در آغاز سرما خود را از آن بپایید و در پایانش بدان روى نمایید که سرما با تن‏ها آن مى‏کند که با درختان . آغازش مى‏سوزاند و پایانش برگ مى‏رویاند . [نهج البلاغه]
عرشیات
حکایت طوطی وبقال(15)
چهارشنبه 92 مرداد 16 , ساعت 11:39 عصر  

کار خدا به مقیاس بشر سنجیده نمى‏شود،

( 312) کار بى‏چون را که کیفیت نهد

 

این که گفتم، هم ضرورت مى‏دهد

 

بى‏چون :یعنی خداوند که دربارهْ او « چون وچرا» نباید کرد.

ضرورت: یعنی از روی ناچاری.

( 312) اینکه گفتم بر حسب ضرورت بود و گر نه از چگونگى کارهاى خداوندى و از اسرار آن چگونه ممکن است اطلاع یافته و قانون کلى براى آن وضع نمود.

به اعتقاد مولانا و مطابق مشرب علمای کلام، هیچ‌کس نباید دربارهْ چگونگی کار خدا اظهار نظر کند و از این‌که او در این‌جا چنین کاری کرده بنا به ضرورت بوده است، بلکه می‏گوید: مراد من از ویرانی و باز‌سازی، بیان کیفیت از کا‌ر بی‏چون نبوده است.

حیران جمال نه حیران از شکّ،

( 313)گه چنین بنماید و گه ضد ِاین

 

جز که حیرانی نباشد کار دین

  ( 314)نه چنان حیران که پشتش سوی دوست

 

بل چنان حیران و غرق و مست دوست

  ( 315)آن یکی را روی او شد سوی دوست

 

وآن یکی را روی او خود روی اوست

  ( 316) روى هر یک مى‏نگر، مى‏دار پاس

 

بو که گردى تو ز خدمت رو شناس

 

گه چنین بنماید و گه ضد این: یعنی جلوه های گوناگون کارخد، ظهور قدرت حق، چنان است که در نظر ما گه چنین بنماید و گه چنان.

حیرانی: حیرت بر دو نوع است یکى حیرتى که منشا آن شک و تردید خاطر و مرادف جهل است و نتیجه‏ى آن گمراهى و بى‏ایمانى است، در مصراع اول این نوع، مقصود است و دوم حیرتى که از فرط معرفت و غلبه‏ى شهود جمال بر مى‏خیزد و مصراع دوم اشاره بدین حیرت است و اولین را«حیرت مذموم» و دومین را «حیرت ممدوح» گفته‏اند .

سوی دوست: یعنی در راه بودن، سالک الی الحق.

روی او خود روی اوست: یعنی از خود و خود پرستی آزاده شده وبه حق پیوسته است.

رو شناس: کسى که چهره‏ى مرد حق را از باطل باز شناسد، مشهور و معروف.

   ( 313) کارهاى او گاهى طورى جلوه مى‏کند و زمانى بر ضد جلوه اولى در کار دین جز حیرت نصیب ما نخواهد بود.() اشخاص کاملى که به اسرار تحقیق رسیده‏اند در این وادى حیران و سر گردان مانده‏اند. ( 314) اما نه چنان حیرانى که پشت بمقصود نموده باشد. بلکه حیرانى که مست جمال دوست و مستغرق در محبت او است . ( 315) بلى مردانى هستند که روى بسوى دوست دارند مردان عزیز دیگرى هم هستند که روى آنها خود روى دوست است . ( 316) در نگاه کردن باین دو گروه ادب نگاه دار تا شاید از برکت آنان رو شناس شده و دوست را بشناسى.

مولانا می گوید: مشیّت الهی و ظهور قدرت حق، چنان است که در نظر ما گه چنین بنماید و گه چنان. ما در کار حضرت باری‌تعالی حیرانیم، اما نه چنان حیران که از خدا روی بگردانیم بلکه چنان حیرانی که غرق و مست او هستیم و خود را از یاد می‏بریم. یکی به سوی خدا دارد می‌رود و هنوز در راه است و دیگری از خود و خود‌پرستی آزاد شده و به حق پیوسته و سیمای او سیمای حق است. مضمون این سخن اقتباس از این حدیث است: «من رآنی فقد رأی الحق».


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت طوطی وبقال(14)
چهارشنبه 92 مرداد 16 , ساعت 11:37 عصر  

بى‏نیازى از مجاهده پس از وصول،

 

( 307)راه جان مر جسم را ویر‌ان کند

 

بعد از آن ویرانی، آبا‌دان کند

  ( 308)کرد ویر‌ان خانه بهر گنجِ زر

 

وز همان گنجش کند معمو‌رتر

  ( 309)آ‌ب را ببر‌ید و جو را پا‌ک کر‌د

 

بعد از آن در جو روان کرد آ‌ب ِخورد

  ( 310) پوست را بشکافت، و پیکان را کشید

 

پوست تازه بعد از آتش بردمید

  ( 311)قلعه ویران کرد و از کا‌فر ستد

 

بعد از آن بر سا‌ختش صد برج و سد

 

راه جان :دراینجا یعنی راه مجاهده وسلوک.

ویرانی جسم: یعنی رها کردن نفسانیات وامور مادی است.

آبادانی: یعنی آشنایی سالک به حقایق الهی است.

گنج زر: منظور انسان وشناخت اوست، شناخت انسان گنجی است.

قلعه ویران کرد: یعنی فرو بستن راههای هوای نفس.

کافر: منظور نفس انسانی است.

کافر ستد: یعنی رهایی از خواسته ها وامیال نفسانی است.

سد: به معنی مانع ودیوار است

( 307) جان که بر بدن سلطنت دارد کشور خود را اول ویران کرده پس از آن آباد مى‏کند.() چه زیبا است جانى که در راه عشق ملک و مال و خانمان خود را نثار کند.( 308) او خانه را براى یافتن گنج زر ویران کرده پس از آن بوسیله همان گنج بمراتب بهتر از سابق آباد خواهد کرد.( 309) او آب را قطع کرده و جوى را پاک نموده پس از آن ثانیاً آب صاف و گوارایى در جوى بجریان انداخته.( 310) یا پوست را با کارد بریده و تیر را از بدن بیرون کشیده پس از آن پوست تازه بجاى پوست اولى روئیده است.( 311) در موقع جنگ دژ محکم کفار را با قلعه کوب خراب کرده و متصرف گردیده پس از آن صد برج و باروى محکم در آن بنا نمود.

مولانا می گوید: نباید از رها کردن نفسانیات هراسید، زیرا آشنایی سالک به حقایقِ الهی پس از ویرانی تن آغاز می‏گردد. انسان در این مرحله مانند خانه‏ای است که گنجی در زیر آن پنهان است و خرابش می‌کنند تا از همان گنج بنایی آبادتر به جای آن مخروبه بسازند. پس این مسیر، راه جان است.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت طوطی وبقال(13)
چهارشنبه 92 مرداد 16 , ساعت 11:35 عصر  

         تفاوت حسّ درونى و بیرونى،

             

  ( 304)حس دنیا نردبان این جها‌ن

 

حس دینی نر‌د‌بان آسما‌ن

  ( 305)صحت این حس بجو‌یید از طبیب

 

صحت آن حس بجو‌یید از حبیب

  ( 306)صحت این حس ز معمو‌ری تن

 

صحت آن حس ز تخریب بدن

 

حس دنیا: منظور همین حواس ظاهری انسان است.

حس دینی: یعنی حس باطنی، کشش های معنوی.

تخریب بدن: منظور رام کردن خواسته ها وبه اعتدال نگاه داشتن آنهاست، برحسب آنچه را که علمای علم اخلاق با ملاک های شرعی بیان داشتند.

( 304) همان طور که حس دنیوى تمیز دهنده موجودات این جهان است حس آخرت هم مطالب عالیه ملکوتى را ادراک مى‏کند.( 305) صحت این حس را از طبیب و سلامتى آن حس را از حبیب و رفیق بجویید . ( 306) صحت این حس باین است که تن را آباد و سالم نگاه دارى ولى صحت آن حس بسته باین است که بدن را زیر پا گذاشته بجان پردازى.

حواس ظاهر وسیله‏ای برای زندگی مادی و این جهانی است، اما حسی که دین و کشش‌های معنوی در ما پدید می‏آورد وسیله‏ای برای رابطه با عالم بالاتر از این جهان است. برای سلامت حواس مادی و زندگیِ مادی، پزشک می‏تواند به ما یاری کند اما برای سلامت حسِّ دینی و معنوی از محبوب باید کمک گرفت.

اگر بخواهیم حسّ دینی و معنوی ما صحت یابد، غصه زندگی مادی را رها کنیم و در شهوت و حبّ دنیا غوطه نخوریم تا همراه با حیات معقول دنیوی به معرفت حق راه یابیم.

باید به این نکته توجه داشت که غرض از تخریب بدن رام کردن و به اعتدال نگاه داشتن آنهاست نه آن چه از ظاهر این تعبیر و امثال آن ممکن است در تصور آید چنان که بعضى بغلط گمان مى‏کنند که صوفیه بحفظ نیروى بدن و رعایت بهداشت و زندگى بى‏اعتنا بوده‏اند چه این امرى است خلاف عقل و در حد خود محال زیرا ممکن نیست که انسان خود را مکلف بداند و وسیله‏ى اداء تکلیف و قیام بوظائف عبودیت و سلوک را که نفس و بدن است ویران کند و از میان ببرد با اینکه محو شهوت و غضب اگر هم ممکن باشد فائده‏اى بر آن متصور نیست از آن جهت که این نیروها واسطه‏ى آبادانى جهانست و با همین بدن و قواى بدنى سالک مى‏تواند بمدارج کمال ارتقا یابد، نهایت آن که این قوى باید مسخر انسان باشد و بر او حاکم و مسلط نگردد و هر گاه که هدف و کیفیت استعمال آنها تغییر یابد و در راه مصلحت بکار رود، وجود آنها سبب پیش رفت و ترقى و سعادت است نه انحطاط و خذلان و در حقیقت آن چه براى سالک اهمیت دارد ترک تعلق و دل بستگى است نه ترک مباشرت اعمال مادى و امور دنیوى و تفاوت روش صوفیان بزرگ که آن را (فقر محمدى) مى‏نامند با راه و رسم راهبان که آن را (فقر عیسوى) مى‏گویند از همین اصل پدید مى‏آید و ما مى‏دانیم که هیچ سالکى چشم خود را کور و گوش خویش را به اختیار کر نمى‏کند و دست بخود کشى نمى‏زند تا بتوان تخریب بدن و یا کشتن نفس را بمعنى ظاهرى آن تعبیر و تفسیر نمود و مولانا خود زن و فرزند داشته و درس مى‏گفته و در امور دنیوى دخالت مى‏کرده و مجالس رقص و سماع بر پا مى‏نموده و از چله نشینى تبرى داشته است و این اصل مهم را در دفتر پنجم بصراحت بیان فرموده است[1]، شمس تبریزى نیز ترهب و چله نشینى را که بگفته‏ى او روش متابعان موسى است بشدت انکار نموده است و ما بجاى خود درین باره بتفصیل بحث خواهیم کرد. اما این نکته مسلم است که هر کس که مستغرق شهوت گردد و جز کام جویى و هوس رانى مقصدى نداشته باشد، در کار دنیا و دین بجایى نمى‏رسد بنا بر این صوفیان داشتن مقصد عالى و هدفهاى بلند انسانى را براى سالک شرط کرده‏اند و چون حصول این مقصود بدون ترک هوى و هوس میسر نمى‏شود کشتن نفس را بمعنى حقیقى خود برهروان و سالکان توصیه نموده و (تخلیه) را مقدمه‏ى (تحلیه) شمرده‏اند چنان که مولانا فرموده است: (وجود شیخ کامل بر مثال حمام است چنان که در وقت دخول حمام تا از جامها و غیره تجرید نشوى طهارت ظاهر حاصل نمى‏شود و از اوساخ بدن تنقیه نمى‏یابى و از جنابت پاک نمى‏شوى همچنان تا پیش شیخ راستین نیز از هستى و خود پرستى مجرد نشوى بعیش مجدد نزنى و بطهارت قیامت نرسى و از جنابت باطن که خیانت نفس است طاهر نگردى.) [2]



[1]   - داستان طاوس و حکیم از ب/537 تا557

[2]   - مناقب افلاکى، طبع استانبول، ص 322.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت بقال وطوطی(12)
شنبه 92 مرداد 5 , ساعت 7:9 عصر  

   میزان حق و باطل، قلب است،

( 300)زرّ قلب و زرّ نیکو در عیار

 

بی‌‌محک هر گز ندانی ز اعتبار

  ( 301)هر که را در جان خدا بنهد مِحک

 

هر یقین را باز داند او ز شک

  ( 302) در دهان زنده خاشاکى جهد

 

آن گه آرامد که بیرونش نهد

  ( 303)در هزاران لقمه یک خاشاک خرد

 

چون در آمد، حس زنده پی ببرد

 

زرّ قلب: یعنی زرناخالص، قلابی.

زرّ نیکو: یعنی زر خوب، ناب.

مِحک: وسیل? تشخیص نیک از بد.

اعتبار: یعنی تشخیص

 ( 300) زر قلب و زر خالص بى‏محک تشخیص داده نمى‏شوند. ( 301) کسى را که خداى در وجودش محک قرار داده باشد هر یقینى را از شک تمیز مى‏دهد.() حضرت رسول (ص) فرمود «استفت قلبک و لو افتاک المفتون» خوب و بد هر چیز و هر کس را از قلب خود بپرس اگر چه مفتى‏ها هم فتوى داده باشند زیرا فتواى قلب تو صحیح‏تر است این فرمایش راجع بکسى است که این محک در وجودش گذاشته شده.( 302) بلى حس مخصوص لازم است که انسان با آن حس زنده است و خوب را از بد تمیز مى‏دهد در دهان شخص زنده و میانه دو دندانش اگر چیزى گیر کرده باشد قبل از بیرون آوردن او آرام نخواهد گرفت.( 303) در هزاران لقمه یک ریگ یا سنگ ریزه اگر پیدا شود حس زنده آن را درک مى‏کند .

مولانا می گوید: برای شناختن نیک از بد و خالص از ناخالص نیاز به محک داریم. در راه معرفت حق نیز مردان حق محک‏اند و ما را از گمراه شدن می‏رهانند، زیرا خداوند در جان او محکی برای تشخیص نیک از بد قرار داده است.

تفاوت انسانِ الهیِ راه دان و آشنا به حقایق با کسی که از این آشنایی بویی نبرده، مانند تفاوت زنده و مرده است که زنده اگر در هزاران لقمه‏ای که به دهان می‏گذارد خاشاکی باشد می‏فهمد، اما مرده هیچ چیز را حس نمی‏‏کند. انسانی که گرفتار زندگی مادی و نفسانی است برای احساس و ادراک حقایق، حسی ندارد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت بقال وطوطی(11)
شنبه 92 مرداد 5 , ساعت 7:7 عصر  

نیک و بد از یک جا سرچشمه مى‏گیرد،

 

  ( 298)بحر تلخ و بحر شیرین در جهان

 

در میانشان برزخٌ لایبغیان

  ( 299) وآنگه این هر دو زیک اصلی روان

 

بر گذر زین هردو، رو تا اصلِ آن

 

برزخ: حائل میان دو چیز، فاصله‏ى مرگ تا رستخیز، عالم مثال، روح اعظم، صورت محسوس مرشد، جسم.[1]

برزخٌ لایبغیان : اشاره است به: «مَرَجَ اَلْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ، بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ»: دو دریاى مختلف (شور و شیرین، گرم و سرد) را در کنار هم قرار داد، در حالى که با هم تماس دارند؛ در میان آن دو برزخى است که یکى بر دیگرى غلبه نمى‏کند (و به هم نمى‏آمیزند)![2]مفسران در تفسیر این دو آیه نکاتی را بیان کرده‌اند؛ از جمله گفته‏اند: نظر به دریای کفر و دریای ایمان یا به‌طور‌کلی به دو جنبهْ روحانی و نفسانی ‏است. و شیعه به على و فاطمه و برزخ را به حضرت رسول اکرم (ص) و لؤلؤ و مرجان را به حسن و حسین علیهما السلام تفسیر کرده‏اند. [3] مولانا هم با توجه به ابیات پیشین می‏گوید: انسان تا راهی به خدا ندارد وجودش همانند دریای تلخ و شور است و چون راهی به خدا و مبدأ آفرینش یافت وجودش دریای شیرین می‏گردد. البته صورت ظاهر این دو دریا آبگون است، اما در میان آنها حد فاصلی است که به حریم یک‌دیگر پای نمی‏‏گذارند و هر یک در راه خود است و قدرت الهی نیز دریای نیکی و بدی را در کنار هم و به ظاهر در آمیخته نگه داشته است.

( 298) دریاى تلخ و و دریاى شیرین با هم فاصله زیادى دارند و بهم مخلوط نخواهند شد. ( 299) و آنگهى این هر دو از یک مبدأ جارى شده‏اند پس براى شناختن این هر دو از خودشان صرف نظر کرده سراغ مبدأ را بگیر که او محک آنها است.

درمجموع مولانا معتقد است، نام‌گذاری‌ها بی‌دلیل نیست. آن که به او مؤمن گفته می‏شود نام خوب او از ذات پاک اوست و آن که منافقش می‏نامند به دلیل آفاتی است که از وجودش پدید می‏آید. کلمات و حروف، زشتی ندارند، بلکه معنای آنها زشت یا خوب است. کلمات مثل ظرف معنای آنها مثل آب است. خداوند که بحر معناست علم کلی و جامع الهی (ام‌الکتاب) نزد اوست و باید همهْ دانستنی‌ها را از او آموخت و برای معرفت بر اسرار و حقایق عالم به او پیوست.

استاد فروزانفر درشرح بیت 299 – عقیدهْ مولانا را چنین توضیح می دهد: مى‏توان گفت که ایمان و کفر و تمامت صفات متضاد ،به ایجاد حق وجود یافته و منشا آن یک چیز است و اگر در عالم خارج اختلاف دارند نظر به اصل که ایجاد مُوجِد است هیچ اختلافى موجود نیست و این سخن مولانا شاید ناظر باشد بعقیده‏ى صوفیه که جمیع کائنات را مظهر اسما و صفات حق مى‏دانند و بنا بر این، کفر، مظهر اسم «مُضِلّ» و ایمان مظهر اسم «هادى» است و مبدا این هر دو یکى است پس سالک باید که از تفرقه و دو بینى در گذرد و نظر بر اصل گمارد و بنظر جمع و وحدت در عالم نگرد تا در حضیض کثرت گرفتار نماند. همین معنى مستفاد است از آیه‏ى:« کُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ»: هر یک از این دو گروه را از عطاى پروردگارت، بهره و کمک مى‏دهیم؛ و عطاى پروردگارت هرگز (از کسى) منع نشده است.[4] .و نیز درمثنوى آمده است:[5]

         ( 2446) حضرت پر رحمت است و پر کرم             عاشق او هم وجود و هم عدم‏

           ( 2447) کفر و ایمان عاشق آن کبریا                   مس و نقره بنده‏ى آن کیمیا



[1]   - کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل: برزخ

[2]   - الرحمن، آیه‏ى 19، 20

[3]   - تفسیر سهل بن عبد اللَّه تسترى، ص 147، بیان السعادة، ج 2، ص 250 .تفسیر ابو الفتوح، ج 5، ص 207

[4]   - الإسراء، آیه‏ى 20

[5]   - د 1، ب 2456 تا2493.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 251 بازدید
بازدید دیروز: 328 بازدید
بازدید کل: 1403611 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]