این داستان ترکیبی است از خوانده ها وشنیده های مولانا، ودرهیچ مأخذی همه اجزای این قصه را بدان صورت که مولانا آورده در کنار هم نمی بینیم. چرا که مولانا هرگز درنظم یک داستان روی جزئیات آن تکیه نمی کند .مهم برای مولانا ،محتوایی است که می خواهد به خواننده القاء کند.بنابراین چه بسا جزئیاتی را از داستان های دیگر به هم پیوند می دهد تا موافق مقصود خود بسازد.در این داستان نیز به نظر می رسد چنین کرده است. مولانا دراین قصه خطوط اصلی را از روایت قصص الانبیاء گرفته ونام بولس[1] را که ظاهراً مؤمن به کیش الهی عیسی بوده ،حذف کرده وشاه و وزیرفریب کاری را درذهن خود ساخته که مصداق در افتادن با آیین خدایی وکارهای جاهلانه وتعصب آمیز هستند ودرخلال داستان خرده گیری های ظریف خود را نسبت به تعصّب وخود بینی وتأثیر هواهای نفسانی درگمراهی انسان ونیز ارزشهای والای دینی ونکات مهم عرفانی دیگر رامطرح ساخته است.
به گفتهْ بعضی از شارحین مثنوی:
ارتباط این داستان بقصّه شاه و کنیزک بوسیله ابیات آخر آن (بیت 316 ببعد) است که از ابلیسان مردم روى و فریبکارى آنها سخن به میان آمده است. امّا هدف و مقصود اصلى ازاین داستان، انتقاد تعصّبات مذهبى است که مردم جاهل در هر عهدى بدان گرفتاراند و ریاست طلبان آن را دست آویز آرزوهاى پلید خود و فریب عوام و نیل بریاست و جمع اموال مىکنند.
در روزگار مولانا هنوز جنگهاى صلیبى بپایان نرسیده بود و مسلمانان و عیسویان بنام دین شمشیر کشیده، خون هم را مىریختند، فرق اسلامى با یکدیگر جدال داشتند و خصومت مىورزیدند، شیعیان از یک سو و فرق مختلف سنّت از حنفى و شافعى و حنبلى و مالکى بخون برادران خود تشنه بودند، حنفیان و شافعیان در شهرهاى مهمّ از قبیل اصفهان و نیشابور و بغداد هر چندى فتنهاى بر مىانگیختند و کار بخراب کردن مدارس و سوختن کتب نیز مىکشید، این طوائف دینى با پیروان تصوّف و فلاسفه نیز غالباً بنظر موافق نمىنگریستند و آنها را آزار مىکردند، در چنین محیطى مولانا که خود هم از مخالفت فقها و ظاهر پرستان مصون نمانده بود، دراین داستان و در سخنان و مجالس خود بانتقاد متعصّبان برخاست و این روش دور از انسانیّت و خلاف عقل را که زاده جهل و بیگانگى از اسرار دعوت انبیا و اولیاست بصراحت انتقاد کرد و یگانگى و وحدت انبیا و ادیان را در ضمن مثالها و همراه با ادلّه روشن بیان نمود و گمان مىرود که پس از دفاع از طریقه خود و شمس تبریز که در حکایت نخستین ممکن است مراد وى باشد، این مسئله که گرفتارى روزانه مردم آن عصر بوده در نظر او بىنهایت اهمّیّت داشته و بدین علّت آن را موضوع دوم از دفتر اوّل قرار داده است، بیان مولانا در انتقاد روش متعصّبان و باطل اندیشان بسیار روشن و منصفانه و بطورى قاطع است که هر هوشمند صاحب نظر و حقیقت پژوهى را متوجّه مىسازد که تعصّب بر سر دین و مذهب و عقیده کارى است بر خلاف اصول انسانیّت و روش کسانى که خود صاحب دعوت و مؤسّس ادیان بودهاند، طرز بیان و نقل حکایت از آغاز تا پایان طورى است که گناه را بگردن رؤسا و ائمه مذاهب و ارباب قدرت مىافکند و عامّه مردم را ازین ذنب لا یغفر تبرئه مىکند و این حقیقت را ما مىتوانیم از فریبکارى وزیر و التماسها و زاریهاى مریدان و اخلاص و قوّت ایمان آنها از یک سو و در نوشتن طومارهاى متناقض و وعده جانشینى دادن به اُمرا از جانب وزیر تزویرگر بخوبى دریابیم، این همه براى آنست که مریدان و پیروان یکتا دل بهوش آیند و گول نخورند و آلت دست کسانى نشوند که ریاست را از طریق دین و اغفال مردم بىگناه، جُست و جو مىکنند، کوششهاى وزیر نمودار تأثیر تعصّب مذهبى است که بر اثر آن ممکن است اشخاصى خود را از دست و پا و نعمتهاى زندگى محروم سازند بخیال اینکه در دینى که مخالف آن هستند خللى ایجاد کنند، این نکته قوّت تأثیر تعصّب را روشن مىکند ولى زیانهاى آن را نیز پیش چشم ما قرار مىدهد، عاقبت کار وزیر و خودکشى او خود بخود این نتیجه را مىدهد که او عملى ابلهانه کرد و بدست خود انتقام آن را باز داد تا مسند نشینان نیز عبرت گیرند و خلاف و دو گروهى از راه دین بوجود نیاورند.
[1] - آن گونه که درمنابع تاریخی آمده ، بولس مردی یهودی است که پس از جنگ با مسیحیان به ظاهر توبه می کند ومسیحی می شود وپس از تصرفات گوناگون در تعلیمات مسیح برای خود خلیفه تعیین می کند وبنابر نقلی خودرا می کشد وبنابر نقلی هم درسال 64 یا 67 میلادی به فرمان نِرون امپراطور رُم کشته شده است،این شخص همان کسی است که مسیح را موجودی فوق انسانی دانسته واز اتحاد حضرت مریم وعیسی (ع) با خدا سخن گفته و عیسی را پسر خدا شمرده ومذهب تثلیث را پایه گذاری کرده است.
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست می زخمخانه به جوش آمد و می باید خواست
توبه زهد فروشان گرانجان بگذشت وقت رندی زطرب کردن رندان پیداست
چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد این چه عیب است بدین بی خردی وین چه خطاست
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود بهتر از زهد فروشی که در او روی و ریاست
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق آنکه او عالم سر است بدین حال گواست
فرض ایزد بگذاریم وبه کس بد نکنیم و آنچه گویند روا نیست نگوئیم رواست...
خواجوی کرمانی
اشعار خواجو...( دارای) جانمایه های عرفانی است و رمضان و روزه را هم از همین چشم انداز نگریسته است .
رمضان آمد و شد کار صراحی از دست به درستی که دل نازک ساغر بشکست
من که جز باده نمی بود به دستم نفسی دست گیرید که هست این نفسم باد به دست
آنکه بی مجلس مستان ننشستی یکدم این زمان آمد و در مجلس تذکیر نشست
ماه نو چون زلب بام بدیدم گفتم ای دل از چنبر این ماه کجا خواهی جست
در قدح دل نتوان بست مگر صبحدمی که تو گویی رمضان بار سفر خواهد بست
خون ساغر به چنین روز نمی شاید ریخت رگ بربط به چنین وقت نمی باید خست
هیچکس نیست که با شحنه بگوید که چرا کند ابروی تو سرداری مستان پیوست
وقت افطار به جز خون جگر خواجو را تو مپندار که در مشربه جلایی هست
ازرفتن رمضان با اندوه و نگرانی یاد می کند و نگران این است که مبادا ماه رمضان از او ناخشنود رفته باشد:
رمضان رفت و ندانم که زما بد خشنود یا نه اندیشه آن ذوق دل ما بربود
عمل ما اگر این است که ما می بینیم نرود ماه مبارک ز بر ما خشنود
از شب قدر ندانیم نشانی جز نام چشم آلوده ما محرم آن حال نبود
جان از آتش نبرد خواجه که از مطبخ او نیست در دیده درویش نصیبی جز دود
عید آن است مبارک که زطاعت شب و روز او نیاسود و فقیر از کرمش می آسود
عید فطر از چشمانداز مولوی روز وصال است و باز هم روز خوردن طعام آسمانی
عید بر عاشقان مبارک باد عاشقان عیدتان مبارک باد
روزه مگشای جز به قندلبش قند او در دهان مبارک باد
عید امد که ای سبکر وحان رطلهای گران مبارک باد
و این رطلهای گران که مولوی از آن سخن میگوید نه از آن دست رطلهای گرانی است که دیگر شاعران را در عیدفطر فراهم میآمد.
عید فطر در نگاه مولانا روز کمال است و وصال روز مشاهده و رویت، ماه فائق آمدن بر تضادها.
عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد
بر گیر و دهل می زن کان ماه پدید آمد
گرچه در شعر مولوی سرودن دربارة عید رمضان از همه شاعران طربناکتر و زیباتر است اما شادی عید او همچون گذشتگان اشاره به خوردن وی و دستافشانی از نوع دیگر دارد.
فطر در اشعار مولانا نمونه کاملی در بیان شور و شعف و طرب است و میدانیم که طرب در اشعار مولوی با ذوقی عرفانی همراه میشود که سوای معنای عیش و عشرت در شعر دیگر شاعران است.
عید مولانا بهراستی با رؤیت ماه رمضان، حلول میکند و «بخت سعید» وی با طلوع آفتاب عشق در افق رمضان است که بر وی میخندد از اینروست که مولانا اینچنین در طرب آمده، پایکوبان زیباترین شعرها را در ستایش رمضان میسراید چرا که ما «مو میبینیم» و مولانا «پیچش مو»، گویا او در این ماه بیواسطه، بیحضور جسم مهمان خداست، جان در مقابل جانان و عاشق بیپرده در برابر معشوق و کدامین عاشق راستین است که بر این عیانی جان نبازد.
آمد شهر صیام، سنجق سلطان رسید
دست بدار از طعام مایده جان رسید
جان ز قطعیت برست، دست طبیعت ببست
قلب ضلالت شکست لشکر ایمان رسید
لشکر «والعادیات» دست به یغما نهاد
ز آتش «و الموریات» نفس به افغان رسید
البقره راست بود موسی عمران نمود
مرده از و زنده شد چونک به قربان رسید
روزه چون قربان ماست زندگی جان ماست
تن همه قربان کنیم جان چون به مهمان رسید
صبر چو ابریست خوش، حکمت بارد ازو
زانک چنین ماه صبر بود که قرآن رسید
نفس چون محتاج شد روح به معراج شد
چون در زندان شکست جان بر جانان رسید
پرده ظلمت درید، دل به فلک بر پرید
چون ز ملک بود دل باز بدیشان رسید
زود از این چاه تن دست بزن در رسن
بر سر چاه آب گو: یوسف کنعان رسید
عیسی چو از خر برست گشت دعایش قبول
دستبشو کز فلک، مایده و خوان رسید
دست و دهان را بشو، نه بخور و نی بگو
آن سخن و لقمه جو، کان به خموشان رسید
آمد قدح روزه بشکست قدحها را
تا منکر این عشرت، بیباده طرب بیند
رمضانی که مولانا آنرا تجربه کرده است با دیگر رمضانها کاملاً متفاوت است او سیراب از قدحهای روزه است و سیر از طعام آسمانی.
دلا در روزه مهمان خدایی طعام آسمانی را سرایی
در این مه چون در دوزخ ببندی هزاران در زجنت برگشایی
این دهان بستی، دهانی باز شد
تا خورندهیلقمههای راز شد
این دهان بر بند تا بینی عیان
چشم بند آن جهان، حلق و دهان
اشک میبار و همی سوز از طلب
همچو شمع سربریده جمله شب
لب فرو بند از طعام و از شراب
سوی خوان آسمانی کن شتاب
دم به دم بر آسمان میدار امید
در هوای آسمان رقصان چو بید
دم به دم از آسمان میآیدت
آب و آتش رزق میافزایدت
گر تو را آن جا برد نبود عجب
منگر اندر عجز، بنگر در طلب
این طلب در تو گروگان خداست
زانکه هر طالب به مطلوبی سزاست
جهد کن تا این طلب افزون شود
تا دلت از چاه تن بیرون شود
تو چه دانی ذوق آب دیدگان
عاشق نانی تو چون نادیدگان
گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پر ز گوهرهای اجلالی کنی
طفل جان از شیر شیطان بازگیر
بعد از آنش با ملک انباز گیر
گر ز شیر دیو، تن را وا بری
در فطام او بسی نعمت خوری
تا تو تاریک و ملول و تیرهای
دان که با دیو لعین هم شیرهای
آفت این در، هوا و شهوت است
ورنه اینجا شربت اندرشربت است
ای دهان! تو خود دهانهی دوزخی
وی جهان! تو بر مثال برزخی
از طعامالله و قوت خوشگوار
بر چنان دریا چو کشتی شوسوار
چند خوردی چرب و شیرین از طعام
امتحان کن چند روزی در صیام
چند شبها خواب را گشتی اسیر
یک شبی بیدار شو، دولت بگیر
نور باقی، پهلوی دنیای دون
شیر صافی، پهلوی جوهای خون
خواب بیداریست چون بادانش است
وای بیداری که با نادان نشست
حس خفاشت سوی مغرب دوان
حس در پاشت سوی مشرق روان
حس ابدان قوت ظلمت میخورد
حس جان از آفتابی میچرد
ای ببرده رخت حسها سوی غیب
دست چون موسی برونآور ز جیب
گاه خورشیدی و گه دریا شوی
گاه کوه قاف و گه عنقا شوی
تو نه این باشی نه آن در ذات خویش
ای فزون از وهمها وز بیش بیش
پردههای دیده را داروی صبر
هم بسوزد، هم بسازد شرح صدر
آینهیدل چون شود صافی و پاک
نقشها بینی برون از آب و خاک
هم ببینی نقش و هم نقاش را
فرش دولت را و هم فراش را
جلالالدین مولوی
بسم الله الرحمن الرحیم
عید فطر عید پاکیزگی وعید پاکان
عید رمضان آمد وماه رمضان رفت صد شکر که این آمد وصد حیف که آن رفت
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر زپایت بر ندارم روز و شب
ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب
تا که بگشایم به قندت روزه ام
تا قیامت روزه دارم روز و شب
چون زخوان فضل روزه بشکنم
عید باشد روزگارم روز و شب
جان روز و جان شب ای جان تو
انتظارم، انتظارم روز و شب
تا بسالی نیستم موقوف عید
بامه تو عید دارم روز و شب
زآن شبی که وعده کردی روز وصل
روز و شب را می شمارم روز و شب
بس که کشت مهر جانم تشنه است
زابر دیده اشک بارم روز و شب
«ازغزلیات شمس»
عید در لغت از ماده عود به معنى بازگشت است، ولذا به روزهایى که مشکلات، از قوم و جمعیتى بر طرف مى شود و بازگشت به پیروزیها و راحتى هاى نخستین مى کند عید گفته مى شود، و در اعیاد اسلامى به مناسبت اینکه در پرتو اطاعت یک ماه مبارک رمضان و یا انجام فریضه بزرگ حج، صفا و پاکى فطرى نخستین به روح و جان باز مى گردد، و آلودگى ها که بر خلاف فطرت است، از میان مى رود، عید گفته شده است
در آیه شریفه 114 سوره مائده واژه عید نسبت به روز نزول مائده آسمانی که موهبتی ویژه از ناحیه خداوند متعال به عیسی (ع) و پیروانش بود اطلاق گردیده است: «اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَکُونُ لَنا عیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا - خداوندا فرو فرست بر ما خوانی از آسمان تا برای همه ما از اولین و آخرین عیدی باشد».
نکته مهم آنکه در این آیه شریفه کلمه عید به عنوان فلسفه و علت برای نزول مائده آسمانی آمده است. به دیگر سخن فلسفه نزول مائده آسمانی، اطمینان قلب و زدودن وساوس نفسانی و تقرب بیشتر به ساحت الهی بود. بدیهی است عید بودن چنین روزی نیز که هر سال تکرار میگردد همین ویژگیها را خواهد داشت.
در کلمات گهربار امیرمؤمنان علی (ع) عید فطر تنها به کسانی اختصاص یافته که موفق به پیمودن مسیر مسابقه عبادت در ماه رمضان گردیده و نشان قبولی را از ناحیه خداوند دریافت نمودهاند:
«إِنَّمَا هُوَ عِیدٌ لِمَنْ قَبِلَ اللَّهُ صِیَامَهُ وَ شَکَرَ قِیَامَهُ»[ نهجالبلاغه، حکمت 428]
« إِنَّمَا هُوَ عِیدٌ مَنْ غَفَرلَه»[ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج4، ص326]
به همین جهت امیرمؤمنان علی(ع) در یکی از خطبه های خویش در روز عید فطر بعد از حمد و ثنای الهی و فراهم نمودن زمینه پیامهای آسمانی به بیان مهمترین دستوارت الهی پرداخته و اهم احکام کلیدی را به نمازگزاران فطر می آموزد در فرازهائی از گزارشی که شیخ صدوق از بیانا ت امیرمؤمنان علی(ع) در خطبه عید فطر آورده است چنین می خوانیم: «انّ هذا الیوم جعله اللّه لکم عیداً و جعلکم له اهلاً فاذکروا اللّه یذکرکم و ادعوه یستجب لکم؛امروز را خداوند متعال برای شما عید قرار داده است و به شما شایستگی آنرا عنایت فرموده پس شما هم به شکر انه آن خدا را یاد کنید تا شما را یاد کند و او را بخوانید تا شما را اجابت کند.
عیدی هر کسی هم در فراخور حال او و مطابق با میزان بهرهمندی او از برکات ماه مبارک رمضان است؛ اما آنچه خود خداوند متعال فرموده است، اینکه:«روزه مال من است و من خودم پاداش آن هستم»«الصَّوْمُ لِی وَ أَنَا أَجْزِی بِهِ»
این عیدی عظیم و این پاداشی که حق تعالی برای روزه مقرّر فرموده است، برای هیچ عبادت دیگری مقرّر نفرموده است و معلوم میشود که نزد خداوند، روزه، اهمیّت بسیاری دارد و نیز معلوم میشود که روز? ماه مبارک رمضان میتواند انسان را به مقام عبودیّت برساند. یعنی روزه قادر است به آدمی نفس مطمئنه ببخشد و او را چنان به مقامات والای عرفانی و روحانی صعود دهد که در روز عید فطر نظارهگر حکومت خداوند بر دل خویش باشد.در این حالت، هیچ چیزی و هیچ کسی بر دل او حکومت نمیکند به جز خداوند متعال و به عبارت دیگر، دوام توجه دارد.
قران کریم به چنین مقام بلندی، «تبتّل» میگوید و در بیان عرفا و سالکان الی الله چنین کسی انقطاع عن الناس و انقطاع الی الله دارد و تنها و تنها خدا را دارد و به سوی خدا در حرکت است.
گروهی از مردم در پایان ماه مبارک رمضان، به بهشت میرسند، گروهی حسن عاقبت ازخدا میگیرند، پاداش برخی آخرت است و بالاخره هر کسی متناسب با اعمال خود و بر اساس میزان بهرهمندی خود از برکات ماه رمضان، پاداشی میگیرد، امّا انسان زرنگ آن است که در عید فطر خود خداوند را عیدی بگیرد و به کمتر از رسیدن به حق تعالی رضایت ندهد.
بیان اینکه طالب، تسلیم هر کس نباید بشود و انتقاد از شیخان ریاکار.
( 317)چون بسی ابلیس ِآدم روی هست |
|
پس به هر دستی نشاید داد دست |
( 318) ز انکه صیاد آورد بانگ صفیر |
|
تا فریبد مرغ را آن مرغ گیر |
( 319) بشنود آن مرغ بانگ جنس خویش |
|
از هوا آید بیابد دام و نیش |
( 320) حرف درویشان بدزدد مرد دون |
|
تا بخواند بر سلیمى ز ان فسون |
( 321)کار مردان روشنی و گرمی است |
|
کار دونان حیله و بیشرمی است |
( 322) شیر پشمین از براى گَد کنند |
|
بو مُسَیلم را لقب، احمد کنند |
( 323)بومسیلم را لقب کذّاب ماند |
|
مر محمد را، اولوالالباب ماند |
( 324)آن شراب حق ختامش مشک ناب |
|
باده را، ختمش بود گند و عذاب |
ابلیسِ آدمروی: یعنی کسی که باطن پاکی ندارد، اما در ظاهر عابد و زاهد و مردِ راه خداست. اینها شیادان فریبکاری هستند که همواره در پی آدمیانند تا فسونشان کنند. پس دست دادن به هر دستی سزاوار نیست.
دست به هر دستی دادن: یعنی باهرکسی نداسته وناشناخته دوستی وبیعت کرده.
سلیم: یعنی ساده دل، کسی که به سادگی گول می خورد، زود باور.
فسون خواندن: به معنی ورد خواندن وفریب دادن است.
شیر پشمین: مجسمه شیر که از بافتنىها سازند و درونش از پشم پر کنند و مقصود مولانا پیران مدعى پشمینه پوش است .
گَد: یعنی گدایی کردن
بو مسیلم: مسیلمهى کذاب است که از بنى حنیفه بود و ادعاى پیغمبرى کرد و میان وى و مسلمین جنگى سخت اتفاق افتاد و سرانجام کشته شد و آن فتنه فرو نشست، سال 11 هجرت.[1]
اُولوالالباب: اشاره است به آیاتى که در آنها تعبیر ( أُولُوا اَلْأَلْبابِ) آمده است از قبیل: « وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا اَلْأَلْبابِ»[2]. و مقصود از آن شهرت نیک است نه اینکه حضرت رسول را (ص) اولو الالباب گفتهاند.
آن شراب حق: شرابی که حق به بنده مینوشاند همان معرفت حق است.
ختامش مشک ناب: یعنی شراب الهیمُهری از مُشک دارد و آثار بعدی آن بوی خوش و تأثیر نیکوست «یُسْقَوْنَ مِن رَّحِیقٍ مَّخْتُومٍ.خِتَامُهُ مِسْکٌ وَفِی ذَلِکَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ»:آنها از شراب (طهور) زلال دستنخورده و سربستهاى سیراب مىشوند!مهرى که بر آن نهاده شده از مشک است؛ و در این نعمتهاى بهشتى راغبان باید بر یکدیگر پیشى گیرند!؛[3] این آیه دربارهْ نیکوکاران و مردان حق است که در بهشت از شراب مهر شدهای مینوشند که بوی نابش از مشک است.
باده: آب انگورى که اندکى بجوشانند و در ظرف کنند تا تخمیر شود.
( 317) از طرفى هم باید ملتفت بود که شیاطینى در عالم وجود دارند که بصورت آدم جلوه مىکنند بنا بر این نباید در مقابل هر کس تسلیم شد و دست در دست او گذاشت.( 318) همان طور که صیاد بانگ صفیر مرغ را تقلید کرده و بانگ او را بیرون مىآورد تا مرغ را فریب دهد.( 319) و مرغ صداى هم جنس خود را شنیده از هوا بزمین فرود آمده در عوض دیدن هم جنس خود گرفتار دام مىشود. ( 320) یک مرد پست هم سخنان درویشان را مىدزدد تا اشخاص ساده را فریب دهد.( 321) کار مردها گرمى و روشنى است و کار فرومایگان حیله و تزویر و بىشرمى. ( 322) آنها که پوست شیر بتن کرده بصورت شیر جلوه مىکنند براى گدائى کردن است همینها هستند که مسیلمه کذاب را مىخواهند لقب احمد داده مردم را بفریبند. ( 322) ولى بالاخره بو مسیلم در عالم براى همیشه لقب کذاب گرفت و نام نامى محمد مصطفى (ص) به احترام باقى مانده باولوا الالباب ملقب گردید. ( 323) بلى شراب الهى است که الى الابد بوى مشگ از آن بمشام مىرسد در صورتى که باده عالم طبیعت خاتمهاش بوى بد و رنج خمار است.
مولانا می گوید: گمراهان برای سوء استفاده، ظاهری زاهدانه به خود میگیرند؛ همانند مسیلمهْ کذّاب که ادعای پیامبری نمود و لقبهای پیامبر را بر خود میگذاشت. اما سرانجام نام او در تاریخ با صفت کذّاب همراه شد و نام پیامبر در شمار خردمندان و آگاهان (اولوالالباب) قرار گرفت.
شرابی که حق به بنده مینوشاند همان معرفت حق است، مُهری از مُشک دارد و آثار بعدی آن بوی خوش و تأثیر نیکوست به خلاف بادهْ انگوری که سرانجامش بوی بد دهان و رنج و کسالت است.
در مجموع محتوای این ابیات،اندرزى است براى طالب که بظاهر حال و دعوى شیخى و ارشاد و داشتن خانقاه و مسند فریفته نگردد و تسلیم هر مدعى نشود زیرا همیشه مردمى بودهاند که بر گزاف و بباطل و براى احراز ریاست، خود را بصورت اهل حقیقت آراسته و دعوى رهبرى و پیشوایى کرده و مردم ساده دل را بدام افکندهاند بخصوص در روزگار مولانا که درویشى رونق عظیم داشته و مایهى رسیدن بمال و جاه دنیوى بوده است چنان که شیخ عطار نیز این مضمون را بدین صورت بیان مىکند[4]:
بسى دجال مهدى روى هستند که چون دجال از پندار مستند
پى دجال جادو چند گیرى نه وقت آن که آخر پند گیرى
و نظیر آن از گفتهى مولانا:
درین بازار طراران زاهد شکل بسیارند فریبندت اگر چه اهل و با عقل متینى تو[5]
[1] - طبرى ج 3، ص 254- 243
[2] - البقرة، آیهى 269
[3] . مطففین ، آیهْ 25 و 26.
[4] - الهى نامه
[5] - دیوان، ب 22981
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |