آنکه دانشش را در نهان به کار نبندد، درعیان رسوایش کند . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(388)
جمعه 94 مهر 10 , ساعت 9:36 صبح  

تأثیر کلام رهبری در بهبودی میان امت(ادامه2)


 ( 3720)تو چو موری، بهر دانه می‌دوی

 

هین! سلیمان جو، چه می‌باشی غَوی؟

( 3721)دانه‌جو را دانه‌اش دامی شود

 

و آن سلیمان‌جوی را هر دو بود

( 3722)مرغ جان‌ها را درین آخر زمان

 

نیستشان از هم‌دگر یک دم امان

( 3723)هم سلیمان هست اندر دور ما

 

کو دهد صلح و نماند جور ما

( 3724)قول إن مِن اُمَّةٍ را یاد گیر

 

تا به إلاّ و خَلا فیها نذیر

( 3725)گفت خود خالی نبود است امتی

 

از خلیفه‌ حق و صاحب‌همتی

( 3726)مرغ جان‌ها را چنان یک‌دل کند

 

کز صفاشان بی‌غش و بی‌غل کند

( 3727)مشفقان گردند هم‌چون والده

 

مسلمون را گفت نفس واحده

( 3728)نفس واحد از رسول حق شدند

 

ور نه هر یک دشمن مطلق بدند

 سلیمان: استعاره از راهنماى کامل.

غَوى: به معنای گمراه است.

دانه جوى: کنایه از کسى که در پى متاع دنیاست.

سلیمان جو: کنایه از آن که در جست و جوى راهنماى کامل است.

مرغ جان: اضافه مشبه به به مشبه .

آخر زمان: دور اخیر را که دور قمر است دور آخر زمان نامیده‏اند. هر «دور» چهار هزار سال است، و گفته‏اند هفت هزار سال، و چنین پندارند که این دور که دور آخر است به قیامت منتهى شود. «آخرالزمان»، یعنی عصر محمدی.  

مِن اُمِّةٍ: برگرفته است از آیه «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فِیها نَذِیرٌ: و امّتى نیست جز که در آن ترساننده‏اى است.»[1]

نَفس واحدة: «المُؤمِنُونَ کَنَفسٍ واحَدِةٍ» بعضى آن را حدیث شمرده‏اند.[2] ، و نظیر این جمله است آن چه از امام صادق (ع) آمده است که «المُؤمِنُونَ فِى تَبارِّهِم و تَراحُمِهِم وَ تَعاطُفِهم کَمَثِل الجَسَد.»[3]

( 3720) تو مثل مور پى دانه مى‏روى گمراه نشو و سلیمان را جستجو کن‏. ( 3721) آن که دانه را مى‏جوید دانه براى او دام مى‏شود ولى کسى که سلیمان را جست هم سلیمان را دارا شده و هم بدانه مى‏رسد. ( 3722) در این آخر الزمان مرغ جانها یک آن از یکدیگر ایمن نیستند. ( 3723) در دوره ما سلیمان هم هست که میانه جانها صلح را برقرار نموده و ظلمها را از میان ببرد. ( 3724) آیه« إِنْ مِنْ أُمَّةٍ» را تا « إِلاَّ خَلا فِیها نَذِیرٌ» بخوان. ( 3725) که مى‏فرماید: هیچ امتى از یک صاحب همت و خلیفه حق خالى نبوده است‏. ( 3726) که مرغ جانها را طورى یکدل سازد که صاف و بى‏غل و غش باشند. ( 3727) و چون مادر با هم مهربان گردند این است که فرمود مسلمانان چون نفس واحد هستند. ( 3728) مسلمانان از طرف حضرت رسول (ص ع) بود که چون نفس واحد شدند و گرنه همگى دشمن جانى همدیگر بودند.

در این‌جا سلیمان؛ سلیمان نبی نیست؛ مرد حق در هر زمانه‌ای و در میان هر قومی است و آنها که جویندگان حق‌اند باید به او تکیه کنند. مطابق آیه‏های 18 و 19 سورهْ «نمل» هنگامی‌که سپاه سلیمان به وادی موران رسید، یکی از موران گفت: به لانه‏های خود بروید که سلیمان و سپاهش شما را آسیب می‏‏رسانند. سلیمان خندید و از پروردگار خواست که او را به کار نیک وادارد. مولانا مردان حق را مانند سلیمان خیرخواه و خیراندیش توصیف می‏‏کند. «دانه جو»، یعنی کسی که فقط منافع خود را می‏‏خواهد؛ (دنیا‌دوست). در مقابل او، جویندهْ مرد حق موری است که هم دانه به‌دست می‏‏آورد و هم حمایت سلیمان را. مولانا می گوید: در این زمانه، جان‌ها با یکدیگر درستیزند و مردان حق می‏‏توانند آنها را از تفرقه برهانند. مضمون این سخن اشاره دارد به آیهْ ‌شریفه سوره «فاطر»که می فرماید: ما تو را فرستادیم، مژده‌دهنده و بیم‌دهنده و هیچ امتی نیست مگر آن‌که در میان آنان بیم‌دهنده‌ای است. حق تعالی فرمود: هیچ امتی نیست که از خلیفه و صاحب‌همتی خالی باشد. در اثر سلیمان روزگار و مردان حق، همهْ مؤمنان مانند یک نَفس واحد به یک‌دیگر مهربان می‏‏شوند. مضمون این سخن به حدیث نبوی اشاره دارد: «المؤمنُونَ کَنفسٍ واحدةٍ؛ مؤمنان نَفس واحد هستند و یا هم‌چون فردی واحدند».



[1] - (سوره فاطر،آیه 24)

[2] - (احادیث مثنوى، ص 43)

[3] - (بحار الانوار، ج 71، ص 234)

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(387)
جمعه 94 مهر 10 , ساعت 9:33 صبح  

 

تأثیر کلام رهبری در بهبودی میان امت(ادامه1)

 

 

 ( 3714)پس ریای شیخ به ز اخلاص ماست

 

کز بصیرت باشد آن وین از عماست

( 3715)از حدیث شیخ جمعیت رسد

 

تفرقه آرد دم اهل جسد

( 3716)چون سلیمان کز سوی حضرت بتاخت

 

کو زبان جمله مرغان را شناخت

( 3717)در زمان عدلش آهو با پلنگ

 

انس بگرفت و برون آمد ز جنگ

( 3718)شد کبوتر آمن از چنگال باز

 

گوسفند از گرگ ناورد احتراز

( 3719)او میانجی شد میان دشمنان

 

اتحادی شد میان پرزنان

 

 بصیرت: بینایى، دانستن حقیقت.

عما: عمى، کورى.

أهلِ جسد: مقابل اهل روح و اهل معناست، آنان که از معنى و حقیقت بهره ندارند. که در پى پرورش جسم‏اند.

سلیمان: منظور حضرت سلیمانِ نبی است، مصداق و شاهد تأثیر مردان حق در ایجاد تفاهم است.

از سوى حضرت تاختن: یعنی از جانب حق مأمور شد ، کنایه از پیمبرى یافتن.

زبان مرغان شناختن: برگرفته است از آیه «قالَ یا أَیُّهَا اَلنَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ اَلطَّیْرِ وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ: و گفت اى مردم آموختند ما را گفتار مرغان و داده شدیم از هر چیزى.»[1]

احتراز آوردن: دورى جستن، پرهیز کردن.

ناورد احتراز: یعنی نمی‏‏ترسید، دوری نمی‏‏کرد.

پَر زنان: مرغان، پرندگان.

 ( 3714) پس ریاى شیخ بهتر از اخلاص ما است براى اینکه کار او از روى بصیرت و اخلاص ما از روى نادانى و کورى است‏. ( 3715) سخن و صحبت شیخ باعث جمعیت و دم اهل حسد باعث تفرقه است‏. ( 3715) چون سلیمان از طرف حضرت حق برخاسته بود زبان همه مرغان را دانست‏. ( 3717) و در زمان حکومتش آهو با پلنگ انس گرفته و جنگ را کنار گذاشتند. ( 3718) کبوتر از چنگال باز ایمن شده گوسفند و گرگ از هم احتراز نداشتند. ( 3719) او میانه دشمنان میانجى شده پرندگان با هم اتحاد کردند.

در این ابیات، سخن از تأثیر کلام مردان حق در بهبودی میان امت است. عارف بالله، اگر کاری از او سر بزند که در ظاهر مخالف شرع یا طریقت باشد، بهتر از کارهای پسندیدهْ ماست، زیرا در هر کارِ عارف بالله حکمت و مصلحتی هست. «اخلاص ما» از روی بصیرت نیست؛ کورانه است و ممکن است در مسیر الی‌الله نباشد. سخن مرد حق امت را به جایی می‏‏رساند که دل‌ها و اندیشه‏ها و سخنان آنها در یک راه می‏‏افتد و با هم موافق می‏‏شود (جمعیت)، اما آنها که به زندگی مادی و جسمی خود چسبیده‌اند، سخنانی می‏‏گویند که دل‌های امت و جامعه را از هم و از حق دور می‌کند و موجب می‏‏شود که افراد جامعه در جست‌وجوی حق، هر دم در راهی قدم گذارند (تفرقه) و هرگز به مقصود نرسند. «اتحاد» هم‌دلی و پیوند باطنی و معنوی است و این‌که همه، جلوه‏های وجود واحد حق‌اند.



[1] - (سوره نمل،آیه 16)

 

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(386)
جمعه 94 مهر 10 , ساعت 9:31 صبح  

تأثیر کلام رهبری در بهبودی میان امت

( 3705)چون‌که بسپارید دل را بی‌دغل

 

این درمتان می‌کند چندین عمل

( 3706)یک درمتان می‌شود چار المراد

 

چار دشمن می‌شود یک ز اتحاد

( 3707)گفت هر یک‌تان دهد جنگ و فراق

 

گفت من آرد شما را اتفاق

( 3708)پس شما خاموش باشید انصتوا

 

تا زبانتان من شوم در گفت‌وگو

( 3709)گر سخن‌تان می‌نماید یک نمط

 

در اثر مایه‌ نزاع است و سخط

( 3710)گرمی عاریتی ندهد اثر

 

گرمی خاصیتی دارد هنر

( 3711)سرکه را گر گرم کردی ز آتش آن

 

چون خوری سردی فزاید بی‌گمان

( 3712)زآن‌که آن گرمی اودهلیزی است

 

طبع اصلش سردی است وتیزی است

( 3713)ور بود یخ‌بسته دوشاب ای پسر

 

چون خوری گرمی فزاید در جگر

 

دل را بی‌دغل بسپارید: یعنی با اعتقاد کامل به حرف من گوش دهید.

یک درمتان مى‏شود چار: چون آن صاحب سِرّ از حقیقت آگاه است و مى‏داند اختلاف آنان لفظى است و در معنى یک چیز را مى‏خواهند، پس با آن درم هر چار را خشنود خواهند کرد چنان که گویى چار درم داشته‏اند و میان خود بخش کرده‏اند و هر یک چیزى را که دل خواه اوست خریده.

المُراد: فهو المطلوب، چنین باشد.

چار دشمن مى‏شود یک: اختلاف شما بر طرف مى‏شود و یک سخن مى‏شوید چرا که مقصودتان یکى است.

أنصتوا: یعنی خاموش باشید، نزاع نکنید. اشاره دارد به آیه شریفهْ 204 سوره اعراف: چون قرآن خوانده شود بشنوید وخاموش باشید .

یک نمط: یک گونه. (اگر همه خواهان یک چیز هستید، چون در تعبیر آن مختلفید، با هم به جنگ در افتاده‏اید).

گرمى عاریتى: علم تقلیدى. تعریضى است به کسانى که علمى را فرا گرفته‏اند، اما علم در آنان اثرى نکرده است.

دهلیزى: منسوب به دهلیز: جایى میان در و دالان خانه. در این بیت کنایه از بى‏اساس است.

گرمی او دهلیز است: یعنی از بیرون آمده و ذاتی و اصلی نیست.

( 3705) اگر دل بمن بسپارید و بسخن من گوش کنید این یک درهم شما چندین کار برایتان انجام مى‏دهد ( 3706) اولا این یک درهم بمنزله چهار درهم مى‏شود و مراد هر چهار را مى‏دهد و ثانیاً شما که اکنون چهار دشمن هستید با هم اتحاد کرده یکى مى‏شوید ( 3707) گفته هر یک از شما باعث فراق و جنگ است ولى گفته من براى شما اتفاق ایجاد مى‏کند ( 3708) پس شما خاموش باشید من در گفتگو زبان شما خواهم شد ( 3709) سخن شما معنا موافق و طرف قبول همه است ولى اثر صورت آن مایه نزاع و تفرقه است‏. ( 3710) گرمى عاریتى اثرى ندارد بلکه گرمى خاصیتى لازم است که هنر نمایى کند. ( 3711) اگر سرکه را با آتش گرم کرده بخورى در مزاج سردى مى‏فزاید. ( 3712) براى اینکه آن گرمى از خارج داخل آن شده و طبع اصلیش سردى و تندى است‏. ( 313) ولى اگر شیره انگور یخ بسته باشد وقتى بخورى در جگر گرمى افزاید.

«اتحاد و اتفاق» آن پیوند باطنی و معنوی است که مردان راه حق را از خود می‏‏رهاند و چون یک وجود واحد در راه حق می‏‏اندازد. مولانا می‏‏گوید: حتی اگر سخن‏ها به ظاهر در یک راه و روش باشد، باز می‌تواند مایهْ نزاع و خشم گردد، چگونه؟ چون بعضی‏ها به گرمی از حق سخن می‏‏گویند، اما گرمی عاریتی، نه گرمی خاصیتی که در آن صدق و تأثیر است. پس آن که در هر حال سخنش مایه وفاق است و بردارنده نفاق، شیخ است که آن چه گوید از روى تحقیق است نه تقلید.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(385)
جمعه 94 مهر 10 , ساعت 9:30 صبح  

 منازعت ِچهار کس جهت ِانگور، که

هر یکى به نام دیگر فهم کرده بود آن را

 

حقیقت یکی است و جنگ هفتادودو ملت بر سر الفاظ است.

نقش گفتمان و رهبری در رهایی از تفرقه و تنازع

 

( 3697)چار کس را داد مردی یک درم

 

آن یکی گفت این به‌ انگوری دهم

( 3698)آن یکی دیگر عرب بد گفت لا

 

من عنب خواهم نه انگور ای دغا

( 3699)آن یکی ترکی بدو گفت این بنم

 

من نمی‌خواهم عنب خواهم ازم

( 3700)آن یکی رومی بگفت این قیل را

 

ترک کن خواهیم استافیل را

( 3701)در تنازع آن نفر جنگی شدند

 

که ز سرّ نام‌ها غافل بدند

( 3702)مشت برهم می‌زدند از ابلهی

 

پر بدند از جهل و از دانش تهی

( 3703)صاحب سری عزیزی صد زبان

 

گر بدی آن‌جا بدادی صلحشان

( 3704)پس بگفتی او که من زین یک درم

 

آرزوی جمله‌تان را می‌دهم

 عِنَب: انگور.

بَنُم:یعنی از آن من است، پول من است.

اُزُم: (ترکى) انگور.

قیل: گفت، سخن.

استافیل: (یونانى) انگور.[1]

تنازع: (مصدر باب تفاعل) ستیزه کردن با یکدیگر.

نفر: گروه (چهار تن).

سرّ نام‌ها: یعنی معنا و حقیقت الفاظ.

صد زبان: کنایه از داناى حقیقت، آگاه از معنى.

 ( 3697) چهار نفر که هر یک از شهرى آمده و با هم همراه شده بودند بمردى برخوردند و آن مرد یک درهم به آنها داد- یکى از آنها که فارسى زبان بود گفت بیایید این پول را انگور بخریم‏ ( 3698) دیگرى که عرب بود گفت معاذ اللَّه لا من عنب مى‏خواهم نه انگور ( 3699) آن که ترک بود گفت اى گزم (اى چشمم) من عنب نمى‏خواهم ازوم مى‏خواهم‏ ( 3700) کسى که رومى بود گفت این حرفها را نزنید من فقط استافیل را طالبم‏ ( 3701) این اشخاص چون معنى این نامها را نمى‏دانستند با هم مشغول نزاع شدند. ( 3702) از ابلهى بهم دیگر مشت مى‏زدند چون از دانش تهى بوده و از جهل پر بودند ( 3703) اگر یک صاحب سر عزیز صد زبانى در آن جا بود آنها را صلح‏شان مى‏داد ( 3704) و مى‏گفت که با همین یک درهم آن چه شما چهار نفر آرزو کردید مى‏خرم‏.

حکایتی است در توضیح این معنا که حقیقت یکی است و جنگ هفتادودو ملت بر سر الفاظ است. خلاصهْ حکایت این است: چهار شخص که هر کدام زبان خاصی داشتند، به جایی آمدند. شخصی یک درم پول به آنها داد که چیزی برای خود بخرند. آن‌که فارس بود، گفت: برویم انگور بخریم. عرب‌زبان گفت: من انگور نمی‏‏خواهم، برویم عنب (انگور) بخریم. آن‌که رومی بود، گفت: من نه انگور می‌خواهم و نه عنب، برویم استافیل (انگور) بخریم. ترک‌زبان گفت: این حرفها را بگذارید کنار، من فقط ازوم (انگور) می‏‏خواهم. سرانجام حکیمی که به چهار زبان آگاهی داشت به آنان فهماند که همهْ شما یک چیز را می‌خواهید، منتها با الفاظ متفاوت. در نتیجه اختلاف آنها رفع شد. «صاحب سرّ» مردی است که از حقایق آگاه است. این آگاهان را نمی‌توان به آسانی یافت و عزیزند. این عالمان به اسرار، چون بر باطن همه احاطه دارند، به زبان هرکسی سخن می‏‏گویند و بیان آنها دل‌ها را آرام می‏‏کند.

خلاصه حقیقت یکى است و صورتها گونه‏گون، و بیشتر اختلاف مردمان از پرداختن به صورت است و غفلت از معنى. اگر آن چهار تن که بر سر نام با یکدیگر پیکار مى‏کردند صفتهاى انگور را مى‏دانستند و هر یک آن را براى دیگرى شرح مى‏کرد نزاع از میانشان برمى‏خاست.



[1] - (لغت نامه)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(384)
جمعه 94 مهر 10 , ساعت 9:28 صبح  

علم ودانش راه زندگی جاوید


 

( 3688)آن یکی کش صد هزار آثار خاست

 

کمترین آثار او عمر بقاست

 

 

( 3689)گرچه فردست او اثر دارد هزار

 

آن یکی را نام شاید بی‌شمار

 

 

( 3690)آن یکی شخصی تو را باشد پدر

 

در حق شخصی دگر باشد پسر

 

 

( 3691)در حق دیگر بود قهر و عدو

 

در حق دیگر بود لطف و نکو

 

 

( 3692)صد هزاران نام و او یک آد‌می‏

 

صاحب هر وصفش از وصفی عمی‏

 

 

( 3693)هر که جوید نام، گر صاحب ثقه است

 

همچو تو نومید و اندر تفرقه ا‌ست

 

 

( 3694)تو چه بر چفسی برین نام درخت

 

تا بمانی تلخ‌کام و شوربخت

 

 

( 3695)در گذر از نام و بنگر در صفات

 

تا صفاتت ره نماید سوی ذات

 

( 3696)اختلاف خلق، از نام اوفتاد

 

چون به‌معنی رفت، آرام اوفتاد

 آن یکی: پروردگار است و واصلان او «عمر بقا» و حیات جاودان دارند.

بقا: باقى، جاودان، و مى‏توان «عمر بقا» را «بقاى عمر» معنى کرد.

عَمى: اعمى، کور، و در این بیت کنایت از «نادان» است.

از وصفی عمی: یعنی از اوصاف دیگر بی‌خبر است.

صاحب ثقه: مورد اعتماد، لیکن در بیت مورد بحث در معنى «راستگو» ظاهرتر است.

تفرقه: پریشانى، سر گردانى. در اصطلاح عارفان مقابل جمع است و آن تعلّق دل است به کارى پراکنده. «تفرقه»، حال کسی است که هنوز به علم‌الیقین نرسیده و مطلوب خود را نشناخته است و درجست‌وجوی او هر دم در شاخی می‏آویزد.

چفسیدن: چسبیدن.

در گذر از نام: از آن که «علم» یک واژه است، لیکن اثرها و خاصیتهاى فراوان دارد و این اثرها و خاصیتها در معنى علم است نه در نام آن.

هر که جوید نام: کسی که به معنی و حقیقت هر چیز توجه ندارد؛ اگر هم راست‌گو و ثقه باشد باز هم به مقصود نمی‏‏رسد.

 ( 3688) این یک حقیقت صد هزار اثر دارد که کمترین آنها عمر جاودانى است‏ . ( 3689) اگر چه فرد است ولى هزار اثر داشته و همان یکى نامهاى بى‏شمار دارد . ( 3690) همان یکى براى شخص تو پدر و در حق دیگرى پسر . ( 3691) در حق یکى دشمنى و قهر و براى دیگرى خوبى و لطف‏ . ( 3692) صد هزاران نام دارد و آن خود آدمى است دارنده هر یک از اوصاف او از وصف دیگر کور و بى‏خبر است‏ . ( 3693) هر کس که نام را چسبید و از صفت بى‏خبر شد اگر امیدوار باشد مثل تو ناامید و پریشان مى‏گردد . ( 3694) تو براى چه باین اسم درخت چسبیده‏اى تا تلخ کام و شور بخت بمانى؟ . ( 3695) از نام بگذر و بصفات بنگر تا صفات بسوى ذات راهنمائیت کند . ( 3696) اختلاف مردم از نام است ولى وقتى بعالم معنى قدم گذاشت در آن جا کمال آرامش برقرار است‏.

در این ابیات مولانا به دو نکتهْ مهم اشاره فرموده است: یکى اینکه دانش چون درختى است با شاخ و برگهاى بسیار و میوه‏هاى آب دار. هر که از میوه آن درخت خُورَد راه به زندگى جاوید بَرد. چنان که در حدیث است: «إِذا لَقِیتُم شَجَرَةً مِن أشجارِ الجَنَّةِ فَاقعُدُوا فِى ظِلِّها وَ کُلُوا مِن أثمارِها قالُوا وَ کَیفَ یُمکِنُ هذا فِى دَارِ الدُّنیا قال (ص) إِذا لَقیِتُم عالِماً فَکَأَنَّما لَقِیتُم شَجَرَةً مِن اَشجارِ الجَنَّةِ: هر گاه دانشمندى دیدید، چنان است که درختى از درختهاى بهشت را دیده‏اید.»[1] دیگر اینکه در لفظ و ظاهر معنىِ آن نباید نگریست، باید دید حقیقت چیست. پس از الفاظ بگذر و جلوه‏های حق را بنگر تا به ذات حق راه یابی. مولانا می‏گوید: حضرت حق به مناسبت تجلیات بی‏شمار خود، اسما و صفات بی‏شماری دارد.



[1] - (شرح انقروى)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   51   52   53   54   55   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 219 بازدید
بازدید دیروز: 346 بازدید
بازدید کل: 1403250 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]