دیده دوست از [دیدن] عیب های محبوب، نابیناو گوشش از [شنیدن] زشتیِ نقص هایش ناشنواست . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
حکایت بقال وطوطی(5)
شنبه 92 مرداد 5 , ساعت 6:58 عصر  

  ( 264) البته تو هم اگر سخن طوطى را مى‏شنیدى مى‏خندیدى ولى متوجه باش که تو نیز کار پاکان و اشخاص بزرگ را با خودت قیاس نکنى اگر چه هر دو کار بهم مى‏مانند ولى با هم فرق‏ها دارند. در نوشتن شیر درنده و شیر گاو و گوسفند بیک شکل هستند ولى معنى آنها با هم فرق فاحشى دارند.( 265) همه عالم از این جهت گمراه شده‏اند که در میان آنها کمتر کسى اشخاص خدایى را مى‏شناسد.() مردمان شقى چون چشم بینا نداشتند اشخاص خوب و بد در نظرشان یکسان نمود.( 266) و بهمین جهت با انبیا دعوى همسرى کردند و اولیاى خدا را مثل خود تصور نمودند.( 267) و گفتند ما بشر و شما هم بشرید شما خواب و خوراک دارید ما هم خواب و خوراک داریم پس با هم مساوى هستیم. ( 268) و بعلت کورى ندانستند که آنها با مردان خدا فرق‏هاى بسیار و بى‏پایان دارند.

کار مردان حق را با معیارهای خود نسنج. مردان حق فقط در شکل ظاهری مانند تو هستند؛ همان‌طورکه در نوشتن، شیر درنده و شیرِ نوشیدنی خوش‌گوار مثل هم می‏نویسند. مردم عادی از راز و رازدانیِ مردان حق آگاهی ندارند و ممکن است به کار آنان عیب بگیرند و ندانند که در کار آنها راز نا‌گفتنی نهفته است.

اکتفا به ظاهرِ اعمالِ انسان‌ها و دقت و تأمل نکردن، موجب گمراهی می‌گردد؛ همانند گمراهانی که اسرار انبیا و اولیا را ندانسته و کار آنها را با کار خود قیاس نمودند. کور کورانه قضاوت نمودند ونتوانستند فرق بسیار میان پیامبر و خود را درک کنند.

( 269)هر دو گون زنبور خوردند از محل

 

لیک شد زآن نیش و زین دیگر عسل

  ( 270)هر دو گون آهو، گیا خوردند و آ‌ب

 

زین یکی سر‌گین شد و زآن مشک ناب

  ( 271)هر دو نی خورد‌ند از یک آبخو‌ر

 

این یکی خالی و آن پر از شکر


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت بقال وطوطی(4)
شنبه 92 مرداد 5 , ساعت 6:57 عصر  

کار مردان حق را با معیارهای خود نسنج

انسان ها درکسب معرفت الله متفاوت اند

 

( 264)کار خو‌بان را قیا‌س از خود مگیر

 

گر چه با‌شد در نبشتن شیر شیر

  ( 265)جمله عالم زین سبب گمر‌اه شد

 

کم کسی ز ابدال حق آگاه شد

  ( 266)هم‌سری با انبیا بر داشتند

 

اولیا‌ را‌ همچو خود پند‌اشتند

  ( 267)گفته اینک ما بشر ایشان بشر

 

ما و ایشان بسته خوابیم خور

  ( 268)این ندانستند ایشان از عمی‏

 

هست فرقی در میان بی‏منتهی

 

کار خو‌بان را قیا‌س: یعنی مردان حق فقط درشکل ظاهری مانند تو هستند، آنان را به خود قیاس نکن. اگر تو کار مردان حق را با معیارهای خود بسنجی، درست مثل مقایس? طوطی ِکل با قلندر ِسر برهنه خندآور است.

در نبشتن شیر شیر: یعنی همان طور که در نوشتن شیر درنده وشیر نوشیدنی خوشگوار، هر دو را شیر می نویسند.

ابدال : یعنی مردان حق، مردانِ الهی برحسب تکامل روحانی دارای مقامات مختلف‏اند؛ از جملهْ آنان ابدال‏اند. البته در کلام مولانا ابدال به‌طور کلی یعنی مردان حق.

گفته اینک ما بشر ایشان بشر : ناظر است به آیه‏ های:« إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا» [1] و آیه‏ى:« هَلْ هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» [2] . «وَ قالُوا ما لِهذَا اَلرَّسُولِ یَأْکُلُ اَلطَّعامَ وَ یَمْشِی فِی اَلْأَسْواقِ»[3].

عمی :یعنی نابیناودراین جا به معنی ناتوامی از ادراک حقایق است.



[1]   - ابراهیم، آیه‏ى 10

[2]   - الانبیاء آیه‏ى 3

[3]   - الفرقان، آیه‏ى 7


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت بقال وطوطی(3)
شنبه 92 مرداد 5 , ساعت 6:55 عصر  

  ( 260) جولقیى سر برهنه مى‏گذشت

 

با سر بى‏مو چو پشت طاس و طشت‏

( 261) طوطى اندر گفت آمد در زمان

 

بانگ بر درویش زد چون عاقلان‏

( 262) کز چه اى کَل با کَلان آمیختى؟

 

تو مگر از شیشه روغن ریختى؟

( 263) از قیاسش خنده آمد خلق را

 

کو چو خود پنداشت صاحب دلق را

 

جولقى: منسوب به جولق ، یعنی کیسه یی بافته از موی یا جنس خشن. همچنین به دسته‏اى از قلندران که برسم این طایفه، موى سر و صورت را مى‏تراشیده و لباسى مویین و خشن از جنس جوال بتن مى‏کرده‏اند .[1]

دلق: یعنی جام? خشن وساد? درویشان است.

 صاحب دلق: همان جولقی است.

   ( 260) از قضا درویشى از جلو دکان او عبور کرد که سرش مثل پشت طاس و طشت بى‏مو و صاف بود. ( 261) طوطى همین که او را دید بسخن آمده با لهجه تأثر آمیزى گفت اى درویش.( 262) براى چه در شمار کچلها آمده‏اى مگر تو هم از شیشه روغن ریخته‏اى.( 263) مردم از سخن طوطى و از قیاسى که نموده درویش را مثل خود پنداشته بود بخنده افتادند.



[1]   - فرهنگ البسه‏ى مسلمانان ، ج 2، ص 174 در ذیل: دلق


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت بقال وطوطی(2)
شنبه 92 مرداد 5 , ساعت 6:54 عصر  

  ( 248) بقالى طوطى قشنگ سبز رنگى داشت که بسیار خوب سخن مى‏گفت.( 249) و در دکان او سمت نگهبانى داشت و با مشتریهاى دکان شوخى کرده به آنها متلک مى‏گفت.( 250) این طوطى هم کلمات آدمیان را بخوبى تقلید کرده حرف مى‏زد و هم چون بهترین و خوش نواترین طوطیان آواز مى‏خواند.() روزى صاحب دکان بخانه رفت و نگهبانى دکان را بعهده طوطى گذاشت.() از قضا در دکان گربه‏اى بموشى حمله کرد و طوطى از ترس جان.( 251) از بالاى دکان جستن کرده بطرف دیگر فرار نمود و در ضمن این حرکت شیشه‏هاى روغن بادام که در آن قسمت دکان بود انداخت و شکست و روغن آنها بر زمین ریخت.( 252) پس از اندک زمانى صاحب دکان برگشت و سر جایش نشست.( 253) همین که نشست دید جایش چرب است و چون توجه کرد دید که روغن‏ها همه ریخته و زمین دکان پر از روغن است از این اتفاق عصبانى شده با دست بسر طوطى زد و از اثر ضرب دست او موى سر طوطى ریخته سرش کچل و بى‏مو گردید. ( 254) پس از این واقعه طوطى گویایى خود را از دست داد و بقال که علاقه‏اى مفرط بسخنان طوطى داشت پشیمان گردیده ناله و زارى آغاز نمود.( 255) او از شدت پشیمانى ریش خود را مى‏کند و مى‏گفت افسوس که طوطى خوش بیانم لال شده و آفتاب نعمتم زیر مه و ابر پنهان گردیده.( 256) اى کاش آن وقت که مى‏خواستم دست بسر این حیوان شیرین زبان بزنم دستم شکسته بود.( 257) و بامید اینکه طوطى شیرین سخنش گویایى خود را باز یابد بهر فقیر و مستمندى پول مى‏داد و کمک مى‏کرد( 258) خلاصه سه روز و سه شب با نومیدى در دکان نشست.() و با هزار رنج و غصه با خود مى‏گفت خداوندا این مرغ کى بسخن خواهد آمد.( 259) و هر ساعت بطریقى سخنى بمیان مى‏آورد تا شاید طوطى را وادار بسخن گفتن نماید. و باین امید هر لحظه صورت و منظره‏اى در جلو چشم مرغ قرار مى‏داد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت بقال وطوطی(1)
شنبه 92 مرداد 5 , ساعت 6:52 عصر  

حکایت بقال و طوطى و روغن ریختن طوطى در دکان‏      

  ( 248)بود بقالى و وى را طوطیى

 

خوش نوایى سبز و گویا، طوطیى‏

( 249)بر دکان بودى نگهبان دکان

 

نکته گفتى با همه سوداگران‏

( 250)در خطاب آدمى ناطق بدى

 

در نواى طوطیان حاذق بدى‏

( 251)جَست، از سوى دکان، سویى گریخت

 

شیشه‏هاى روغن گُل را بریخت‏

( 252)از سوى خانه بیامد خواجه‏اش

 

بر دکان بنشست، فارغ خواجه‏وش‏

( 253) دید پر روغن دکان و جامه چرب

 

بر سرش زد، گشت طوطى کَل ز ضرب‏

( 254)روزکى چندى سخن کوتاه کرد

 

مرد بقال از ندامت آه کرد

( 255)ریش بر مى‏کند و مى‏گفت: اى دریغ

 

کافتاب نعمتم شد زیر میغ‏

( 256)دست من بشکسته بودى آن زمان

 

که زدم من بر سر آن خوش زبان‏

( 257)هدیه‏ها مى‏داد هر درویش را

 

تا بیابد نطق مرغ خویش را

( 258)بعد سه روز و سه شب حیران و زار

 

بر دکان بنشسته بُد نومید وار

( 259) مى‏نمود آن مرغ را هر گون نهفت

 

تا که باشد کاندر آید او بگفت‏

 

خطاب: یعنی زبان یا سخن .

خواجه‏وش‏: همانند بزرگان

کل: کچل، بى‏مو، مجازا بى‏برگ و بار.

            یکایک سر شاخها کل شود             جوانى بپیرى مبدل شود

آفتاب نعمت شد: یعنی نعمت از دستم رفت.

میغ: یعنی ابر.

هر گون: هر نوع و هر جنس.

 شگفت: یعنی هرچیزی که برای طوطی تازگی داشت.

کاندر آید او بگفت‏: یعنی هرچه ممکن بود او را به سخن آورد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 262 بازدید
بازدید دیروز: 328 بازدید
بازدید کل: 1403622 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]