( 264) البته تو هم اگر سخن طوطى را مىشنیدى مىخندیدى ولى متوجه باش که تو نیز کار پاکان و اشخاص بزرگ را با خودت قیاس نکنى اگر چه هر دو کار بهم مىمانند ولى با هم فرقها دارند. در نوشتن شیر درنده و شیر گاو و گوسفند بیک شکل هستند ولى معنى آنها با هم فرق فاحشى دارند.( 265) همه عالم از این جهت گمراه شدهاند که در میان آنها کمتر کسى اشخاص خدایى را مىشناسد.() مردمان شقى چون چشم بینا نداشتند اشخاص خوب و بد در نظرشان یکسان نمود.( 266) و بهمین جهت با انبیا دعوى همسرى کردند و اولیاى خدا را مثل خود تصور نمودند.( 267) و گفتند ما بشر و شما هم بشرید شما خواب و خوراک دارید ما هم خواب و خوراک داریم پس با هم مساوى هستیم. ( 268) و بعلت کورى ندانستند که آنها با مردان خدا فرقهاى بسیار و بىپایان دارند.
کار مردان حق را با معیارهای خود نسنج. مردان حق فقط در شکل ظاهری مانند تو هستند؛ همانطورکه در نوشتن، شیر درنده و شیرِ نوشیدنی خوشگوار مثل هم مینویسند. مردم عادی از راز و رازدانیِ مردان حق آگاهی ندارند و ممکن است به کار آنان عیب بگیرند و ندانند که در کار آنها راز ناگفتنی نهفته است.
اکتفا به ظاهرِ اعمالِ انسانها و دقت و تأمل نکردن، موجب گمراهی میگردد؛ همانند گمراهانی که اسرار انبیا و اولیا را ندانسته و کار آنها را با کار خود قیاس نمودند. کور کورانه قضاوت نمودند ونتوانستند فرق بسیار میان پیامبر و خود را درک کنند.
( 269)هر دو گون زنبور خوردند از محل |
|
لیک شد زآن نیش و زین دیگر عسل |
( 270)هر دو گون آهو، گیا خوردند و آب |
|
زین یکی سرگین شد و زآن مشک ناب |
( 271)هر دو نی خوردند از یک آبخور |
|
این یکی خالی و آن پر از شکر |
کار مردان حق را با معیارهای خود نسنج
انسان ها درکسب معرفت الله متفاوت اند
( 264)کار خوبان را قیاس از خود مگیر |
|
گر چه باشد در نبشتن شیر شیر |
( 265)جمله عالم زین سبب گمراه شد |
|
کم کسی ز ابدال حق آگاه شد |
( 266)همسری با انبیا بر داشتند |
|
اولیا را همچو خود پنداشتند |
( 267)گفته اینک ما بشر ایشان بشر |
|
ما و ایشان بسته خوابیم خور |
( 268)این ندانستند ایشان از عمی |
|
هست فرقی در میان بیمنتهی |
کار خوبان را قیاس: یعنی مردان حق فقط درشکل ظاهری مانند تو هستند، آنان را به خود قیاس نکن. اگر تو کار مردان حق را با معیارهای خود بسنجی، درست مثل مقایس? طوطی ِکل با قلندر ِسر برهنه خندآور است.
در نبشتن شیر شیر: یعنی همان طور که در نوشتن شیر درنده وشیر نوشیدنی خوشگوار، هر دو را شیر می نویسند.
ابدال : یعنی مردان حق، مردانِ الهی برحسب تکامل روحانی دارای مقامات مختلفاند؛ از جملهْ آنان ابدالاند. البته در کلام مولانا ابدال بهطور کلی یعنی مردان حق.
گفته اینک ما بشر ایشان بشر : ناظر است به آیه های:« إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا» [1] و آیهى:« هَلْ هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» [2] . «وَ قالُوا ما لِهذَا اَلرَّسُولِ یَأْکُلُ اَلطَّعامَ وَ یَمْشِی فِی اَلْأَسْواقِ»[3].
عمی :یعنی نابیناودراین جا به معنی ناتوامی از ادراک حقایق است.
( 260) جولقیى سر برهنه مىگذشت |
|
با سر بىمو چو پشت طاس و طشت |
( 261) طوطى اندر گفت آمد در زمان |
|
بانگ بر درویش زد چون عاقلان |
( 262) کز چه اى کَل با کَلان آمیختى؟ |
|
تو مگر از شیشه روغن ریختى؟ |
( 263) از قیاسش خنده آمد خلق را |
|
کو چو خود پنداشت صاحب دلق را |
جولقى: منسوب به جولق ، یعنی کیسه یی بافته از موی یا جنس خشن. همچنین به دستهاى از قلندران که برسم این طایفه، موى سر و صورت را مىتراشیده و لباسى مویین و خشن از جنس جوال بتن مىکردهاند .[1]
دلق: یعنی جام? خشن وساد? درویشان است.
صاحب دلق: همان جولقی است.
( 260) از قضا درویشى از جلو دکان او عبور کرد که سرش مثل پشت طاس و طشت بىمو و صاف بود. ( 261) طوطى همین که او را دید بسخن آمده با لهجه تأثر آمیزى گفت اى درویش.( 262) براى چه در شمار کچلها آمدهاى مگر تو هم از شیشه روغن ریختهاى.( 263) مردم از سخن طوطى و از قیاسى که نموده درویش را مثل خود پنداشته بود بخنده افتادند.
( 248) بقالى طوطى قشنگ سبز رنگى داشت که بسیار خوب سخن مىگفت.( 249) و در دکان او سمت نگهبانى داشت و با مشتریهاى دکان شوخى کرده به آنها متلک مىگفت.( 250) این طوطى هم کلمات آدمیان را بخوبى تقلید کرده حرف مىزد و هم چون بهترین و خوش نواترین طوطیان آواز مىخواند.() روزى صاحب دکان بخانه رفت و نگهبانى دکان را بعهده طوطى گذاشت.() از قضا در دکان گربهاى بموشى حمله کرد و طوطى از ترس جان.( 251) از بالاى دکان جستن کرده بطرف دیگر فرار نمود و در ضمن این حرکت شیشههاى روغن بادام که در آن قسمت دکان بود انداخت و شکست و روغن آنها بر زمین ریخت.( 252) پس از اندک زمانى صاحب دکان برگشت و سر جایش نشست.( 253) همین که نشست دید جایش چرب است و چون توجه کرد دید که روغنها همه ریخته و زمین دکان پر از روغن است از این اتفاق عصبانى شده با دست بسر طوطى زد و از اثر ضرب دست او موى سر طوطى ریخته سرش کچل و بىمو گردید. ( 254) پس از این واقعه طوطى گویایى خود را از دست داد و بقال که علاقهاى مفرط بسخنان طوطى داشت پشیمان گردیده ناله و زارى آغاز نمود.( 255) او از شدت پشیمانى ریش خود را مىکند و مىگفت افسوس که طوطى خوش بیانم لال شده و آفتاب نعمتم زیر مه و ابر پنهان گردیده.( 256) اى کاش آن وقت که مىخواستم دست بسر این حیوان شیرین زبان بزنم دستم شکسته بود.( 257) و بامید اینکه طوطى شیرین سخنش گویایى خود را باز یابد بهر فقیر و مستمندى پول مىداد و کمک مىکرد( 258) خلاصه سه روز و سه شب با نومیدى در دکان نشست.() و با هزار رنج و غصه با خود مىگفت خداوندا این مرغ کى بسخن خواهد آمد.( 259) و هر ساعت بطریقى سخنى بمیان مىآورد تا شاید طوطى را وادار بسخن گفتن نماید. و باین امید هر لحظه صورت و منظرهاى در جلو چشم مرغ قرار مىداد.
( 248)بود بقالى و وى را طوطیى |
|
خوش نوایى سبز و گویا، طوطیى |
( 249)بر دکان بودى نگهبان دکان |
|
نکته گفتى با همه سوداگران |
( 250)در خطاب آدمى ناطق بدى |
|
در نواى طوطیان حاذق بدى |
( 251)جَست، از سوى دکان، سویى گریخت |
|
شیشههاى روغن گُل را بریخت |
( 252)از سوى خانه بیامد خواجهاش |
|
بر دکان بنشست، فارغ خواجهوش |
( 253) دید پر روغن دکان و جامه چرب |
|
بر سرش زد، گشت طوطى کَل ز ضرب |
( 254)روزکى چندى سخن کوتاه کرد |
|
مرد بقال از ندامت آه کرد |
( 255)ریش بر مىکند و مىگفت: اى دریغ |
|
کافتاب نعمتم شد زیر میغ |
( 256)دست من بشکسته بودى آن زمان |
|
که زدم من بر سر آن خوش زبان |
( 257)هدیهها مىداد هر درویش را |
|
تا بیابد نطق مرغ خویش را |
( 258)بعد سه روز و سه شب حیران و زار |
|
بر دکان بنشسته بُد نومید وار |
( 259) مىنمود آن مرغ را هر گون نهفت |
|
تا که باشد کاندر آید او بگفت |
خطاب: یعنی زبان یا سخن .
خواجهوش: همانند بزرگان
کل: کچل، بىمو، مجازا بىبرگ و بار.
یکایک سر شاخها کل شود جوانى بپیرى مبدل شود
آفتاب نعمت شد: یعنی نعمت از دستم رفت.
میغ: یعنی ابر.
هر گون: هر نوع و هر جنس.
شگفت: یعنی هرچیزی که برای طوطی تازگی داشت.
کاندر آید او بگفت: یعنی هرچه ممکن بود او را به سخن آورد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |