( 312) کار بىچون را که کیفیت نهد |
|
این که گفتم، هم ضرورت مىدهد |
بىچون :یعنی خداوند که دربارهْ او « چون وچرا» نباید کرد.
ضرورت: یعنی از روی ناچاری.
( 312) اینکه گفتم بر حسب ضرورت بود و گر نه از چگونگى کارهاى خداوندى و از اسرار آن چگونه ممکن است اطلاع یافته و قانون کلى براى آن وضع نمود.
به اعتقاد مولانا و مطابق مشرب علمای کلام، هیچکس نباید دربارهْ چگونگی کار خدا اظهار نظر کند و از اینکه او در اینجا چنین کاری کرده بنا به ضرورت بوده است، بلکه میگوید: مراد من از ویرانی و بازسازی، بیان کیفیت از کار بیچون نبوده است.
( 313)گه چنین بنماید و گه ضد ِاین |
|
جز که حیرانی نباشد کار دین |
( 314)نه چنان حیران که پشتش سوی دوست |
|
بل چنان حیران و غرق و مست دوست |
( 315)آن یکی را روی او شد سوی دوست |
|
وآن یکی را روی او خود روی اوست |
( 316) روى هر یک مىنگر، مىدار پاس |
|
بو که گردى تو ز خدمت رو شناس |
گه چنین بنماید و گه ضد این: یعنی جلوه های گوناگون کارخد، ظهور قدرت حق، چنان است که در نظر ما گه چنین بنماید و گه چنان.
حیرانی: حیرت بر دو نوع است یکى حیرتى که منشا آن شک و تردید خاطر و مرادف جهل است و نتیجهى آن گمراهى و بىایمانى است، در مصراع اول این نوع، مقصود است و دوم حیرتى که از فرط معرفت و غلبهى شهود جمال بر مىخیزد و مصراع دوم اشاره بدین حیرت است و اولین را«حیرت مذموم» و دومین را «حیرت ممدوح» گفتهاند .
سوی دوست: یعنی در راه بودن، سالک الی الحق.
روی او خود روی اوست: یعنی از خود و خود پرستی آزاده شده وبه حق پیوسته است.
رو شناس: کسى که چهرهى مرد حق را از باطل باز شناسد، مشهور و معروف.
( 313) کارهاى او گاهى طورى جلوه مىکند و زمانى بر ضد جلوه اولى در کار دین جز حیرت نصیب ما نخواهد بود.() اشخاص کاملى که به اسرار تحقیق رسیدهاند در این وادى حیران و سر گردان ماندهاند. ( 314) اما نه چنان حیرانى که پشت بمقصود نموده باشد. بلکه حیرانى که مست جمال دوست و مستغرق در محبت او است . ( 315) بلى مردانى هستند که روى بسوى دوست دارند مردان عزیز دیگرى هم هستند که روى آنها خود روى دوست است . ( 316) در نگاه کردن باین دو گروه ادب نگاه دار تا شاید از برکت آنان رو شناس شده و دوست را بشناسى.
مولانا می گوید: مشیّت الهی و ظهور قدرت حق، چنان است که در نظر ما گه چنین بنماید و گه چنان. ما در کار حضرت باریتعالی حیرانیم، اما نه چنان حیران که از خدا روی بگردانیم بلکه چنان حیرانی که غرق و مست او هستیم و خود را از یاد میبریم. یکی به سوی خدا دارد میرود و هنوز در راه است و دیگری از خود و خودپرستی آزاد شده و به حق پیوسته و سیمای او سیمای حق است. مضمون این سخن اقتباس از این حدیث است: «من رآنی فقد رأی الحق».
( 307)راه جان مر جسم را ویران کند |
|
بعد از آن ویرانی، آبادان کند |
( 308)کرد ویران خانه بهر گنجِ زر |
|
وز همان گنجش کند معمورتر |
( 309)آب را ببرید و جو را پاک کرد |
|
بعد از آن در جو روان کرد آب ِخورد |
( 310) پوست را بشکافت، و پیکان را کشید |
|
پوست تازه بعد از آتش بردمید |
( 311)قلعه ویران کرد و از کافر ستد |
|
بعد از آن بر ساختش صد برج و سد |
راه جان :دراینجا یعنی راه مجاهده وسلوک.
ویرانی جسم: یعنی رها کردن نفسانیات وامور مادی است.
آبادانی: یعنی آشنایی سالک به حقایق الهی است.
گنج زر: منظور انسان وشناخت اوست، شناخت انسان گنجی است.
قلعه ویران کرد: یعنی فرو بستن راههای هوای نفس.
کافر: منظور نفس انسانی است.
کافر ستد: یعنی رهایی از خواسته ها وامیال نفسانی است.
سد: به معنی مانع ودیوار است
( 307) جان که بر بدن سلطنت دارد کشور خود را اول ویران کرده پس از آن آباد مىکند.() چه زیبا است جانى که در راه عشق ملک و مال و خانمان خود را نثار کند.( 308) او خانه را براى یافتن گنج زر ویران کرده پس از آن بوسیله همان گنج بمراتب بهتر از سابق آباد خواهد کرد.( 309) او آب را قطع کرده و جوى را پاک نموده پس از آن ثانیاً آب صاف و گوارایى در جوى بجریان انداخته.( 310) یا پوست را با کارد بریده و تیر را از بدن بیرون کشیده پس از آن پوست تازه بجاى پوست اولى روئیده است.( 311) در موقع جنگ دژ محکم کفار را با قلعه کوب خراب کرده و متصرف گردیده پس از آن صد برج و باروى محکم در آن بنا نمود.
مولانا می گوید: نباید از رها کردن نفسانیات هراسید، زیرا آشنایی سالک به حقایقِ الهی پس از ویرانی تن آغاز میگردد. انسان در این مرحله مانند خانهای است که گنجی در زیر آن پنهان است و خرابش میکنند تا از همان گنج بنایی آبادتر به جای آن مخروبه بسازند. پس این مسیر، راه جان است.
( 304)حس دنیا نردبان این جهان |
|
حس دینی نردبان آسمان |
( 305)صحت این حس بجویید از طبیب |
|
صحت آن حس بجویید از حبیب |
( 306)صحت این حس ز معموری تن |
|
صحت آن حس ز تخریب بدن |
حس دنیا: منظور همین حواس ظاهری انسان است.
حس دینی: یعنی حس باطنی، کشش های معنوی.
تخریب بدن: منظور رام کردن خواسته ها وبه اعتدال نگاه داشتن آنهاست، برحسب آنچه را که علمای علم اخلاق با ملاک های شرعی بیان داشتند.
( 304) همان طور که حس دنیوى تمیز دهنده موجودات این جهان است حس آخرت هم مطالب عالیه ملکوتى را ادراک مىکند.( 305) صحت این حس را از طبیب و سلامتى آن حس را از حبیب و رفیق بجویید . ( 306) صحت این حس باین است که تن را آباد و سالم نگاه دارى ولى صحت آن حس بسته باین است که بدن را زیر پا گذاشته بجان پردازى.
حواس ظاهر وسیلهای برای زندگی مادی و این جهانی است، اما حسی که دین و کششهای معنوی در ما پدید میآورد وسیلهای برای رابطه با عالم بالاتر از این جهان است. برای سلامت حواس مادی و زندگیِ مادی، پزشک میتواند به ما یاری کند اما برای سلامت حسِّ دینی و معنوی از محبوب باید کمک گرفت.
اگر بخواهیم حسّ دینی و معنوی ما صحت یابد، غصه زندگی مادی را رها کنیم و در شهوت و حبّ دنیا غوطه نخوریم تا همراه با حیات معقول دنیوی به معرفت حق راه یابیم.
باید به این نکته توجه داشت که غرض از تخریب بدن رام کردن و به اعتدال نگاه داشتن آنهاست نه آن چه از ظاهر این تعبیر و امثال آن ممکن است در تصور آید چنان که بعضى بغلط گمان مىکنند که صوفیه بحفظ نیروى بدن و رعایت بهداشت و زندگى بىاعتنا بودهاند چه این امرى است خلاف عقل و در حد خود محال زیرا ممکن نیست که انسان خود را مکلف بداند و وسیلهى اداء تکلیف و قیام بوظائف عبودیت و سلوک را که نفس و بدن است ویران کند و از میان ببرد با اینکه محو شهوت و غضب اگر هم ممکن باشد فائدهاى بر آن متصور نیست از آن جهت که این نیروها واسطهى آبادانى جهانست و با همین بدن و قواى بدنى سالک مىتواند بمدارج کمال ارتقا یابد، نهایت آن که این قوى باید مسخر انسان باشد و بر او حاکم و مسلط نگردد و هر گاه که هدف و کیفیت استعمال آنها تغییر یابد و در راه مصلحت بکار رود، وجود آنها سبب پیش رفت و ترقى و سعادت است نه انحطاط و خذلان و در حقیقت آن چه براى سالک اهمیت دارد ترک تعلق و دل بستگى است نه ترک مباشرت اعمال مادى و امور دنیوى و تفاوت روش صوفیان بزرگ که آن را (فقر محمدى) مىنامند با راه و رسم راهبان که آن را (فقر عیسوى) مىگویند از همین اصل پدید مىآید و ما مىدانیم که هیچ سالکى چشم خود را کور و گوش خویش را به اختیار کر نمىکند و دست بخود کشى نمىزند تا بتوان تخریب بدن و یا کشتن نفس را بمعنى ظاهرى آن تعبیر و تفسیر نمود و مولانا خود زن و فرزند داشته و درس مىگفته و در امور دنیوى دخالت مىکرده و مجالس رقص و سماع بر پا مىنموده و از چله نشینى تبرى داشته است و این اصل مهم را در دفتر پنجم بصراحت بیان فرموده است[1]، شمس تبریزى نیز ترهب و چله نشینى را که بگفتهى او روش متابعان موسى است بشدت انکار نموده است و ما بجاى خود درین باره بتفصیل بحث خواهیم کرد. اما این نکته مسلم است که هر کس که مستغرق شهوت گردد و جز کام جویى و هوس رانى مقصدى نداشته باشد، در کار دنیا و دین بجایى نمىرسد بنا بر این صوفیان داشتن مقصد عالى و هدفهاى بلند انسانى را براى سالک شرط کردهاند و چون حصول این مقصود بدون ترک هوى و هوس میسر نمىشود کشتن نفس را بمعنى حقیقى خود برهروان و سالکان توصیه نموده و (تخلیه) را مقدمهى (تحلیه) شمردهاند چنان که مولانا فرموده است: (وجود شیخ کامل بر مثال حمام است چنان که در وقت دخول حمام تا از جامها و غیره تجرید نشوى طهارت ظاهر حاصل نمىشود و از اوساخ بدن تنقیه نمىیابى و از جنابت پاک نمىشوى همچنان تا پیش شیخ راستین نیز از هستى و خود پرستى مجرد نشوى بعیش مجدد نزنى و بطهارت قیامت نرسى و از جنابت باطن که خیانت نفس است طاهر نگردى.) [2]
( 300)زرّ قلب و زرّ نیکو در عیار |
|
بیمحک هر گز ندانی ز اعتبار |
( 301)هر که را در جان خدا بنهد مِحک |
|
هر یقین را باز داند او ز شک |
( 302) در دهان زنده خاشاکى جهد |
|
آن گه آرامد که بیرونش نهد |
( 303)در هزاران لقمه یک خاشاک خرد |
|
چون در آمد، حس زنده پی ببرد |
زرّ قلب: یعنی زرناخالص، قلابی.
زرّ نیکو: یعنی زر خوب، ناب.
مِحک: وسیل? تشخیص نیک از بد.
اعتبار: یعنی تشخیص
( 300) زر قلب و زر خالص بىمحک تشخیص داده نمىشوند. ( 301) کسى را که خداى در وجودش محک قرار داده باشد هر یقینى را از شک تمیز مىدهد.() حضرت رسول (ص) فرمود «استفت قلبک و لو افتاک المفتون» خوب و بد هر چیز و هر کس را از قلب خود بپرس اگر چه مفتىها هم فتوى داده باشند زیرا فتواى قلب تو صحیحتر است این فرمایش راجع بکسى است که این محک در وجودش گذاشته شده.( 302) بلى حس مخصوص لازم است که انسان با آن حس زنده است و خوب را از بد تمیز مىدهد در دهان شخص زنده و میانه دو دندانش اگر چیزى گیر کرده باشد قبل از بیرون آوردن او آرام نخواهد گرفت.( 303) در هزاران لقمه یک ریگ یا سنگ ریزه اگر پیدا شود حس زنده آن را درک مىکند .
مولانا می گوید: برای شناختن نیک از بد و خالص از ناخالص نیاز به محک داریم. در راه معرفت حق نیز مردان حق محکاند و ما را از گمراه شدن میرهانند، زیرا خداوند در جان او محکی برای تشخیص نیک از بد قرار داده است.
تفاوت انسانِ الهیِ راه دان و آشنا به حقایق با کسی که از این آشنایی بویی نبرده، مانند تفاوت زنده و مرده است که زنده اگر در هزاران لقمهای که به دهان میگذارد خاشاکی باشد میفهمد، اما مرده هیچ چیز را حس نمیکند. انسانی که گرفتار زندگی مادی و نفسانی است برای احساس و ادراک حقایق، حسی ندارد.
( 298)بحر تلخ و بحر شیرین در جهان |
|
در میانشان برزخٌ لایبغیان |
( 299) وآنگه این هر دو زیک اصلی روان |
|
بر گذر زین هردو، رو تا اصلِ آن |
برزخ: حائل میان دو چیز، فاصلهى مرگ تا رستخیز، عالم مثال، روح اعظم، صورت محسوس مرشد، جسم.[1]
برزخٌ لایبغیان : اشاره است به: «مَرَجَ اَلْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ، بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ»: دو دریاى مختلف (شور و شیرین، گرم و سرد) را در کنار هم قرار داد، در حالى که با هم تماس دارند؛ در میان آن دو برزخى است که یکى بر دیگرى غلبه نمىکند (و به هم نمىآمیزند)![2]مفسران در تفسیر این دو آیه نکاتی را بیان کردهاند؛ از جمله گفتهاند: نظر به دریای کفر و دریای ایمان یا بهطورکلی به دو جنبهْ روحانی و نفسانی است. و شیعه به على و فاطمه و برزخ را به حضرت رسول اکرم (ص) و لؤلؤ و مرجان را به حسن و حسین علیهما السلام تفسیر کردهاند. [3] مولانا هم با توجه به ابیات پیشین میگوید: انسان تا راهی به خدا ندارد وجودش همانند دریای تلخ و شور است و چون راهی به خدا و مبدأ آفرینش یافت وجودش دریای شیرین میگردد. البته صورت ظاهر این دو دریا آبگون است، اما در میان آنها حد فاصلی است که به حریم یکدیگر پای نمیگذارند و هر یک در راه خود است و قدرت الهی نیز دریای نیکی و بدی را در کنار هم و به ظاهر در آمیخته نگه داشته است.
( 298) دریاى تلخ و و دریاى شیرین با هم فاصله زیادى دارند و بهم مخلوط نخواهند شد. ( 299) و آنگهى این هر دو از یک مبدأ جارى شدهاند پس براى شناختن این هر دو از خودشان صرف نظر کرده سراغ مبدأ را بگیر که او محک آنها است.
درمجموع مولانا معتقد است، نامگذاریها بیدلیل نیست. آن که به او مؤمن گفته میشود نام خوب او از ذات پاک اوست و آن که منافقش مینامند به دلیل آفاتی است که از وجودش پدید میآید. کلمات و حروف، زشتی ندارند، بلکه معنای آنها زشت یا خوب است. کلمات مثل ظرف معنای آنها مثل آب است. خداوند که بحر معناست علم کلی و جامع الهی (امالکتاب) نزد اوست و باید همهْ دانستنیها را از او آموخت و برای معرفت بر اسرار و حقایق عالم به او پیوست.
استاد فروزانفر درشرح بیت 299 – عقیدهْ مولانا را چنین توضیح می دهد: مىتوان گفت که ایمان و کفر و تمامت صفات متضاد ،به ایجاد حق وجود یافته و منشا آن یک چیز است و اگر در عالم خارج اختلاف دارند نظر به اصل که ایجاد مُوجِد است هیچ اختلافى موجود نیست و این سخن مولانا شاید ناظر باشد بعقیدهى صوفیه که جمیع کائنات را مظهر اسما و صفات حق مىدانند و بنا بر این، کفر، مظهر اسم «مُضِلّ» و ایمان مظهر اسم «هادى» است و مبدا این هر دو یکى است پس سالک باید که از تفرقه و دو بینى در گذرد و نظر بر اصل گمارد و بنظر جمع و وحدت در عالم نگرد تا در حضیض کثرت گرفتار نماند. همین معنى مستفاد است از آیهى:« کُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ»: هر یک از این دو گروه را از عطاى پروردگارت، بهره و کمک مىدهیم؛ و عطاى پروردگارت هرگز (از کسى) منع نشده است.[4] .و نیز درمثنوى آمده است:[5]
( 2446) حضرت پر رحمت است و پر کرم عاشق او هم وجود و هم عدم
( 2447) کفر و ایمان عاشق آن کبریا مس و نقره بندهى آن کیمیا
[1] - کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل: برزخ
[2] - الرحمن، آیهى 19، 20
[3] - تفسیر سهل بن عبد اللَّه تسترى، ص 147، بیان السعادة، ج 2، ص 250 .تفسیر ابو الفتوح، ج 5، ص 207
[4] - الإسراء، آیهى 20
[5] - د 1، ب 2456 تا2493.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |