( 406) کاش چون اصحاب کهف این روح را |
|
حفظ کردى، یا چو کشتى نوح را |
( 407) تا از این طوفان بیدارى و هوش |
|
وارهیدى این ضمیر چشم و گوش |
( 408) اى بسى اصحاب کهف اندر جهان |
|
پهلوى تو پیش تو هست این زمان |
( 409) غار با او یار با او در سرود |
|
مهر بر چشم است و بر گوشت، چه سود |
اصحاب کهف: یعنی یاران غار، گروهی ازخداپرستان روزگاران کهن که شمارهْ آنها را سه یا پنج یا هفت تن نوشته اند.که ازبیم مردم بی دین زمان خود به غاری پناه بردند.[1]
یا چو کشتى نوح را: یا چون پناهندگان کشتی نوح در حفظ حضرت حق باشد، اشاره دارد به سرگذشت نوح پیامبر که هم کشتی او ومؤمنان به خدا، از گرداب طوفان نجات یافتند.[2]
بیدارى و هوش: ترجم? صحو است که در اصطلاح عُرفا، یعنی به خود آمدن وهشیار شده سالک است.
وارهیدى: یعنی آسوده خاطر شدن.
وارهیدى این ضمیر: یعنی اگر روح به هشیاری باز نگردد ضمیر وچشم وگوش انسان اط اشتغال به امور این جهانی آسوده می ماند.
پهلوى تو پیش تو هست این زمان: یعنی درکنار شما کسانی هستند که مانند اصحاب کهف از این جهان فارغ اند، وغرقؤ دریای حق اند.
مهر بر چشم و گوش بودن: تعبیری است برگرفته از آیهى شریفه:« خَتَمَ اَللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ ..».[3]
( 406) کاش مثل اصحاب کهف روح را در همان وادى بىپایان آزادى نگاه مىداشت یا همان طور که کشتى حضرت نوح را از طوفان عالمگیر حفظ کرد روح را محافظت مىنمود. ( 407) تا از طوفان بیدارى و هشیارى خیال و چشم و گوش رهایى مىیافت. ( 408) اى بسا اصحاب کهف که در زمان ما نزد تو و در جوار تو در این عالم هستند.( 409) در همان غارى که تو هستى زندگى مىکنند و شاید از رفقا و دوستان تو بوده و هم دم و هم راز تواند ولى چه فایده که چشم و گوش بسته و مهر نهاده شده است.
مولانا میگوید: اگر روح انسان، همانند روح اصحاب کهف یا چون پناهندگان کشتی نوح در حفظ حضرت حق باشد و به هوشیاری و وابسته شدن به زندگی مادی باز نگردد، ضمیر و چشم و گوش انسان از اشتغال به امور این جهان، آسوده میماند.
در کنار شما کسانی هستند که مانند اصحاب کهف، از این جهان فارغند و غرق دریای حقند و غار و یاران با آنها در نشاط و شادی پیوند با حق، سرود میخوانند اما تو ای بنده ناآگاه! نه چشمت آنها را میبیند و نه گوشت سرود خواندن آنها را میشنود که هرکس چشم و گوش آشنا به حقیقت ندارد، حقیقت را نمیبیند و نمیشنود و مردان حق و اصحاب کهف الهی را نمیشناسد.
به گفتهْ استاد فروزانفر درتفسیر این ابیات : عارف در حال استغراق و مستى دیدار، حق او را نگاه مىدارد و تکلیف را بدو مىنماید و بر وى آسان مىگرداند یا آن که این بار را از روى دل و دوش او بر مىگیرد ولى در حال صحو و هشیارى که بخود باز مىآید و جمع او بتفرقه بدل مىشود او مکلف است و این بار را بخود بر مىدارد و در مجاهده مىافتد و میانهى خواطر ربانى و الهام مَلَکى و وسواس شیطانى باید خود داورى کند پس درین حالت مانند کسى است که در دریاى طوفانى گرفتار شود و به نیروى بازو و شناورى، ناچار باشد که خود را بساحل کشاند و اگر در کشتى نشسته باشد کشتى او را مىبرد و بیم طوفان هر لحظه خاطرش را تشویش نمىدهد از این رو مولانا حالت سُکر«مستی وبی خودی» را بر صحو «هوشیار وبیداری» ترجیح مىدهد،و آرزو مىبرد که مانند اصحاب کهف در حالت بىخودى و یا مانند نوح در کشتى عصمت محمول باشد تا از اضطراب فکر و خاطر امان یابد.[4]
او می گوید: بعقیدهى مولانا هر یک از انبیا و اولیا مرتبهى از مراتب ظهور حق هستند که بمعانى و اوصاف خاص ممتاز مىشوند و باین اعتبار هر یک را (کلمه) مىنامند فى المثل کلمهى موسوى نمودار کثرت و حفظ آداب شریعت و کلمهى عیسوى نشانهى وحدت و کلمهى محمدى نمایندهى جامعیت است و چون اعتبار بمعانى و اوصاف است و جنسیت نزد صوفیه بمعنى متحقق است نه بصورت، پس هر جا که آن اوصاف و معانى را بیابیم آن حقیقت و ظهور را یافتهایم مثل آن که آب در کوزه و در پیاله و در قدح ریزند که در هر یک که باشد صفات آب با آن همراه است و تشنگى را فرو مىنشاند و تشنه، به اختلاف ظروف از نوشیدن آب صرف نظرنمىکند، مراتب ظهور همچنین است و اگر رنگ و صورت خلاف یکدیگر باشد مرد حقیقت بین بدان نمىنگرد و بند صورت نمىشود و چشم بر معنى مىگمارد و چون فیض، انقطاع نمىپذیرد مراتب ظهور، محفوظ بسنخ و نوع است و در هر عهدى حقایق مردان حق جلوه گر است و صوفیان در این مورد مىگویند فلان کس بر قدم خضر است یا بر قدم ابراهیم است و (قدم) درین گونه تعبیرات معنى درجه و مرتبه مىدهد بنا بر این محفوظان و محمولان که اصحاب کهف نمودار آنها هستند در هر عهدى وجود دارند و آن حقیقت قائم و در تجلى است اگر چه صورت دیگرگون مىشود و این اختلاف صورت را صوفیان به (بدل کردن جامه) تعبیر مىکنند. مولانا در بیان این عقیده مىفرماید[5]:
آن سرخ قبایى که چو مه پار بر آمد امسال درین خرقهى زنگار بر آمد
آن ترک که آن سال بیغماش بدیدى آنست که امسال عرب وار بر آمد
آن یار همانست اگر جامه دگر شد آن جامه بدر کرد و دگر بار بر آمد
آن باده همانست اگر شیشه بدل شد بنگر که چه خوش بر سر خمار بر آمد
اى قوم گمان برده که آن مشعلها مرد آن مشعله زین روزن اسرار بر آمد
[1] - مطابق آیهْ 25سورهْ کهف،سیصد ونُه سال در آن غار ماندند واین سالیان دراز را درخواب گذرندند.
[2] - سوره انبیاء،آیه 36تا41
[3] . سوره بقره، آیهْ 7.
[4] - ترجیح سکر بر صحو، مسلک طیفوریان یعنى پیروان ابو یزید طیفور بن عیسى بسطامى است و ترجیح صحو بر سکر روش جنیدیان (پیروان ابو القاسم جنید) است. (کشف المحجوب هجویرى، طبع لنین گراد، ص 236- 230).
[5] - دیوان، ب 6669 ببعد
( 399)وز صفیری باز دام اندر کشی |
|
جمله را در دام و در داور کشی |
( 400)چون که نور صبحدم سر بر زند |
|
کرکس ِزرّین گردون پر زند |
( 401)فالق الاصباح ، اسرافیل وار |
|
جمله را در صورت آرد زآن دیار |
( 402)روحهای منبسط را تن کند |
|
هر تنی را باز آبستن کند |
( 403)اسب جان را میکند عاری ز زین |
|
سرّ «النوم اخ الموت» است این |
( 404)لیک بهر آن که روز آیند باز |
|
بر نهد بر پایشان بند دراز |
( 405)تا که روزش واکشد زآن مرغزار |
|
وز چراگاه آردش در زیر بار |
در داد و داور کشیدن: بزیر بار تکلیف کشیدن.
کرکس زرین: مجازا، آفتاب.
فالق الاصباح: شکافندهى سپیده و روز از ظلمت شب، خدا که روز را از پس شب مىآورد. برگرفته است از آیهى کریمه:« فالِقُ اَلْإِصْباحِ وَ جَعَلَ اَللَّیْلَ سَکَناً » [1]فالق الاصباح: یعنی شکافندهْ صبحگاهان. توصیفی برای پروردگار است. مولانا میگوید: فالق الاصباح، جانهای همهْ خفتگانی که در صحرای بیچون آرمیده بودند، به عالم صورت باز میگرداند. درست مانند آنکه اسرافیل در روز قیامت، مردگان را بیدار میکند و جسم و جان آنها بههم میپیوندد.
منبسط: پهن و گسترده، مجازا، غیر محدود بتعلق جسمانى، آزاد از حدود و قیود، مجرد.
کرکس زرین گردون: یعنی خورشید که پر میزند و طلوع میکند.
روح منبسط : یعنی روح آزاد از قید و بند، پروردگار، این روح آزاد شده را باز در لباس تن میآورد و تن را به وجود روح و آثار و جلوههای آن آبستن میکند.
اسب جان : به معنای تن است.
( 399) بار الها با صفیرى که عبارت از طلوع صبح است دام خود را بکار انداخته ارواح تمام جهانیان را بدام تن کشیده مشغول کار مىکنى. (400) آرى چون نور صبحدم از مشرق جهان سر بر آورد و مرغ گردون پرهاى زرین خود را بر بالاى سر مردمان مىگسترد. ( 401) فالق الاصباح همان که پرده افق شرقى را دریده و صبح را آشکار مىسازد إسرافیلوار همه ساکنین را از دیار معنى بجهان صورت مىکشاند.( 402) ارواح را از حال انبساط باز آورده در قفس تن محبوس مىسازد و هر تنى را بروح مخصوص خود آبستن مىسازد. (403) و اسب جانها را از زین و برگ عارى مىکند بلى راز النوم اخ الموت هم همین معنى است. ( 401) وقتى شب هنگام مردم بخواب مىروند براى اینکه باز صبح جانها بقالب خود باز آیند بند و ریسمان بلندى از آرزو و امید و علاقه دنیوى بر پاى آنها بسته.( 402) تا روز با همان بند آنان را از مرغزارى که چراگاه شب آنها است بزیر بار کشد.
مولانا می گوید: در هنگام خواب، جانهای خفتگان به صحرای خدا میروند و از هر قیدی آزاد میشوند. باز با صفیری همانند صدای مرغان، روح خفتگان که از هر قیدی آزاد بود، گرفتار تکالیف این جهانی و داوریهای آن میشود.
به نظر مولانا، روح در هنگام خواب، تن را رها میکند و خود به عالم غیب میپیوندد. حدیث «النوم اخ الموت[2]. خواب برادر مرگ است»، نیز اشاره به همین معنا دارد. فرق بین خواب و مرگ در این است که روح برای اینکه بر گردد همهْ ارتباط آن از تن گسسته نمیشود و بههر جا سیر کند باز با بدن ارتباط دارد تا خداوند به هنگام روز آن را باز گرداند و بار زندگی را با تن بر دوش بکشند.
( 394)حال عارف این بود بیخواب هم |
|
گفت ایزد هم رقود، زین مَرَم |
( 395)خفته از احوال دنیا روز و شب |
|
چون قلم در پنجه تقلیبِ رب |
( 396) آنکه او پنجه نبیند در رقم |
|
فعل پندارد به جنبش از قلم |
( 397) شمهای زین حال عارف وانمود |
|
عقل را هم خو اب ِحسّی در ربود |
( 398) رفته در صحرای بیچون جانشان |
|
روحشان آ سوده و ابدانشان |
حال عارف این بود: یعنی همانگونه که تودهْ مردم، در حال خواب، از وابستگیهای زندگی مادی و این جهانی، فارغند. عارف همیشه، چه در خواب و چه در بیداری، از وابستگیهای زندگی مادی آزاد است و به غیر حق توجه ندارد و در ارتباط با دیگران و امور این جهانی، مانند کسی است که خواب باشد. دربارهْ چنین کسانی است که خداوند فرموده است: آنها را بیدار میپنداری، در حالیکه آرمیدهاند و آنها در بیخبری، از احوال این دنیای مادی آرمیدهاند و از خود حرکتی ندارند؛ مانند قلمی هستند که پنجهْ حق، آنها را میگرداند: « وَتَحْسَبُهُمْ أَیْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَذَاتَ الشِّمَالِ..»: و (اگر به آنها نگاه مىکردى) مىپنداشتى بیدارند؛ در حالى که در خواب فرو رفته بودند! و ما آنها را به سمت راست و چپ میگرداندیم (تا بدنشان سالم بماند). [1]
کسی که پنجهْ حق را در نوشتن نمیبیند، میپندارد که قلم، خودش حرکت میکند. اما در نظر انسان آگاه به اسرار الهی، هر جنبشی به ارادهْ حقتعالی است. همین گفتار مختصر از حال عارف که بیانگر حالت مستی دیدار و غلبهْ شهود است، عقل از سرگشتگی و حیرت، مانند خفتگان، از کار باز میماند و نمیتواند ادراک آن کند.
زین مرَم: یعنی ازاین تعجب مکن.
خواب حسى: خواب که از عوارض بدن است مقابل: خواب معنوى که غفلت از دنیاست یا واقعه که انصراف از محسوسات است. خواب گاه بسبب اعراض جسمانى از قبیل ماندگى و مرض و گاه بسبب عوارض نفسانى از قبیل خوف و حیرت و دهشت نیز عارض بدن مىشود [2] مقصود مولانا اینست که عقل که سراپا بیدارى و هشیارى است تحمل حال مردان را ندارد و چون عارف مختصرى ازین حالت را که مستى دیدار و غلبهى شهود است باز گفت عقل از دهشت و حیرت مانند خفتگان از کار باز ماند و ادراک آن حالت نتوانست کرد.
مجموع آن چه مولانا در وصف خواب و بیدارى فرموده تفسیر و تفصیل این آیه کریمه است: اَللَّهُ یَتَوَفَّى اَلْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ اَلَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَیُمْسِکُ اَلَّتِی قَضى عَلَیْهَا اَلْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اَلْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى[3] صحراى بىچون: به کنایه: حالت خواب، عالم غیب، عالم مثال..
( 394) حال عارف در بیدارى هم همینطور است و در آیه شریفه کلمه ( هُمْ رُقُودٌ) یعنى مىپندارى که آنها بیدارند در صورتى که خفتهاند و ما آنها را براست و چپ مىگردانیم. اشاره بهمین معنى است.( 395) او از احوال و گرفتاریهاى دنیا روز و شب بىخبر بوده و بخواب ناز رفته است و او چون قلمى است در دست خداوند جهان حرکاتش فقط به اراده او است. ( 396) مردم گمان مىکنند مؤمنین هم مثل آنها مشغول دنیا هستند آرى کسى که دست نویسنده را نمىبیند گمان مىکند که قلم مشغول کار است و او است که مىنویسد. ( 397) نمونهاى از این حال عارف است که مردم جهان بخواب مىروند. ( 398) جانشان بصحراى بىمانندى رفته هم روح آنها آزاد و هم تنشان آسوده است.
به بیان استاد فروزانفر:عارفى که مستغرق و مست دیدار است بسبب غلبهى مشاهده بغیر حق التفات ندارد و از خود و غیر، بکلى ذاهل است و نقش غیر و غیریت از وجود او سترده مىشود و از این رو مانند کسى است که خفته و حس او از ادراک امور خارج فرو مانده باشد و همچنان که مستى و تشویق و بسیارى از احوال نفسانى انسان را متحمل و براى کارهایى آماده مىسازد که در غیر آن حالت صورت نمىپذیرد عشق حق و مستى مشاهده نیز وظایف و تکالیف سلوک و انواع معامله را بر سالک سهل و آسان مىگرداند و مشقت و سنگینى آن را ناچیز مىسازد بصورتى که تکلیف هیچ کلفتى ببار نمىآورد بلکه سبب و وسیلهى تفریح و خوشى و التذاذ مىشود و نظیر آن در همه وظایف هر گاه مقرون بشوق درون باشد مىتوان دید پس در حقیقت این حالت را مستى شوق بوجود مىآورد و هموست که بار گران تکلیف را بدوش مىگیرد چنان که فرموده است:
سر مست کارى کى کند مست آن کند که مىکند بادهى خدایى طى کند هر دو جهان را تا صمد
دیوان، ب 5719
و چون عشق و سکر از حق است و بحق است بنا بر این هر چه در حالت بىخودى از عارف بظهور مىرسد بتصرف حق است بىواسطهى غیر، چه در حالت بىخودى، سالک، شاعر بخود و غیر خود نتواند بود ولى کسانى که نظر دور بین و پرده شکاف ندارند این تصرف را نمىبینند و مانند آن مور سست نظراند که بر صفحهى کاغذ حرکت مىکند و قلم را بر روى کاغذ در حرکت مىبیند و پندارد که قلم بخود و از خود در جنبش آمده است[4] .
[1] . کهف، آیهْ 18
[2] - ابن سینا، طبیعیات شفا، مباحث نفس
[3] - الزمر، آیهى 42
[4] - این تمثیل را مولانا در آخر دفتر چهارم آورده است، مثنوى، د 4، ب 3721 ببعد
( 390)هر شبی از دام تن ارواح را |
|
میرهاند میکند الواح را |
( 391)میرهند ارواح هر شب زین قفس |
|
فارغان، نه حاکم و محکوم کس |
( 392)شب ز زندان بیخبر زندانیان |
|
شب ز دولت بیخبر سلطانیان |
( 393)نه غم و اندیشهْ سود و زیان |
|
نه خیال این فلان و آن فلان |
مىکَنى الواح را: یعنی آنچه بر لوح ضمیر نقش بسته است، در خواب محو میگردد و انسان تحت تأثیر آنها نیست.
میرهند ارواح: یعنی آزاد می شوند.
زین قفس: منظور قفس تن است.
فارغان: فراغت یافتن، یعنی به هنگام شب ودر خواب روح فارغ از همهْ قیدهای اجتماعی است.
خواب: عبارت است از تعطیل شدن حواس ظاهرى از کارهایى که انجام مىیابد، به این دلیل که روح کشش براى انجام کار ندارد. و پس از بر طرف شدن خستگى و ضعف، روح کشش انجام کار را پیدا مىکند.
( 390) هر شب ارواح از قفس تن آزاد شده و با فراغت تمام بسر مىبرند نه فرمانده و نه فرمانبر کسى هستند.( 392) شب موقع خواب نه زندانیان از زندان خبر دارند و نه پادشاهان از کشور و دولت خود با خبرند.( 393) همگى از اندیشه و غم سود و زیان فارغ بوده بهیچ چیز نمىاندیشند.
در سرگذشت عرفای بزرگ، از خواب و تأثیر آن در سیر و تکامل شخصیت سالک سخن بسیار گفته شده است و بسیاری از پیران طریقت، خواب را نوعی کشف دانستهاند که در آن سالک به اسراری آگاه میشود. این کشف اگر از جانب حق صورت پذیرد، رؤیای صالح و اگر از جلوههای روح سالک باشد، رؤیای صادق است. در هر صورت مرتبط با اتصال روح به عالم غیب است.
مولانا خواب را آزادی روح از مقیدات زندگی میداند و با اینکه همهْ تعبیرات او دربارهْ خواب یکسان نیست، در همهْ آنها آزادی از قیود اجتماعی و گاه شرعی را مطرح میکند. مولانا تن را دام و قفس میبیند و معتقد است که در هنگام خواب، روح از تن آزاد میشود و به عالم غیب میپیوندد و این کار به امر حق صورت میگیرد و این روح آزادشده در عالم خواب، نه فرمان میدهد و نه فرمان میبرد و فارغ از همهْ قیدهای اجتماعی است. برای مثال، زندانی در خواب رنج زندان را احساس نمیکند و یا کارگزاران دولت در خواب به بخت و مقام اجتماعی خود نمیاندیشند و هیچ کس به یاد سود و زیان یا به یاد این و آن نمیافتد.
مساله دیگری که در مثنوی به آن اشاره است اجابت سریع دعا درحق دیگران است . در داستان دقوقی دعا وناله اهل کشتی مایه نجات آنان نمیشود چون با دهانی که با آن گناه کرده بودند خداوند را می خواندند و بدین جهت دعایشان مستجاب نمی شد. اما دعای دقوقی نه برای خود،بلکه برای دیگران بود وثانیاً اهل کشتی با دهان دقوقی گناه نکرده بودند وبه همان دلیل دعای اودرحق آنان زودترمستجاب شد. این مساله با یاری گرفتن از یکی دیگر ازداستان های مثنوی این گونه تحلیل شده است. داستانی که خداوند درآن ازحضرت موسی میخواهد که با دهانی که گناه نکرده است اورا بخواند تا دعای اومستجاب شود ووقتی حضرت موسی سرّ این سخن را ازخداوند می پرسد وحی می آید که دهانی که تو با آن گناه نکردهای دهان دیگران است پس کاری کن که دیگران درحق تو دعا کنند:
از دهان غیرکی کردی گناه
از دهان غیر برخوان کای اله
آنچنان کن که دهانها مرترا
در شب ودر روزها آرد دعا
از دهانی که نکردستی گناه
و آن دهان غیر باشد عذرخواه
(مثنوی،دفتر3،ب182تا184)
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |