هر که بى محابا به مردمان آن گوید که نخواهند ، در باره‏اش آن گویند که ندانند . [نهج البلاغه]
عرشیات
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(130)
سه شنبه 93 آذر 25 , ساعت 3:12 عصر  

نور غذای شهیدان

    ( 1089)آن غذای خاصگان دولت است

 

خوردن آن بی‌گلو و آلت است

( 1090)شد غذای آفتاب از نور عرش

 

مر حسود و دیو را از دود فرش

( 1091)در شهیدان یرزقون فرمود حق

 

آن غذا را نی دهان بد نی طبق

( 1092)دل ز هر یاری غذایی می‌خورد

 

دل ز هر علمی صفایی می‌برد

( 1093)صورت هر آدمی چون کاسه ایست

 

چشم از معنی او حساسه ایست

( 1094)از لقای هر کسی چیزی خوری

 

وز قران هر قرین چیزی بری

( 1095)چون ستاره با ستاره شد قرین

 

لایق هر دو اثر زاید یقین

( 1096)چون قران مرد و زن زاید بشر

 

وز قران سنگ و آهن شد شرر

( 1097)وز قران خاک با باران‌ها

 

میوه‌ها و سبزه و ریحان‌ها

( 1098)وز قران سبزه‌ها با آدمی

 

دل‌خوشی و بی‌غمی و خرمی

( 1099)وز قران خرمی با جان ما

 

می‌بزاید خوبی و احسان ما

( 1100)قابل خوردن شود اجسام ما

 

چون بر آید از تفرج کام ما

( 1101)سرخ رویی از قران خون بود

 

خون ز خورشید خوش گلگون بود

( 1102)بهترین رنگ‌ها سرخی بود

 

وان ز خورشید است و از وی می‌رسد

( 1103)هر زمینی کان قرین شد با زحل

 

شوره گشت و کشت را نبود محل

( 1104)قوت اندر فعل آید ز اتفاق

 

چون قران دیو با اهل نفاق

آن: اشاره به غذاى آسمانى .

خاصگان دولت: کنایه از اولیاى خدا. آنان که پرورش جسم را رها کرده به تربیت روح پرداخته‏اند.

آفتاب: استعاره است از ولى کامل، یا پیامبر(ص)

غذای آفتاب: یعنی غذای انسان کامل یا پیامبر(ص) از نور عرش است و مستقیا از نور خدا تغذیه می‌کند

دود فرش: استعاره از خوراکهاى دنیوى که خاصیت آن تنها پرورش جسم است.

یُرزَقُون: روزى داده مى‏شوند. (برگرفته است از آیه 169 سوره آل عمران)


قران سنگ و آهن: آهن را به سنگ آتش زنه (سنگ چخماق) مى‏زدند تا جرقه پدید آید و آتش بر افروزند.

رَیحان: شاه اسپرم، و نیز هر گیاه خوشبو.

قران سبزه‏ها با آدمى: چنان که گفته‏اند سه چیز اندوه را ببرد: آب، سبزه، و روى نیکو.

          ثَلاثَةٌ یُذهِبنَ عَن قَلبِ الحَزَنَ             أَلماءُ وَ الخَضراءُ وَ الوَجهُ الحَسَنِ‏[2]

و از امام صادق (ع) از رسول (ص) منقول است «ثَلاثَةٌ یَزِدنَ فِى قُوَّةِ النَّظَرِ: النَّظَرُ إلَى الخُضرَةِ وَ إلَى الماءِ الجارِى وَ إلَى الوَجهِ الحَسَنِ.»[3]

خون ز خورشید: به عقیده طبیعى‏دانان قدیم هنگامى که نطفه در رحم به چهارمین ماه رسید، طبایع چهارگانه در ترکیب بنیه جنین با هم درمى‏آمیزد و مزاج معتدل مى‏شود و صورت نقش مى‏بندد و چنان که گفتیم در ماه چهارم تدبیر نطفه‏اى که در رحم است با آفتاب خواهد بود.[4] بدین ترتیب نقش گرفتن و جریان خون در بدن و دمیدن روح زندگانى در مولود از برکت استیلاى آفتاب است بر برج.

بهترین رنگ: چون جریان خون در بدن از تأثیر آفتاب است و سرخى روى نتیجه جریان خون، به بیان مزیت رنگ سرخ مى‏پردازد و گوید آن بهترین رنگهاست.

نیکلسون از ترجمان الاشواق آورده است که: «عرب گوید خَیرُ الإبِلِ حُمرُها: بهترین شتران سرخ آنهاست.» و در حدیث است «الحُمرَةُ خِضابُ المؤمن.» و نیز «الحِنَّاءُ خِضابُ الإسلام.»[5]

قران زمین با زحل: ابو ریحان نویسد: «زحل دلالت کند بر کوههاى خشک که چیزى بر آن نروید.»[6]

قُوَّت اندر فعل آمدن: قوّت در اینجا مقابل فعل است، و آن چیزى است که به مرحله فعلى یا انفعالى برسد چنان که گرمى از آتش قوّه فاعلى است و پذیرایى صورت در چیزى قوّه انفعالى است. به فعلیّت رسیدن قوّه مستلزم تحقق شرایطى است که باید براى آن فراهم آید چنان که مولانا گوید: گمراه گشتن و تباهى پدید آمدن به صورت قوّت در اهل نفاق موجود است و به فعلیت رسیدن آن مستلزم پدید شدن شرط. و چون دیو با منافق قرین شد آن قوّت به فعل مى‏رسد.

اتّفاق: سازگارى.

مولانا می‌گوید: قوت اصلی انسان نور خداست و کسانی این نور را می‌خورند که با پروردگار رابطه معنوی دارند. خوردن این غذا که خاص مردان حق‌ است، نیازی به گلو و ابزار ندارد‌؛ بلکه ادراک حقایق و اسرار الهی است. غذای انسان کامل وپیامبر(ص) از نور عرش است و مستقیا از نور خدا تغذیه می‌کند اما شیطان و کسانی که به مردان حق حسد می‌ورزند، خوراکشان از دود عالم خاک است و نوری بر آنها نمی‌تابد. شهدا نیز این چنین‌اند و از نور خدا تغذیه می‌کنند و« عند ربّهم یرزقون »‌اند

مولانا در ادامه بحث اصالت غذای روحی و معنوی، می‌گوید: رابطه ما با افراد و اشیا و مسائل زندگی این جهانی نیز می‌تواند غذای روحی و معنوی به ما برساند، که آن را به "غذای دل" تعبیر می‌کند. جسم و نقش ظاهری هر انسانی به مثابه کاسه‌ای است که در این کاسه حقیقت و معنای آدمی را ریخته‌اند و چشم حقیقت‌بین می‌تواند این معنا را احساس و مشاهده کند. بنابراین از دیدار دیگران در صورتی بهره معنوی حاصل می‌شود که چشم حقیقت‌بین داشته باشیم. هم‌چنین مولانا، دیدار یاران را به قرآن ستاره‌ها تشبیه می‌کند که قدما آن را در سرنوشت افراد مؤثر می‌دانستند. در مسئله تأثیر‌پذیری از دیگران و تغذیه از یاران خوب، مولانا مثال‌هایی می‌‌زند مانند، قرآن سنگ و آهن، که آتش تولید می‌کند و یا هم‌نشینی خاک با باران که از آن میوه و سبزه تولید می‌شود و از هم‌نشینی سبزه‌ها با انسان، شادی و نشاط پدید می‌آید. منظور مولانا این است که اگر ما در عالم معنا تفرّج کنیم و به مراد خود و ادراک حقایق برسیم، زندگی جسمی ما نیز می‌تواند پذیرای نور حق باشد. پس هرگاه پدیده‌‌ای به پدیده دیگر نزدیک شود، از مرحله قوه به فعلیت می‌رسد، به طوری‌که مثلا هم‌نشینی شیطان با اهل نفاق سبب می‌شود که شرارت بالقوه آنان بالفعل شود و به ظهور رسد.



[2] - (امثال و حکم)

[3] - (وفیات الاعیان، ج 5، ص 94، ذیل اخبار ابو البُختُرى)

[4] - (رسائل اخوان الصّفا، ج 2، ص 422- 423)

[5] - (بحار الانوار، ج 59، ص 298، از طبّ النَّبىّ)

[6] - (التفهیم، ص 369)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(129)
سه شنبه 93 آذر 25 , ساعت 3:6 عصر  

غذای روح و غذای جسم

( 1082)لیک گر آن قوت بر وی عارضی است

 

پس نصیحت کردن او رارایضی است

( 1083)چون کسی کو از مرض گل داشتدوست

 

گرچه پندارد که آن خود قوت اوست

( 1084)قوت اصلی را فرامش کرده است

 

روی در قوت مرض آورده است

( 1085)نوش را بگذاشته، سم خورده است

 

قوت علت را چو چربش کرده است

( 1086)قوت اصلی بشر نور خداست

 

قوت حیوانی مر او را ناسزاست

( 1087)لیک از علت درین افتاد دل

 

که خورد او روز و شب زین آبوگل

( 1088)روی زرد و پای سست و دل سبک

 

کو غذای والسما ذات الحبک

عارضی: هر چیزی است که بر موجودی عارض می‌شود و اصلی او نباشد.

رایضی: از ریضت، به معنای تربیت کرده است که برای تربیت نفس انسان به‌کار می‌رود. قوت اصلی: غذای روح و پرورش روحانی و معنوی است.

قوت مرض: قوت علت‌ چیزی است که مرض را تقویت کند.

چربش‌: یعنی چربی که نیروزاست.

سَبُک: ضعیف، بیمار، سست، سیر ناگشته.

 وَ اَلسَّماءِ ذاتِ اَلْحُبُکِ: سوگند به آسمان داراى راهها.[1] و آن در اصطلاح بعضى بزرگان صوفیه آسمان دل است که از آن راه به خدا توان رسید.

 ( 1082) ولى اگر یک خوراک و قوتى براى کسى عارضى باشد نصیحت کردن باو بمنزله تربیت و رهبرى است‏ . ( 1083) مثل کسى که بعلت و مرضى گل مى‏خورد و خوردن آن را دوست داشته گمان مى‏برد که قوت او است‏ . ( 1084) چنین کسى قوت اصلى خود را فراموش کرده و بقوت مرض روى آورده است‏ . ( 1085) عوض نوش زهر خورده و این قوت که ممد مرض است او را چون چوب خشک کرده است‏ . ( 1086) قوت اصلى بشر نور خداوندى است و قوت حیوانى براى او سزاوار نیست‏ . ( 1087) ولى بعلت مرض گمان کرده است که باید روز و شب از مواد زمینى و آب و گل تغذیه کند. ( 1088) روى این بیماران زرد و پایشان سست و دلشان سبک است اینها کجا و غذاى «وَ اَلسَّماءِ ذاتِ اَلْحُبُکِ »کجا !.

مولانا از غذای جسم و غذای روح سخن می‌گوید و پرداختن به غذای جسم و هوای نفس را به بیماری «گل خوردن» تشبیه می‌کند. مولانا می‌گوید: قوت اصلی بشر، نور خداست‌. و قوت علت‌ چیزی است که مرض را تقویت کند. منظور مولانا این است که او غذایی می‌خورد که بیماری او را بیشتر می‌کند اما خود می‌پندارد که آن‌چه می‌خورد نیروبخش ‌است. آن شخص بیمار‌، غذای اصلی را فراموش کرده است و به غذایی روی آورده که بیماری تولید می‌کند. قلب انسان نیز به سبب بیماری، روز و شب به خوردن این آب و گل روی آورده است؛ یعنی دائماً غذاهای نفسانی و شهوانی تناول می‌کند. آن کسی که به گل خواری و غذاهای نفسانی می‌پردازد، چهره‌ای زرد و پایی سست و دلی پر‌یشان پیدا می‌کند. پس کجاست غذای آسمانی که راه‌های بسیار دارد.



[1] - سوره ذاریات،آیه 7


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(128)
سه شنبه 93 آذر 25 , ساعت 3:5 عصر  

با تدبیر خود نباید در برابر تقدیر حق ایستاد.

( 1069)صد هزاران عقل با هم بر جهند

 

تا به غیر دام او دا‌می‏ نهند

( 1070)دام خود را سخت‌تر یابند و بس

 

کی نماید قوّتی با باد خس

( 1071)گر تو گویی فایده‌‌هستی چه بود

 

در سؤالت فایده هست ای عنود

( 1072)گر ندارد این سؤالت فایده

 

چه شنویم این را عبث بی‏عایده

( 1073)گر سؤالت را بسی فایده‌هاست

 

پس جهان بی‏فایده آخر چراست

( 1074)گر جهان از یک جهت بی‏فایده‌است

 

از جهت‌های دگر پر عایده‌است

( 1075)فایده‌ْ تو گر مرا فایده نیست

 

مر تو را چون فایده ا‌ست، از وی مایست

( 1076)حسن یوسف عالمی‏ را فایده

 

گرچه بر اخوان عبث بد زایده

( 1077)لحن داو‌دی چنان محبوب بود

 

لیک بر محروم بانگ چوب بود

( 1078)آب نیل از آب حیوان بد فزون

 

لیک بر قبطیّ منکر بود خون

( 1079)هست بر مؤمن شهیدی زندگی

 

بر منافق مردن است و ژندگی

( 1080)چیست در عالم بگو یک نعمتی

 

که نه محرومند از وی امتی

( 1081)گاو و خر را فایده چه در شکر

 

هست هر جان را یکی قوت‌دگر

پس جهان بی‏فایده آخر چراست: اشاره دارد به آی?: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ: خداوند جلّ و علا خطاب به بندگان مى‏فرماید مى‏پندارید شما را بى‏هوده آفریدیم و شما به سوى ما باز نمى‏گردید؟» [1]

اخوان: برادران. اشارت است به داستان توطئه برادران یوسف در باره او و انداختن وى در چاه.[2]

لحن: آواز.

لَحن داودى: آوازى که داود (ع) سر مى‏داد.

آب نیل: اشارت است به داستان خون شدن آب نیل بر قبطیان که پیروان فرعون بودند. سبطیان از نیل مى‏نوشیدند و آب بود چون قبطیان از آن به دهن مى‏گرفتند خون مى‏شد.

از آب حیوان فزون بودن: به خاطر همین خاصیت که در آن ایجاد شد. چه، آب حیوان را خاصیت زنده نگاه داشتن است، حالى که آب نیل در اثر معجزه حضرت موسى در یک آن ، دو خاصیت مى‏نمود.

منکر: کنایه از قبطیان.

شهیدى بر مؤمن زندگى بودن: برگرفته است از آیه «وَ لا تَحْسَبَنَّ اَلَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اَللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ:» و مپندارید آنان را که در راه خدا کشته شدند مردگان‏اند، نه زندگان‏اند نزد پروردگارشان روزى مى‏خورند.»[3]

ژندگى: مجازاً بى‏ارزشى، بد بختى.

همه ما مقهور قدرت پروردگاریم و از عقل و تدبیر کاری ساخته نیست. صدهاهزار عقل با یاری و پشتیبانی یک‌دیگر در صدد بر می‏آیند تا دامی ‏غیر دام خدا کار بگذارند؛ ولی خود را در دامی ‏سخت‌تر می‏یابند. سؤالی که ممکن است شنوندهْ مثنوی در ذهنش در مورد تقدیر الهی به وجود بیاید، این است که اگر این چنین باشد که هرچه در این جهان به وقوع می‏پیوندد، همه از تقدیر الهی باشد؛ پس این جهان هستی چه فایده‏‌ای دارد؟ مولانا به سؤال پاسخ می‏دهد. در علم بی‌کرانه پروردگار، وجود‌ و حتی وجود حادث و گذرای هر چیزی حکمت‌ و فایده‏‌ای دارد. اگر فایده‌ای ندارد چرا می‏پرسی؟، یعنی این‌که می‏پرسی فایده این آفرینش چیست، خود این سؤال (آیا فایده‌ دارد یا ندارد)، فایده دارد، چون در غیر این صورت چرا باید به یک سؤال بی‏فایده پاسخ داد و اگر بگویی فایده دارد، می‏گوییم چطور شده که سؤال تو فایده دارد، اما این جهان بی‏فایده است؟ چگونه مى‏توان گفت در خلقت جهان سودى نیست. خداوند جلّ و علا خطاب به بندگان مى‏فرماید: مى‏پندارید شما را بى‏هوده آفریدیم و شما به سوى ما باز نمى‏گردید؟» سپس سخن را به مسئله نسبى بودن فایدت مى‏کشاند، که گاهى کارى صورت مى‏گیرد و از جهتى یا براى شخصى سودى ندارد، اما همان کار از جهت دیگر یا براى شخص دیگر داراى فایده است. کار جهان نیز چنین است. پس هر کس باید بکوشد تا فایده خود را از آن بر گیرد و در این باره چنان که عادت اوست مثالها مى‏زند.

این جهان اگر از یک زاویه، بی‏فایده باشد، از زوایای دیگر پرفایده است. منتها بستگی دارد که از چه زاویه و دیدی به جهان بنگری؛ مثلاً برادران یوسف از روی حسادت، وجود یوسف را بیهوده و مزاحم خود می‏پنداشتند اما وجود یوسف برای جهانیان پر از فایده بوده است. یا کسی که گوش شنوا ندارد از آوازِ خوش داوود چه می‏فهمد؟‌ آب نیل برای قوم موسی مایهْ نجات زندگی شد، اما خون فرعونیان را ریخت. هم‌چنین شهادت برای مؤمن، سرآغاز زندگی فرح‌بخش است، درحالی‌که برای منافق، مردن و پوسیدن است. مثال دیگر: شکر برای گاو و الاغ هیچ فایده‌ای ندارد، زیرا هر جانداری، غذای جداگانه‏‌ای دارد.

          گفت یا عُمَّر چه حکمت بود و سر             حبس آن صافى در این جاى کَدِر

          آب صافى در گِلى پنهان شده                   جان صافى بسته أبدان شده‏

          گفت تو بحثى شگرفى مى‏کنى                  معنیى را بندِ حرفى مى‏کنى‏

          حبس کردى معنى آزاد را                       بند حرفى کرده‏اى تو یاد را

          از براى فایده این کرده‏اى                      تو که خود از فایده در پرده‏اى‏

          آن که از وى فایده زاییده شد                  چون نبیند آن چه ما را دیده شد

          صد هزاران فایده است و هر یکى             صد هزاران پیش آن یک اندکى‏

          آن دم نطقت که جزو جزوهاست             فایده شد کُلِّ کُلّ خالى چراست؟

1522- 1515/ د / 1



[1] - سوره مؤمنون،آیه 115

[2] - (نگاه کنید به: سوره مبارکه یوسف)

[3] - سوره آل عمران،آیه 169


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(127)
جمعه 93 آذر 14 , ساعت 11:42 صبح  

شماتتی از نفس اماره

( 1066)گِرد نفسِ دزد و کار او مپیچ

 

هرچه آن نه کار حق هیچ است هیچ

( 1067)پیش از آن‌که روز دین پیدا شود

 

نزد مالک دزد شب رسوا شود

( 1068)رخت دزدیده به تدبیر و فنش

 

مانده روز داوری بر گردنش

نفسِ دزد وکار او: یعنی اشتغال به امور مادی وهوا وهوس است.مولانا در موارد دیگر هم نفس را دزد می شمارد .

روز دین: روز رستاخیزکه در آن روز حقیقتها آشکار خواهد شد و نهان ها برملا خواهد گردید. چنان که در قرآن کریم از آن به «یَوْمَ تُبْلَى اَلسَّرائِرُ:» روزى که نهفته‏ها آشکار مى‏شود.»[1] تعبیر شده است.وهمچنین می تواند اشاره باشد به آیه شریفه:« مَالِکَ یَومِ الدّین»[2]

دزد شب: نفس یا انسانی است که درپی هوای نفس باشد ودنیا « شب» است که این دزد در آن دست به دزدی می زند.

رخت دزدیده: استعارت از بهره‏هاى نفسانى و لذتهاى جسمانى، که دنیا دوست آن را مایه آسایش خود مى‏دید.

فن: حیلت، مکر.

بر گردن ماندن: برگرفته است از آیه «وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ اَلْقِیمَةِ: و هر که خیانت کند برسد به جزاى خیانت روز قیامت.»[3]

( 1066) و گرد نفس اماره دزد و کارهاى او مگرد که آن چه کار حق نیست هیچ است‏ . ( 1067) پیش از آن که قیامت بر پا شده روز دین آشکار گردد در موقعى که هنوز شب است نزد مالک روز جزا دزد رسوا خواهد شد . ( 1068) مظلمه تدابیرى که بکار برده و فنونى که بکار بسته و دزدانه کار کرده است روز داورى بگردن او خواهد ماند .

پیرامون نفس امّاره‌ای که دزد و دغل است، گردش مکن، زیرا هر چه که کار حضرت حق نباشد هیچ اندر هیچ است. کار نفس اشتغال به امور مادی و هوا و هوس است. مولانا در مواردی دیگر هم نفس را دزد می‌شمارد یا به موشی تشبیه می‌کند که گندم اعمال و عبادات را از انبار وجود ما می‌رباید. «دزد شب‌» نفس یا انسانی است که در پی هوای نفس باشد و «دنیا» شب است که این دزد در آن دست به دزدی می‌زند. «رخت دزدیده» منافع این دنیا و لذت‌هایی است که آدمی به پیروی نفس به دنبال آن می‌رود. به اعتقاد مولانا داشتن بهره‌های مادی از این دنیا‌ اگر در خدمت دین و در راه حق صرف شود، عیبی ندارد، زیرا به چنین کسی «گر چه بدهی گنج‌ها او حر بود».



[1] - سوره طارق، 9

[2] - سوره فاتحه، آیه 4

[3] - سوره آل عمران،آیه 161


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(126)
جمعه 93 آذر 14 , ساعت 11:41 صبح  

تقدیر الهی

( 1057)آن‌چه آبست است شب جز آن نزاد

 

حیله‌ها و مکرها باد است باد

( 1058)کی کند دل خوش به حیلت‌های گش

 

آن‌که بیند حیله‌ْ حق بر سرش

( 1059)او درون دام و دا‌می ‏می‌نهد

 

جان تو نی ز آن جهد نی زاین جهد

( 1060)گر بروید، ور بریزد صد گیاه

 

عاقبت بر روید آن کشته‌ْ اله

( 1061)کشت نو کارند بر کشت نخست

 

این دوم فانی است و آن اول درست

( 1062)تخم اول کامل و بگزیده است

 

تخم ثانی فاسد و پوسیده است

( 1063)افکن این تدبیر خود را پیش دوست

 

گرچه تدبیرت هم از تدبیر اوست

( 1064)کار آن دارد که حق افراشته است

 

آخر آن روید که اول کاشته است

( 1065)هرچه کاری از برای او بکار

 

چون اسیر دوستی ای دوستدار

آبست: آبستن.

آن چه آبست است...: برگرفته است از مثل رایج «شب آبستن است تا چه زاید سحر.»

گَش: خوب، خوش (در ظاهر).

حیله حق: برگرفته است از آیه «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اَللَّهُ وَ اَللَّهُ خَیْرُ اَلْماکِرِینَ.»[1]

جان تو: (سوگند است) به جانت سوگند.

نى این جهد نى آن جهد: هیچ حیلت سود نخواهد داشت.

کشت نو:استعاره از تدبیر انسانى. همان کار و تدبیرما انسان ها است.

کشت نخست: همان تقدیر الهی است، آن چه از ازل مقدّر شده، آن چه خدا خواسته، تقدیر ازلى.

تخم اوّل: استعاره از آن چه در علم خدا براى انسان گذشته.

تخم ثانى: آن چه آدمى به کوشش خود خواهد.

افراشته: بر پا کرده، آفریده.

( 1057) شب بهر آن چه آبستن است همان را خواهد زائید حیله‏ها و مکرها در آن اثرى نخواهد داشت‏ . ( 1058) آن که حیله خداوندى را بالاتر از حیله خود بیند چگونه بحیله‏هاى خود دل خوش مى‏گردد. ( 1059) او در درون یک دام دام دیگرى بر پا مى‏کند ولى بجان تو که نه از آن دام مى‏جهد و نه این دام باعث خلاصیش مى‏گردد . ( 1060) اگر صد گیاه بروید و خشک شود بالاخره آن چه خدا کاشته همان مى‏روید و ثمر مى‏دهد . ( 1061) روى کشت اولى کشت نو مى‏کارند این کشت دومى فانى است و همان کشت ازلى است که پا بر جا و درست است‏. ( 1062) تخم اولى کامل است و پسندیده و تخم ثانوى فاسد و پوسیده است‏ . ( 1063) تو این تدبیر و حیله خود را در پیش دوست بر زمین افکن اگر چه تدبیر تو هم از تدبیر او است‏ . ( 1064) کار با همان است که از اول حق او را بر افراشته آن چه را اول او کاشته است عاقبت همان خواهد روئید . ( 1065) اى دوستار تو اسیر دوست هستى هر چه مى‏کارى براى او بکار .

شب، همان عالم اسرار ازلی است. وحیله‏ها و مکرها‌، تدبیر‏ها و نقشه‏ها‏یی است که ما در این هستیِ محدودِ خود، پدید می‏آوریم و به آن دل می‏بندیم. تدبیر‏ها و نیرنگ‏های ما در مقابل تقدیر الهی هیچ‌وپوچ است. کسی که تدبیر خدای متعال را بر حیله‏های خود غالب می‏بیند؛ هرگز به حیله‏های فراوان خود دل خوش نمی‌کند. روشن است که مکر الهی، چاره‌سازی است. این‌که دام می‏گذارد و آن که در دام می‏افتد، هر دو در دام حق‏اند و نمی‏توانند خود را برهانند.

اهل تدبیر، کسانی‌اند که فقط به تدبیرخود متکی هستند، ولی از دام تدبیر چاره و گریزی نیست. اگر صدگونه گیاه و چمن سبز شود یا همهْ آنها خشک گردند، سرانجام آن‌چه را که حق تعالی کاشته است خواهد رویید. وبه تعبیر مولانا آن کشت نخستین درخاک ثابت و جاودان می‏ماند. البته تدبیرهای ما هم به ارادهْ حق پدید می‏آیند و به مرحلهْ عمل می‏رسند، اما همین مقداری که از ما سر می‏زند باید بی‏ارزش شمرد و باید همواره کار حق را دید.



[1] - سورهْ آل عمران، 54


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   106   107   108   109   110   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 211 بازدید
بازدید دیروز: 291 بازدید
بازدید کل: 1404916 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]