[ و از او پرسیدند عدل یا بخشش کدام بهتر است ؟ فرمود : ] عدالت کارها را بدانجا مى‏نهد که باید و بخشش آن را از جایش برون نماید . عدالت تدبیر کننده‏اى است به سود همگان ، و بخشش به سود خاصگان . پس عدل شریفتر و با فضیلت‏تر است . [نهج البلاغه]
عرشیات
حکایت بقال وطوطی(10)
شنبه 92 مرداد 5 , ساعت 7:6 عصر  

  ( 291) مومنش خوانند، جانش خوش شود

 

ور منافق، تیز و پر آتش شود

( 292)نام او محبوب از ذات وى است

 

نام این، مبغوض از آفات وى است‏

( 293)میم و واو و میم و نون تشریف نیست

 

لفظ مومن جز پى تعریف نیست‏

( 294)گر منافق خوانى‏اش، این نام دون

 

همچو کژدم مى‏خلد در اندرون‏

( 295) گرنه این نام اشتقاق دوزخ است

 

پس چرا در وى مذاق دوزخ است‏

( 296)زشتی آن نام بَد، از حرف نیست

 

تلخی آن آبِ بحر از ظرف نیست

  ( 297)حرف، ظرف آمد در او معنا چو آب

 

بحر معنی ، عِندَه ُاُمُّ الکتا ب

 

   جانش خوش شود: یعنی خوشحال می شود.

تیز و پر آتش شود: یعنی ازکوره در می رود، از غضب جانش آتش می گیرد.

نام او محبوب : یعنی این نامگذاری ها دلیلی دارد واز خاصیتی برخوردار است.

میم و واو و میم و نون تشریف نیست: یعنی چهار حرف مؤمن برای آن نیست که به کسی عزت وشرف بدهیم

پى تعریف: یعنی تعارف ومجامله.

این نام: یعنی مفهوم واژ? منافق

اشتقاق دوزخ است: یعنی رابطه یی میان معنی منافق ومعنی دوزخ درکار است که گویی مشتق از یکدیگرند.

زشتی آن نام بَد از حرف نیست: یعنی کلمات وحروف زشتی ندارد، معنی آنها زشت یا خوب است.

عِندَه اُمُّ الکتا ب :علم کلی وجامع نزد اوست،

 ( 291) اگر مؤمنش بگویند خوشحال و مسرور مى‏شود و اگر منافقش نامند از غیظ و غضب آتش بجان شده پرخاش مى‏کند.( 292) محبوبیت و منفور بودن این نامها از معنى آنها سرچشمه گرفته.( 293) و گرنه حرفهاى (م ؤ م ن) شرافتى ندارد و لفظ مؤمن جز براى شناساندن معنى آن که یک نفر آدم است گفته نمى‏شود.( 294) اگر کسى را منافق بخوانى این لفظ پست مثل کژدم در اندرون او نیش مى‏زند. ( 295) اگر این لفظ از دوزخ اشتقاق نیافته چرا اثر دوزخى دارد و شنونده را آتش مى‏زند. ( 296) زشتى این نام از حروف او نیست چنانچه تلخى آب دریا از ظرف نیست.( 297) حرف مثل ظرف است و معنى چون آبى که درون آن ظرف باشد.

مولانا می گوید : منافق کسى است که بر خلاف حقیقت مى‏خواهد که در زمره‏ى نیک مردان و پاک دینان محسوب شود پس ازین نام شرم دارد و اگر او را مومن بخوانند خوش دل و خرم مى‏گردد زیرا در این صورت بمقصود خود نائل مى‏شود.

همچنین او می گوید: جهنم و دوزخ را باطن و اصلى است که نزد صوفیه عبارت است از ملکات بد و اخلاق زشت و نفسانى و ظاهر و صورتى که آتش و انواع عذاب خارجى است بنا بر این مبدا نفاق و هر عمل زشت دیگر، دوزخ باطنى است که سرچشمه‏ى همه‏ى اعمال ناشایسته و نامشروع است و همچنان که در اشتقاق لفظى از لفظ دیگر میان مشتق و مشتق منه مناسبتى وجود دارد ما بین اعمال و ملکات و اخلاق هم، این مناسبت موجود است و این تاثیرى که لفظ نفاق از کراهت و نفرت بوجود مى‏آورد خاصیت حروف نیست بلکه اثریست که از آن صفت بد بر این لفظ منعکس مى‏گردد مثل اینکه شیرینى و تلخى که در آشامیدن آب حس مى‏کنیم هم از آبست و بکاسه و پیاله ارتباطى ندارد آن گاه بمناسبت ذکر معنى متوجه مى‏شود که اصل هر معنى که در جهان خارج است ذات حق و اسما و صفات پاک اوست و از این رو آن را ((بحر معنى)) مى‏خواند چنان که گفته است:

            گفت المعنى هو اللَّه شیخ دین             بحر معنی هاى رب العالمین‏ [1]      



[1]   - مثنوى، ج 1، ب 3338 براى توضیح بیشتر درباره‏ى اینکه اخلاق بد، اصل جهنم است به مثنوى، ج 1، ب 1373 ببعد، مراجعه شود.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت بقال وطوطی(9)
شنبه 92 مرداد 5 , ساعت 7:5 عصر  

  ( 282) کافران اندر مرى بوزینه طبع

 

آفتى آمد درون سینه،  طبع‏

( 283)هر چه مردم مى‏کند، بوزینه هم

 

آن کند کز مرد بیند دم‏به‏دم‏

( 284) او گمان برده که من کردم چو او

 

فرق را کى داند آن استیزه رو؟

( 285)این کند از امر، و او بهر ستیز

 

بر سر استیزه رویان خاک ریز

( 286)آن منافق با موافق در نماز

 

از پى استیزه آید، نه نیاز

( 287)در نماز و روزه و حج و زکات

 

با منافق، مومنان در بُرد و مات

( 288)مومنان را برد باشد عاقبت

 

بر منافق مات، اندر آخرت‏

( 289) گر چه هر دو بر سر یک بازى‏اند

 

هر دو با هم مروزى و رازى‏اند

( 290) هر یکى سوى مقام خود رود

 

هر یکى بر وفق نام خود رود

 

مرى: مخفف کلمه‏ى ((مراء)) است بمعنى جدل و اعتراض از روى خود بینى و تحقیر غیر. ودرافتادن باکسی

 طبع: کیفیت آفرینش و ترکیب وجود انسان به اعتبار قبول و ظهور خیر و شر، سرشت، جبله، قساوت قلب که صاحب آن بسبب چنین قساوت پذیراى حق و دعوت انبیا نشود . طبع بمعنى مهر زدن نیز استعمال شده است.

طبع در مصراع دوم : بمعنى قساوت قلب است.

 بوزینه طبع: مانند بوزینه از آن جهت که اعمال انسان را حکایت و تقلید مى‏کند چنان که شرح آن پس ازین بیت آمده است .

استیزه رو، ستیزه رو: لجوج، مبرم در مخالفت، بی شرم.

در برد و مات: یعنی دربیفتند وگرفتار برد وباخت شوند.

برد باشد عاقبت: یعنی سرانجام پیروزی با مؤمنان است.

بر منافق مات اندر آخرت‏: در قرآن آمده است: جایگاه منافقان درآخرت بدین نشان است که: :« إِنَّ اَلْمُنافِقِینَ فِی اَلدَّرْکِ اَلْأَسْفَلِ مِنَ اَلنَّارِ»[1]

هر دو: یعنی مؤمن وکافر

مروزى و رازى: دو چیز دور از هم و مخالف، ظاهرا بمناسبت آن که مرو در مشرق ایران و رى در مغرب واقع است و یا بلحاظ تعصب اهل مرو در تسنن و تعصب اهل رى در تشیع، این تعبیر بصورت: مرغزى و رازى نیز استعمال شده است.[2]

مقام: دراینجا یعنی مقام آخرت، راه وصول به حق.

   ( 282) کفار چون بوزینگان بالطبع با مؤمنین دعوى همسرى دارند راستى که سرشت براى انسان آفت بزرگى است.( 283) هر کارى که انسان مى‏کند بوزینه هم آن چه را دید از او تقلید مى‏کند. ( 284) او گمان دارد که با تقلید عملیات ایشان مثل انسان خواهد شد دیگر فرق میانه کار خود و او را چگونه تمیز مى‏دهد. ( 285) این یکى بر حسب فرمان ما فوق خود کار مى‏کند و دیگرى بعنوان همسرى و ستیز همان کار را انجام مى‏دهد راستى خاک بر سر ستیزه جویان.( 286) منافق که در ردیف مؤمنین در صف نماز مى‏ایستد براى همسرى و ستیزه با مؤمنین است نه از نیاز و اخلاص.( 287) نماز و روزه و حج و زکات بمنزله صفحه شطرنجى است که مؤمن و منافق مشغول بازى هستند.( 288) بالاخره مؤمن برنده و منافق مات خواهد شد.( 289) اگر چه هر دو بر سر بازى نشسته‏اند ولى مثل مروزى و رازى از هم فرسنگ‏ها دور هستند. ( 290) که هر کدامشان بمقام خود مى‏روند و بر طبق نام خود سیر مى‏کنند.

مقصودمولانا دراین ابیات این است که مومن و منافق اگر چه بظاهر در اداء وظایف دینى اشتراک دارند سرانجام آن دو یکسان نیست زیرا که منافق به آخرین درجه‏ى جهنم مى‏رود . و منزلگاه مومن بهشت است و یا آن که منافق بر وفق نام خود پیوسته بسبب تکرار اعمال منافقانه در دو رویى و نفاق پیش مى‏رود و عقده بر عقده و حجاب بر حجاب مى‏افزاید و تیره دل تر مى‏شود بر خلاف مومن که بواسطه‏ى اخلاص نیت و دوام عمل دور از ریا روز بروز در ایمان قوى تر و ثابت قدم تر مى‏گردد و روشنى بر روشنى مى‏افزاید.



[1]   - النساء، آیه‏ى 145

[2]   - امثال و حکم دهخدا در ذیل: رازى


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت بقال وطوطی(8)
شنبه 92 مرداد 5 , ساعت 7:3 عصر  

  ( 276) از حیث صورت بهم شبیه‏اند چنان که آب شیرین و آب شور هر دو صاف و زلال هستند.( 277) صاحب ذوق پیدا کن زیرا فقط او است که مى‏تواند با ذائقه خود آب گوارا را از آب شور تمیز دهد.() جز کسى که داراى ذائقه باشد چه کسى ممکن است طعم غذاها را از هم تمیز دهد آن که غذا خور نیست کى میانه عسل و موم فرق خواهد گذاشت .( 278) آن که حس نیک و بد شناسى ندارد معجزه را بسحر قیاس کرده اساس هر دو را دسیسه و مکر گمان مى‏کند.( 279) سحره فرعون عصائى شبیه عصاى موسى بدست گرفتند.( 280) ولى این عصا با آن عصا فرق‏ها داشت و فاصله کار موسى با کار سَحَرَه از زمین تا آسمان بود.( 281) کار موسى رحمت خدا را در پى و کار سَحَرَه لعنت حق را در عقب داشت .

هیچ عیب نیست که دو چیز، ظاهرشان مثل هم و باطن‌شان متفاوت یا حتی ضد یک‌دیگر باشد. آب چه تلخ و چه شیرین در ظاهر شفاف است اما تلخی و شیرینی را کسی می‏فهمد که ذائقهْ او کار می‏کند. مولانا می‌گوید: چنین صاحب ذوقی را پیدا کن تا حقیقت را به تو بگوید، زیرا چنین تشخیصی فقط کار کسانی است که با اسرار الهی آشنایی دارند. اوست که می‏تواند به بهترین وجه تو را راهنمایی کند.

اما آنانی که صاحب ذوق و تشخیص الهی نیستند و گمراهان که از اسرار حق آگاهی ندارند میان معجزهْ پیامبران و جادوگری ساحران فرق نمی‏‏گذارند و چون هر دو را خارق‌العاده می‏بینند تصور می‏کنند که مکری در کار است.

جادوگرانِ بارگاه فرعون که در برابر موسی و معجزات او می‏خواستند کارهای خارق‌العاده‏ای بکنند از روی ستیزه‌گری و لجاجت، عصایی مانند عصای موسی برداشتند و آن را با جادو‏یی چون مار به حرکت در می‏آوردند اما عصای موسی به اشارهْ خداوند اژدها‏یی شد که بساط جادوگران را بلعید. در نتیجه آن می‏شود که عمل کافران، لعنت خدا را به دنبال دارد و عمل موسی موجب آن می‏شود تا خداوند به وعده رحمت خود به بندگان مؤمن وفا کند.

مولانا در این ابیات نیز تفاوت عمل مرد کامل و ناقص را از لحاظ عاقبت و نتیجه‏ى کلى و مقبول بودن و نابودن نزد خدا بیان مى‏کند از آن رو که عمل ساحران با کار موسى در صورت همانند بود ولى میان آن دو فرق عظیم و دور و دراز وجود داشت براى آن که عمل ساحران کفر و خذلان ببار مى‏آورد و نتیجه‏ى آن، دورى از حق و لعنت و سوء خاتمت و بد فرجامى بود و کار موسى سبب هدایت و ایمان و نزدیکى بخدا مى‏شد و نتیجه‏ى آن، حسن عاقبت و نیک انجامى بود، قصه‏ى موسى با ساحران چند نوبت در قرآن کریم یاد شده است .


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت بقال وطوطی(7)
شنبه 92 مرداد 5 , ساعت 7:2 عصر  

و در تایید این معنى حکایتى که افلاکى در مناقب العارفین آورده نقل مى‏کنیم: «همچنان از کمل یاران منقولست که روزى فقهاى حسّاد از سر انکار و عناد از حضرت مولانا سؤال کردند که شراب حلال است یا حرام و غرض ایشان عِرض پاک شمس الدین بوده، بکنایت جواب فرمود که تا که خورد چه اگر مَشکى شراب را در دریا ریزند متغیر نشود و او را مکدر نگرداند و از آن آب وضو ساختن و خوردن جایز باشد اما حوضک کوچک را قطره‏ى شراب بى‏گمان که نجس کند و همچنان هر چه در بحر نمک لان افتد حکم نمک گیرد و جواب صریح آنست که اگر مولانا شمس الدین مى‏نوشد او را همه چیزها مباح است که حکم دریا دارد و اگر چون تو غَر خواهرى کُنَد، نان جوینت هم حرام است.»[1]

 

( 276)هر دو صورت گر به هم ماند، رواست

 

آب تلخ وآ ب شیر‌ین را صفا‌ست

  ( 277)جز که صا‌حب ذوق، که شناسد؟ بیاب

 

او شناسد آب خوش از شوره آب

  ( 278)سحر را با معجزه کرده قیاس

 

هر دو را، بر مکر پندارد اساس

  ( 279)ساحران موسی از استیزه را

 

برگرفته چون عصای او عصا

  ( 280)زین عصا تا آن عصا فرقی است ژرف

 

زین عمل تا آن عمل راهی شگرف

  ( 281)لعنة الله این عمل را در قفا

 

رحمة الله آن عمل را در وفا

 

رواست: یعنی عجیب نیست.

صفاست: یعنی صاف وزلال، شفاف.

آب تلخ وآ ب شیر‌ین را صفا‌ست: اشاره دارد به آی?:«وَمَا یَسْتَوِی الْبَحْرَانِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَهَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَمِن کُلٍّ تَأْکُلُونَ لَحْمًا طَرِیًّا وَتَسْتَخْرِجُونَ حِلْیَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْکَ فِیهِ مَوَاخِرَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ»:دو دریا یکسان نیستند: این یکى دریایى است که آبش گوارا و شیرین و نوشیدنش خوشگوار است، و آن یکى شور و تلخ و گلوگیر؛ (امّا) از هر دو گوشتى تازه مى خورید و وسایل زینتى استخراج کرده مى‏پوشید؛ و کشتیها را در آن مى‏بینى که آنها را مى‏شکافند (و به سوى مقصد پیش مى‏روند) تا از فضل خداوند بهره‏گیرید، و شاید شکر (نعمتهاى او را) بجا آورید!

ذوق: وجد وشوری است که در اثر آشنایی به اسرار معرفت الهی پدید می آید.

صاحب ذوق: یعنی مرد کامل وپیر راه دانی است که می تواند بگوید از کدام آب بنوش تا تشنگی تو فرو نشیند.

بیاب: یعنی پیدا کن، جستجوکن.

او شناسد: یعنی کسی می فهمد که ذائقه او کار می کند.

سحر را با معجزه کرده قیاس: یعنی گمراهان که از اسرار حق آگاهی ندارند میان معجزهْ پیامبران و جادوگری ساحران فرق نمی‏‏گذارند. اشاره دارد به داستان موسی وستیزه گری فرعون با این پیامبر خدا. [2]

استیزه: یعنی از روی لجاج



[1]   - مناقب العارفین، ج 2، ص 639.

[2]   - مراجعه شود به آیات 56 تا 72 سوره طه


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت بقال وطوطی(6)
شنبه 92 مرداد 5 , ساعت 7:0 عصر  

  ( 272)صد هز‌ارا‌ن این چنین اشباه بین

 

فرقشان هفتاد ساله راه‌بین

  ( 273)این خورد، گردد پلیدی زو جدا

 

آن خورد، گردد همه نور خدا

  ( 274)این خورد، زاید همه بخل و حسد

 

وآن خورد، زاید همه نور احد

  ( 275)این زمین پا‌ک و آن شور است و بد

 

این فرشته پا‌ک و آن دیو است و دد

 

از محل: یعنی از یک مزرعه واز یک بوستان.

اشباه: یعنی شبیه به هم، انواع گوناگون.

هفتاد ساله: یعنی تفاوت بسیار زیاد.

زو جدا: یعنی حاصلش.

( 269) بلى دو نوع زنبور هر دو در یک مزرعه از گل یک بوته غذا مى‏خورند ولى یکى عسل مى‏دهد دیگرى زهر.( 270) دو نوع آهو هر دو از یک قسم علف خورده و یک آب نوشیدند ولى این علف و آب در یکى مشگ ناب و در دیگرى سِرگین گردید.( 271) دو نوع نى هر دو از یک آب سیراب شدند ولى یکى پر از شکر و دیگرى خالى است.( 272) صد هزار از این قبیل اشیاء هستند که فرقشان با هم هزار سال راه است‏.( 273) یکى مى‏خورد و حاصلش پلیدى است آن یکى مى‏خورد و محصولش انوار خداوندى است.( 274) حاصل خوراک یکى بخل و حسد و از دیگرى نور احدیت است.( 275) زیرا که این بمنزله زمین شوره‏زار و آن مانند زمین پاک حاصلخیز است این بمنزله فرشته پاک و آن چون دیو و دد است.

در این ابیات مولانا انسانِ آگاه و انسانِ ناآگاه را به زنبور، به آهو و به نی تشبیه کرده و نتیجه می‏گیرد که در همهْ آفریدگان از جمله انسان این دوگانگی هست. همه از نعمت‏های این دنیا بهره‌مند می‏شوند، اما این خوردن در انسانِ ناآگاه، پلیدی، بخل و حسد می‏سازد و در انسانِ آگاه، معرفت الهی را می‏تاباند.

همچنین از محتوای این ابیات به دست می آید که مولانا معتقد است که: تفاوت اولیاء و منکران در آن نیست که چه مى‏کنند یا چه مى‏خورند زیرا ستوران هم سبزه مى‏چرند و انسان هم سبزى مى‏خورد و این هر دو در اصل یکى هستند ولى سبزه در حیوان بفهم و شعور بدل نمى‏شود ولى انواع خوردنى در وجود آدمى بماده‏ى انسانى و خرد و ادراک مبدل مى‏گردد بنا بر آن که اطبا گفته‏اند که غذا بصورت عضو مغتذى در مى‏آید و در عضله مثلا بصورت عضله و در خون بشکل خون بدل مى‏شود همچنین اعمال و علوم در اولیا و منکران آثار جداگانه دارد و حال آن که صورت عمل و علم ممکن است متفاوت نباشد و اگر بگوییم که برین قیاس، مولانا مى‏خواهد حلیت و حرمت را توجیه کند هم فرضى است که با اصول صوفیه مباینت ندارد و مطلبى است که در مثنوى چند بار مطرح شده است .[1]



[1]   - ج 1، ب 1603 ببعد، و ج 2، ب 3303 ببعد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 342 بازدید
بازدید دیروز: 328 بازدید
بازدید کل: 1403702 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]