)این تقاضاهای کار از بهر آن

 

شد موکل تا شود سرّت عیان

( 1001)پس کلابه‌ تن کجا ساکن شود

 

چون سر رشته‌ ضمیرش می‌کشد

( 1002)تاسهْ تو شد نشان آن کشش

 

بر تو بی‌کاری بود چون جان‌کنش

( 1003)این جهان و آن جهان زاید ابد

 

هر سبب مادر اثر از وی ولد

( 1004)چون اثر زایید آن هم شد سبب

 

تا بزاید او اثرهای عجب

( 1005)این سبب‌ها نسل بر نسلت لیک

 

دیده‌ای باید منور نیک نیک

( 1006)شاه با او در سخن این‌جا رسید

 

یا بدید از وی نشانی یا ندید

( 1007)گر بدید آن شاه جویا دور نیست

 

لیک ما را ذکر آن دستور نیست

طَلق: به معنای درد زایمان است، رها شدن.

جَستَن: سر زدن.

کلابه: به معنای کلاف است.

تاسه: به معنای بی‌قراری ،اضطراب است.

کشش: همان تقاضای کار است.

جان کَنِش: جان کندن.

وَلَد: فرزند، و در اینجا مقصود معلول است.

نسل بر نسل: پى در پى.

مُنَوَّر: نورانى، روشن.

 ( 997) شاه گفت غرض و حکمت پیدایش جهان این است که آن چه در عالم دانش بوده در خارج بالعیان دیده شود. ( 998) رنج و درد و آسودگى و خوشى را در جهان قرار نداده مگر براى آن که دانش خود را بعالم ظهور و بروز آورد. ( 999) خود را بنگر که یک آن نمى‏توانى بى‏کار بنشینى و هیچ آنى بر تو نمى‏گذرد مگر اینکه یک کار بد یا خوب از تو سر بزند. ( 1000) این تقاضاى کارى که در تو هست مأموریت دارد که باطن تو آشکار شود. ( 1001) تن تو چون کلافى است که جولا بچرخ خود بسته و رشته آن را گرفته بکشد این چرخ و کلاف تن تو کى آرام تواند گرفت در صورتى که رشته آن در دست ضمیر و تخیل تو است و دائماً مشغول کشیدن است‏. ( 1002) بى‏قرارى و کوشش دائمى تو نشانه همان کشش است و بى‏کارى براى تو چون جان کندن است‏. ( 1003) در این جهان و در جهان دیگر براى همیشه هر سببى مادر و اثر آن بچه او است‏. ( 1004) و همان اثر هم پس از زائیده شدن بنوبه خود سبب آثار دیگرى مى‏گردد و این سلسله براى همیشه دوام دارد. ( 1005) و این سبب‏ها هم نسل به نسل بوده نژادهاى مختلف دارند ولى چشم روشن لازم است که آنها را دیده و نیک و بدشان را تمیز دهد. ( 1006) سخن شاه با او باین جا رسیده و خاتمه یافت آیا شاه نشانى از او دید یا نه؟. ( 1007) دور نیست که دیده باشد ولى ما اجازه گفتن آن را نداریم‏.

شاه می‏‏گوید: ایجاد جهان مادی و عالم اَعراض در حقیقت آشکار‌کردن و عینیت دادن علم الهی است و چشم حقیقت‌بین می‏‏تواند این تجلیات علم پروردگار را ببیند. جهان نیک و بد در نیک و بد کائنات جلوه می‏‏کند و از خفا بیرون می‏‏آید. در رنج‌هایی که می‏‏کشیم حکمتی هست و حکمت آن این است که ما را ازجهان نهانی نیک وبد آگاه می‏‏کند. در درون انسان انگیزه‌ای وجود دارد (تقاضای کار، نیاز به حرکت و عمل) که او را به کارهایی وا می‏‏دارد و باطن او را آشکار می‏‏کند. تن مثل کلاف نخ است و سررشتهْ این کلاف، باطن و جریان درونی است که آن را به گردش در می‌آورد. انسان اگر کاری نکند، در عذاب و جان‌کندن است و بی‌قراری او نشانهْ کششی است که در درون او وجود دارد. جان کلام در این چند بیت این است: هر یک از این اعمال و آثار عرضی، سبب آثار و اعمال تازه‌ای می‏‏شود و این سلسله عوامل و آثار، از اندیشه ایجاد تا جهان پس از مرگ، مانند حلقه‏های زنجیر به دنبال یک‌دیگر می‏‏آید. به بیان دیگردر ابیات پیشین شاه از غلام پرسید، حاصل کار تو چیست؟ و او در پاسخ گفت، نتیجه کردار در این جهان بر کسى آشکار نیست و در قیامت معلوم خواهد شد که هر کس چه از پیش فرستاده است. در این ابیات شاه مى‏گوید سخن تو درست است، اما این پوشیدگى براى عامه است.

خاصان حق از حقیقت آگاه‏اند و چنان نیست که از من نهان باشد. مى‏خواهم بدانم بر تو نیز چیزى آشکار است یا نه. و غلام مى‏گوید اکنون که حقیقت حال بر تو پوشیده نیست موجب پرسش از من چیست؟ پاسخ شاه بدین پرسش آشکار شدن سِرِّ نهفته است. که این جهان، جهان عمل و آزمایش است. «لِیَمِیزَ اَللَّهُ اَلْخَبِیثَ مِنَ اَلطَّیِّبِ» [1] هر کس گوهر خود را با عمل نشان دهد تا در آن جهان پاداش یا کیفر بیند. نیز در گفته او نکته دیگرى است و آن اینکه حق تعالى جهان را آفرید تا عشق ومحبت او بر بندگان آشکار شود چنان که فرمود «کُنتُ کَنزاً مَخفِیّاً فَأحبَبتُ أن اُعرَفَ فَخَلَقتُ الخَلقَ لِکَى اُعرَفَ.»[2]



[1] - سوره انفال،آیه 37

[2] - (احادیث مثنوى، ص 29)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(119)
جمعه 93 آذر 14 , ساعت 11:29 صبح  

حکمت آفرینش وعلت غائی آن(4)


 ( 986)گفت شاهنشه چنین گیرالمراد

 

این عرض‌های تو یک جوهر نزاد

( 987)گفت مخفی داشتست آن را خرد

 

تا بود غیب این جهان نیک و بد

( 988)زآن که گر پیدا شدی اشکال فکر

 

کافر و مؤمن نگفتی جز که ذکر

( 989)پس عیان بودی نه غیب ای شاه این

 

نقش دین و کفر بودی بر جبین

( 990)کی در این عالم بت و بتگر بدی

 

چون کسی را زَهره تسخر بدی

( 991)پس قیامت بودی این دنیای ما

 

در قیامت کی کند جرم و خطا

( 992)گفت شه پوشید حق پاداش بد

 

لیک از عامه نه از خاصان خود

( 993)گر به دامی افکنم من یک امیر

 

از امیران خفیه دارم نه از وزیر

( 994)حق به من بنمود پس پاداش کار

 

وز صورهای عمل‌ها صد هزار

( 995)تو نشانی ده که من دانم تمام

 

ماه را بر من نمی‌پوشد غمام

( 996)گفت پس از گفت من مقصود چیست

 

چون تو می‌دانی که آن‌چه بود چیست

چنین گیر: یعنی فرض کن که چنین باشد.

المُراد: چنین گیر، این سان فرض کن.

خرد: عقل کلّ مراد است.

اشکال فکر: کنایت از جوهرى که در آن عالم تحقق مى‏یابد. پاداش کرده‏ها، یاهمان صوَر مِثالی است که خود از اندیشهْ بودن هرچیز پیدا می شود.

ذِکر: یاد خدا.

تَسخَر: ریشخند.

کى: چه کس، چه کسى.

 خُفیَه: پنهان، نهان.

صُوَرها: چنان که مى‏دانیم، صور جمع صورت است در عربى، و در فارسى مفرد است چرا که فارسى براى صیغه جمع پسوند خاص دارد. پیشینیان بدین نکته واقف بودند، و جمعهاى عربى را به صورت مفرد به کار مى‏بردند.

غَمام: به معنای ابر و در این‌جا اشاره به عوامل و عللی است که حجاب دیدن حقیقت می‏‏شود، اما دید باطنی مردان حق را نمی‏‏پوشاند.

( 986) شاه گفت فرض مى‏کنم مطلب همین است که تو مى‏گویى ولى این عرضهاى تو حتى یک جوهر هم آشکار نکرده و ظاهر ننموده است‏. ( 987) غلام گفت خرد آن را پنهان داشته تا نیک و بد از این جهان پنهان بماند. ( 988) براى اینکه اگر شکلهاى فکر در خارج آشکارا دیده مى‏شد کافر و مؤمن همگى ذکر مى‏گفتند و جرئت خطا نداشتند. ( 990) و در این عالم بت و بت پرست و بت تراش نبود و کسى جرئت تمسخر و زشت کارى نداشت‏. ( 991) بنا بر این دنیا بواسطه آشکار شدن نتیجه اعمال بقیامت بدل مى‏شد و در قیامت چه کسى جرئت جرم و خطا دارد. ( 992) شاه گفت بلى خداوند پاداش بدى را پوشیده داشته ولى از عامه نه از خاصان خودش‏. ( 993) من اگر امیرى را بدام افکنم آن را از امیران پنهان مى‏دارم نه از وزیر خود که محرم راز من است‏. ( 994) خداى تعالى پاداش بسى از کارها را در صور عملها بمن نشان داده است که عده آنها بصد هزار مى‏رسد. ( 995) تو یک نشانى بده که من کاملا بدانم و بشناسم و بدان که ابر نمى‏تواند از من ماه را پنهان دارد. ( 996) غلام گفت اکنون که تو همه چیز را مى‏دانى از گفتن من مقصود چیست؟.

شاه به غلام نیک‌خو می‌گوید: اگر قبول کنیم که مراد و مقصود همان است که تو می‌گویی, که اعراض قابل نقل باشد و حتی از اعراض جوهر پدید آید، پس چرا این عرض‏های تو یک جوهر پدید نیاورد؟ یعنی این همه ستایش تو از نیکی‏های عرضی و ظاهری، کدام حاصل روحی و معنوی را داده است؟ غلام می‏‏گوید: عقل کل آن جوهر را مخفی و پنهان داشته تا جهان نیک و بد در جهان ما مستور بماند. جهان نیک و بد همان جهان آخرت است، زیرا اگر حقیقت برای همه قابل رؤیت می‌شد؛ کافران هم ذکر حق می‏‏گفتند و کفر و بت‌پرستی و بتگری نبود و کسی جرئت نداشت که مردان حق را بیازارد یا دست بیندازد. در چنان شرایطی، نظام این جهان درهم می‏‏ریخت و دنیا مانند قیامت می‏‏شد و دیگر نه گناهی صورت می‏‏گرفت و نه کار خیری نه خوفی بود و نه رجایی. مولانا می‏‏گوید: البته این پوشیده‌‌بودن عالم پاداش و جزا برای عموم مردم است نه برای مردان حق؛ آنها باطن را می‌بینند و از روابط اعراض و جوهرها و صُوَر مثال و اندیشه‏ها آگاه‌اند. برای مثال، اگر من بخواهم یکی از فرماندهانم را به بند اسارت و حبس کشم، این قصد را از دیگر فرماندهان مخفی می‏‏دارم نه از وزیر . غلام می‏‏گوید: من هم همین را می‌گویم: حقیقت عالم پنهان است، اما نه از چشم حقیقت‌بین تو.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(118)
جمعه 93 آذر 14 , ساعت 11:27 صبح  

حکمت آفرینش وعلت غائی آن(3)


( 978)نقل اعراض است این بحث و مقال

 

نقل اعراض است این شیر و شگال

( 979)جمله عالم خود عرض بودند تا

 

اندرین معنا بیامد هل اتی

( 980)این عرض‌ها از چه زاید؟ از صور

 

وین صور هم از چه زاید؟ از فکر

( 981)این جهان یک فکرت است از عقل کل

 

عقل چون شاه است و صورت‌ها رسل

( 982)عالم اول جهان امتحان

 

عالم ثانی جزای این و آن

( 983)چاکرت شاها جنایت می‏‏کند

 

آن عرض زنجیر و زندان می‌شود

( 984)بنده‌ات چون خدمت شایسته کرد

 

آن عرض نی خلعتی شد در نبرد

( 985)این‌ عرض با جوهر، آن بیضه ‌است وطیر

 

این از آن و آن از این زاید  به سیر

شیر و شگال:یعنی قصه‏های شیر و شغال.

هَل أتى: برگرفته است از آیه «هَلْ أَتى‏ عَلَى اَلْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ اَلدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً» آیا گذشت (نگذشت) بر آدمى زمانى از روزگار که چیزى در خورد یاد آورى نبود».[1] مفسران گفته‏اند مقصود از انسان «آدم» است، و آن سالیان که خاک بود و هنوز روح در او ندمیده بود.

بَیضَه: تخم.

طَیر: پرنده.

سَیر: گردش.

 ( 978) این بحث و گفتگو که اکنون ما مى‏کنیم و این شیر و شغال که در افسانه‏هاى مثنوى گنجانده‏ایم همگى نقل اعراض است تا از آن جوهر دانش بوجود آید. ( 979) جمله اجزاء جهان عرض بودند تا اینکه سوره هل اتى جوهرى را که از این اعراض بوجود آمده بود بیان کرد که انسان است‏ . ( 980) عرضها از صورت بوجود مى‏آیند و صورتها از فکر ناشى شده‏اند . ( 981) این جهان یک فکرت از عقل کل است و عقل چون شاه و صورتها فرستادگان او هستند . ( 982) عالم اول (که دنیا است) عالم امتحان است و عالم دوم (که آخرت نام دارد) عالم جزاى کارها است‏ . ( 983) پادشاها چاکر تو اگر جنایت کند و این جنایت که عرض است بصورت زنجیر و زندان ظاهر مى‏گردد. ( 984) یا اگر بنده تو خدمت شایسته‏اى کرد این خدمت که عرض است بجوهر خلعت بدل مى‏گردد. ( 985) این عرض و جوهر چون تخم است و مرغ که بنوبت این از او و او از این زائیده مى‏شود.

مولانا با عقیدهْ غلام موافقت دارد که اعراض نقل می‏‏پذیرد و می‌گوید: این گفت‌وگوها و بحث‏های ما و این قصه‏های شیر و شغال، همه نقل اعراض است و نشان می‏‏دهد که هر موجود عرضی از آغاز پیدایش تحولاتی می‏‏پذیرد و جلوه‏های گوناگون می‏‏یابد. هل أتی آغاز سوره «الدهر» در قرآن کریم است. در این سوره از خلقت انسان صحبت می‌شود؛ از مرحله نطفه تا تولد، رشد و آن‌چه از انسان سر می‌زند و سرانجام آن‌چه در جهان دیگر به پاداش کارهای خودش می‏‏رسد. مولانا می‏‏گوید: همه عالمیان وجود عرضی هستند، اما سرانجام پس از مراحل گوناگون ـ مطابق سوره دهرـ به جهان دیگر نیز منتقل می‏‏شوند. آثار حیات ظاهری و این جهانی ما از صُوَر مادی یا از صُوَر مثالی پدید می‏‏آید و آن صورت‏ها خود از اندیشه که منبع وجود هر چیزی است سرچشمه می‏‏گیرد. «افلاطون میان عالم روحانی و عالم جسمانی به یک عالم مثال معتقد بود که در آن صُوَر مثالی همه کائنات موجود است و هرچه در عالم ماده نقش هستی می‏‏پذیرد، نخست در عالم مُثُل تحقق می‏‏یابد. مولانا می‏‏گوید: عقل کل یا عقل اول، نخستین صادر شده از هستی مطلق الهی است. این عقل کل، صُوَر مثالی هم‌چون پیامبران را برمی‌انگیزد و این جهان حاصل یک فکرت عقل کل است. باز مولانا به سورهْ دهر باز می‏‏گردد: هستی هر چیزی نخست به این جهان یا عالم اول می‌آید که به موجب آیهْ 2 سورهْ دهر پروردگار او را آزمایش می‏‏کند (نبتلیه) و بعد به آن جهان یا عالم ثانی می‏‏رود که در آن‌جا جزای نیک و بد را می‌بیند. مضمون این کلام نیز تاْییدی بر نظریهْ نقل اعراض به آن جهان است. شاها، بنده مرتکب جنایتی می‏‏شود که آن جنایت جزو اعراض است، ولی آن عرض برای او به زنجیر و زندان مبدّل می‏‏شود. پس اعمال اگر چه از قبیل اعراض‌اند و خاصیت اعراض این است که در دو زمان باقی نمی‏‏ماند: «و لایبقی زمانین»، ولی اثرش منتقل می‏‏شود. هم‌چنین اگر بنده کار شایسته‌ای انجام دهد؛ مگر آن عرض در این سعی و تلاش به خلعتی که جوهر است تبدیل نشد؟ بنابراین، مولانا این‌جا نتیجه می‏‏گیرد: هر عملی یک وقوع عرضی دارد و یک نتیجه و گویی این عمل به آن نتیجه تبدیل می‏‏شود, همان‌طور که اعراض جوهر می‏‏شوند و هر دو از یک‌دیگر می‏‏زایند، مانند مرغ و تخم‌مرغ.



[1] - سوره دهر،آیه 1


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(117)
جمعه 93 آذر 14 , ساعت 11:24 صبح  

حکمت آفرینش وعلت غائی آن(2)


( 973)اول فکر آخر آمد در عمل

 

بنیت عالم چنان دان در ازل

( 974)میوه‌ها در فکر دل اول بود

 

در عمل ظاهر به آخر می‌شود

( 975)چون عمل کردی شجر بنشاندی

 

اندر آخر حرف اول خواندی

( 976)گرچه شاخ و برگ و بیخش اول است

 

آن همه از بهر میوه مرسل است

( 977)پس سری که مغز آن افلاک بود

 

اندر آخر خواجهْ لولاک بود

اول فکر:یعنی آن‌چه در آغاز به صورت فکر بود. در مثل است «أوَّلُ الفِکرِ آخِرُ العَمَلِ.»[1] و این بدان معنى است که علت غائى نخست در اندیشه پدید مى‏آید ولى تحقق آن پس از سه علت دیگر است.

بِنیَت: بِنیَه، بنا، نهاد.

فکر دل: اندیشه.

در آخر حرف اول خواندن: به اندیشه نخستین رسیدن. اندیشه نخستین را تحقق بخشیدن.

مُرسَل: فرستاده. در اینجا کنایه از پدید شده است. این چهار بیت بیان علل چهارگانه است به اختصار، و توضیح آن گذشت.

از بهر میوه مرسل است: یعنی به دلیل میوهْ فرستاده ایجاد شده است.

سِر: سِرّ. در لغت به معنى راز، پوشیده. و در اینجا به معنى غرض است (غرض از آفرینش جهان).

مغز: حقیقت.

اندر آخر خواجهْ لولاک بود :اشاره به حدیث قدسى دارد که پروردگاربه حضرت پیامبر(ص)خطاب می‏‏کند: «لولاک لما خلقتُ الافلاک»[2] ای پیامبر، اگر تو نبودی و یا اگر به خاطر تو نبود آسمان‌ها را خلق نمی‏‏کردم.

 ( 973) فکر هر چیز اول پیدا مى‏شود و همان فکر دست و پا را بکار وادار مى‏کند و بالاخره در مرحله عمل آخر همه همان فکر پیدا مى‏شود و بناى عالم در ازل بهمین نحو بوده است‏. ( 974) میوه‏ها در مرحله فکر اولین مقصود است و در مرحله عمل در آخر کار ظاهر مى‏شوند. ( 975) وقتى کار کردى و درخت نشاندى مطلوب اولى خود را در آخر پیدا مى‏کنى‏. ( 976) اگر چه شاخ و بن و برگش اول ظاهر مى‏شود ولى همه اینها براى میوه بوجود آمده بودند و مقدمه وجود او بودند. ( 977) پس آن سرى که مفرش افلاک به آن عظمت بودند در آخر کار فقط براى پیدایش خواجه لولاک محمد (ص ع) بوده .

مولانا درابیات پیشین بدین نکته اشاره داشت که غرض از پدید آمدن عرض جوهر مقصود است. عرضها پى در پى از میان مى‏رود تا آن جوهر پدید آید و مثال این نکته را آمیزش زن و مرد براى وجود فرزند و کشتن تخم نهال براى به دست آوردن میوه بیان کرد.

مولانا می گوید: هرچیزی در آغاز به صورت فکر واندیشه بود. سپس به مرحله عمل درآمد ودر عالم، بنیان هزچیز در ازل چنین بوده است. با عنایت به همین مطلب ،مولانا به جوهر آفرینش جهان در اراده حضرت حق اشاره مى‏کند. و آن وجود خلاصه کاینات رسول اکرم (ص) است که در حدیث آمده است «اگر تو نبودى این چرخها را نیافریدمى.» به باور مولانا همه جهان عرض اند و آن که جوهر اصلى است خلیفة اللَّه، پیمبر آخر زمان است. نجم الدین دایه در این باره چنین نویسد: «بدان که مبدأ مخلوقات و موجودات ارواح انسانى بود و مبدأ ارواح انسانى روح پاک محمدى بود علیه الصلاة و السلام. چنان که فرمود «أوَّلُ ما خَلَقَ اللَّهُ تَعالَى رُوحِى» و در روایتى دیگر «نورى». چون خواجه علیه الصلاة و السلام زبده و خلاصه موجودات و ثمره شجره کاینات بود که «لَولاکَ لَما خَلَقتُ الأَفلاکَ»، مبدأ موجودات هم او آمد و جز چنین نباید که باشد زیرا که آفرینش بر مثال شجره‏اى است و خواجه علیه الصلاة و السلام ثمره آن شجره، و شجره به حقیقت از تخم ثمره باشد.»[3] سپس چنین نتیجه می گیردکه وجود انسان کامل علت غائی نظام آفرینش بوده است، او می‏‏گوید: مغز و علت اصلی آفرینش افلاک راز وجود محمد(ص)، خواجهْ لولاک است، هرچند که او در هنگام آفرینش افلاک نبوده و در آخرالزمان ظهور کرده است.



[1] - (امثال و حکم)

[2] - (احادیث مثنوى، ص 172)

[3] - (مرصاد العباد، ص 37)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(116)
جمعه 93 آذر 14 , ساعت 11:21 صبح  

حکمت آفرینش وعلت غائی آن(1)

( 961)گفت: شاها بی‌قنوط عقل نیست

 

گر تو فرمایی عرض را نقل نیست

( 962)پادشاها جز که یاس بنده نیست

 

گر عرض کان رفت باز آینده نیست

( 963)گر نبودى مر عرض را نقل و حَشر            

 

فعل بودى باطل و اقوال فَشر

( 964)این عرض‌ها نقل شد لون دگر

 

حشر هر فانی بود کون دگر

( 965)نقل هر چیزی بود هم لایقش

 

لایق گله بود هم سایقش

( 966)وقت محشر هر عرض راصورتی ‌است

 

صورت هر یک عرض را نوبتی ‌است

( 967)بنگر اندر خود نه تو بودی عرض

 

جنبش جفتی و جفتی با غرض

( 968)بنگر اندر خانه و کاشانه‌ها

 

در مهندس بود چون افسانه‌ها

( 969)آن فلان خانه که ما دیدیم خوش

 

بود موزون صفّه و سقف و درش

( 970)از مهندس آن عرض، و اندیشه‌ها

 

آلت آورد و ستون از بیشه‌ها

( 971)چیست اصل و مایه‌ هر پیشه‌ای

 

جز خیال و جز عرض اندیشه‌ای

( 972)جمله اجزای جهان را بی‌غرض

 

در نگر حاصل نشد جز از عرض

قُنُوط: نومیدى.

حَشر: گرد آوردن. بر انگیختن، بر انگیخته شدن.

فَشر: هذیان، بى‏هوده :

          این چه ژاژست این چه کفر است و فشار             پنبه‏اى اندر دهان خود فشار

1728 / د / 2

کَون: هستى، هست شدن.

سایق: یعنی شُبان، راننده.

وقت محشر هر عرض راصورتی ‌است: اشاره به آیه شریفه در سوره نجم است« وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرى‏ ثُمَّ یُجْزاهُ اَلْجَزاءَ اَلْأَوْفى‏» یعنى البته بزودى سعى و عمل خود را خواهد دید و باو پاداش کافى خواهند داد.[1]

نوبت: مجال، وقت.

 عرض بودن...: پدید شدن فرزند از گرد آمدن مادر و پدر چنان که توضیح داده شد از مقوله عرض است و از میان رفتنى.

با غرض: داراى قصد.

صُفَّه: ایوان، ایوان مُسَقَّف، پیش دالان.

( 961) غلام گفت پادشاها اینکه فرمودى عرض قابل نقل نیست عقل را ناامید مى‏سازد. ( 962) اگر هر عرض که رفت باز- گشتى براى آن نباشد بندگان بکلى مأیوس خواهند شد. ( 963) اگر عرض قابل نقل نبوده و حشرى براى آن نبود فعل و قول بکلى پوچ و باطل بود. ( 964) این عرضها فانى نمى‏شوند بلکه منتقل شده برنگ دیگرى جلوه مى‏کنند و حشر هر فانى عبارت از کون دیگر و رنگ دیگر است‏. ( 965) نقل و حشر هر چیزى از جنس خود او است و هر گله شبانى مناسب خود دارد . ( 966) در روز محشر هر عرضى با صورت مخصوص همى‏آید و هر عرض بنوبه خود بصورتى ظاهر مى‏گردد. ( 967) بخودت نگاه کن آیا تو عرض نبوده‏اى تو نبوده‏اى که از جنبش دو نفر زوج و زوجه که براى غرض نفسانى بعمل مى‏آید بوجود آمدى؟.( 968) بخانه‏ها و قصرها و کاشانه‏ها نگاه کن این‏ها که اکنون وجود خارجى ثابت دارند قبلا در ضمیر مهندس بصورت تخیل و تفکر و افسانه بودند. ( 969) آن خانه زیبایى که سقف بلند و ساختمان موزون دارد و بنظر ما خوش آیند است‏. ( 970) همان عرض اندیشه که در مهندس بود اسباب و لوازم تهیه کرده از جنگل و بیشه درخت آورده و این عمارت از آن بوجود آمده‏. ( 971) اصل و مایه هر پیشه‏اى آیا جز عرض و اندیشه و خیال چیز دیگرى است؟. ( 972) بى‏غرضانه با جزاى جهان بنگر و ببین که از عرض بوجود آمده‏اند.

توجه داریم که مولانا بحث دقیقی از حکمت آفرینش را بر زبان شاه و غلام او نهاده است که اَعراض و اعمال ظاهری ما، جوهر انسان را اصلاح می‏‏کند و حتی عَرَض به جوهر تبدیل می‏‏شود، اما این اعراض خاصّ زندگی این جهانی است و نقل نمی‏‏پذیرد. در این ابیات غلام به شاه می‏‏گوید: اگر این عبادات و اعمال عرضی نقل نپذیرد، عقل خداجو نومید می‏‏شود، زیرا روندگان طریق حق این اعمال را واسطه وصال می‏‏دانند. پس همین اعمال عرضی باید با ما به جهان دیگر نقل و در آن‌جا ارزیابی شود و اگر جز این باشد اعمال ما باطل و هرچه می‏‏گوییم بیهوده و هذیان است. غلام می‏‏گوید: این اعمال و اعراض حشر دارد، اما حشر آنها در قیامت به صورت کنونی آنها نیست؛ حشر آنها ایجاد دیگری است. در روز محشر به هر عَرَض صورتی مناسب آن داده می‏‏شود و جلوهْ آن صورت‌های تازه، زمان و نوبت خاصی دارد. سپس مولانا می‏‏گوید: هر وجود عَرَضی حاصل یک جریان ذهنی یا یک اندیشه است. برای مثال، هم‌آغوشی والدین جنبش با غرضی است که وجود تو عرض آن جنبش است یا یک ساختمان پدیده‌ای است عرضی که اندیشه مهندس ابزار ساختن آن را فراهم کرده و تیر و تختهْ آن را از بیشه‏ها آورده است. (اصل این اعراض اندیشه‏های ماست.) یادآوری این نکته ضروری است که با وجود اهمیت اندیشه‏ها، وجود ظاهری و عرضی هم جزو اصل و مایه هر پیشه‌ای است.

پس عرضها هر چند از میان رفتنى است، لیکن پدید آمدن آنها سبب پیدایش جوهرى مى‏شود که ماندنى است.

توضیح اینکه حکماى قدیم مى‏گفتند، هر معلولى را در پدید آمدن چهار علت بایسته است: علت غائى، علت مادى، علت فاعلى، و علت صورى. علت غائى که انگیزه پدید آمدن معلول است، در اندیشه نخست است و در تحقُّق آخر. چنان که اگر کسى بخواهد خانه‏اى براى نشستن بسازد نخست اندیشه ساختن را در سر مى‏پروراند، سپس به تهیّه ابزار و آلتها بر مى‏خیزد، آن گاه از بنّا و کارگر کمک مى‏گیرد. سرانجام خانه ساخته مى‏شود، بدان صورت و شکل که در اندیشه بوده است. اما نشستن در خانه که علت غائى است و از نخست در ذهن سازنده بود پس از تحقیق آن سه علت حاصل مى‏شود. علت غائى که نخست در ذهن مهندس آمد، عرضى بود و از میان رفت، اما نتیجه آن عرض، خانه که جوهر است پدید گردید.

          زاده از اندیشه‏هاى خوب تو ولدان و حور             زاده از اندیشه‏هاى زشت تو دیو کلان‏

          سِرِّ اندیشه مهندس بین شده قصر و سرا             سِرِّ تقدیر ازل را بین شده چندین جهان‏

          واقفى از سرّ خود از سِرِّ سِر واقف نه‏اى             سِرِّ سِر همچون دل آمد سِرِّ تو همچون زمان‏

(دیوان کبیر، ب 20436- 20438)



[1] - سوره نجم، آیه40 -41


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   106   107   108   109   110   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 130 بازدید
بازدید دیروز: 291 بازدید
بازدید کل: 1404835 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]