هر کس مردمی را دوست بدارد [ در روز قیامت ] با آنان محشور خواهد شد. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
عرشیات
رمضان بهار نیایش(15)
چهارشنبه 92 مرداد 23 , ساعت 5:58 صبح  

یگانگی  گوینده  و  شنونده  در  هنگام  دعا  

ازدیدگاه مولوی درحقیقت،گوینده وشنونده واجابت کنندة دعا یکی بیش نیست وآنهم خود خداوند است. هنگامی که بنده ازخلوص دل خداوند رامی خواند ونیازخود را با حالت اضطراربه درگاه اوابراز میدارد ودادرسی غیرازاونمی شناسد دراین هنگام خداوند است که اززبان بنده ای که تسلیم وفانی درارادة اوگشته است خود رامیخواند. چنین دعایی هیچ وقت رد نخواهد شد زیرا خواهنده،همان اجابت کننده است وفرقی میان خواسته گویند ه واجابت کننده نیست. دراین حالت هم متکلّم وهم مستمع خود خداوندست . چون هم یاد دهندة دعا وهم رحم کننده بربندگان خود است.

این دعا تو امر کردی ز ابتدی

ور نه خاکی راچه زهرة این بدی؟

چون دعامان امرکردی ای عجاب

این دعاء خویش را کن مستجاب

 (مثنوی،دفتر6،ب2310و2320)

 با این نگرش است که مولوی ازخداوند می خواهد که دعاه ای لایق درگاه خود را که سبب جلب رحمت اومی شود به انسانها یاد دهد وآن گاه خود اوهمان گفته های خودرا اجابت نماید:

یاد ده مارا سخنهای دقیق

که ترا رحم آورد آن ای رفیق

هم دعا ازتو اجابت هم زتو

ایمنی از تو مهابت هم ز تو

 (مثنوی،دفتر2،ب691و692)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان آن پادشاه جهود که (10)
شنبه 92 مرداد 19 , ساعت 2:0 صبح  

اهمّیّت اخلاص و نیّت پاک،

 

( 382)بشنو از اخبار آن صدر الصدور

 

لا صلوه تمّ الاّ بالحضور

  ( 383)گر، نه موشی دزد در انبار ماست

 

گندم اعمال چل ساله کجاست؟

  ( 384)ریزه ریزه صدق هر روزه چرا

 

جمع می‌‌ناید در این انبار ما؟

 

صدر الصدور: بکنایت، سید و سرور انبیا، حضرت محمد مصطفى صلوات اللَّه علیه و على آله.

حضور قلب: عبارتست از همراه بودن نیت پاک با عمل بدین گونه که هیچ کس و هیچ چیز جز خدا در نظر نیاید و خاطر دنیا و عقبى بدل نگذرد و دل حاضر حضرت و نگران حق باشد.

اعمال چل ساله : یعنی عبادت سالیان دراز

صدق: هماهنگی باطن واندیشه ما با ظاهر بدین صورت که عمل و قول، موافق باشد با حالت قلب و تفاوت آن با اخلاص از آن جهت است که صدق نسبت عمل است بحق تعالى و اخلاص نسبت آن بخلق[1].

 ( 382) همین نکته است که آن شخص بزرگوارى که در صدر صدر نشینان عالم وجود قرار گرفته مى‏فرماید «لا صلاة الا بحضور القلب»[2] یعنى نمازى که با حضور قلب نباشد نماز نیست. ( 383) اگر در انبار اعمال ما موش دزد نیست پس حاصل اعمال چهل ساله ما کو؟ و کجا است؟( 384) آن اعمال صادقانه که ذره ذره همه روزه از ما سر مى‏زند چرا در انبار اعمال ما جمع نشده.

پیامبر اسلام و سرور سروران فرمود: نماز جز با حضور قلب کارساز نیست. حضور قلب، یعنی این‌که هنگام عبادت و اطاعت به چیزی جز خدا نبیند. موش، کنایه از نفس یا عوامل درونی است که حضور قلب و اخلاص بنده را مشوش می‌کند و عبادت او را بی‌اثر و نامقبول می‌کند و اعمال سالیان دراز او را از بین می‌برد. صدق، یعنی هماهنگی باطن و اندیشه با عمل و ظاهر. اگر از روی صدق و اخلاص زندگی کنیم، حاصل آن باید در نامهْ عمل ما منعکس باشد، ولی اگر این حاصل در انبار نیست، خللی در کار خود ماست. دل سوزیده یا سوخته، یعنی دلی که پذیرنده عشق و معرفت الهی باشد.

از همین جنبهْ نفسانی و مادی، گاه جرقه‌ای بر می‌خیزد که اگر دل، مستعد و سوخته باشد، آن را می‌پذیرد و این، نخستین گام در راه تعالی انسان می‌شود. اما اگر عوامل درونی و نفسانی، این جرقه‌ها را خاموش کند و انسان از آنها بهره نگیرد، در آسمان زندگی‌اش، چراغ معرفت افروخته نخواهد شد.

کشتن نفس با عنایت حق ممکن است،




( 385)بس ستاره آتش از آهن جهید

 

وآن دل سوزیده پذرفت و کشید

  ( 386)لیک در ظلمت یکی دزدی نهان

 

می‌نهد انگشت برا ستارگان

  ( 387)می‌کُشد استارگان را یَک‌به‌یَک

 

 

تا که نفر و زد چراغی از فلک

 

 

آهن : کنایه از نفس یا حیات مادی است.

دل سوزیده: یعنی دلی که مستعد وپذیرندهْ عشق ومعرفت باشد .

ستارهْ آتش: همان جرقهْ آتش است .

دزدی نهان: یعنی عوامل درونی ونفسانی.

تا که نفر و زد چراغی: یعنی تا انسان درآسمان زندگیش چراغ معرفت افروخته نشود.

 

( 385) بس جرقه‏هاى آتش چون ستاره‏هاى درخشان از آهن اعمال و ادعیه گرم ما جستن کرد و دل سوزان ما آن را پذیرفته و بسوى خود کشید تا شاید چراغى بر افروزد.( 386) ولى در ظلمتکده ضمیر ما دزدى از اغراض نفسانى بدون خبر انگشت بر روى این جرقه‏هاى ستاره مانند نهاده‏( 387) و یک یک آنها را خاموش مى‏کند تا از آسمان سعادت چراغى در دل ما روشن نشود. () بار الها اگر عنایتهاى تو شامل حال ما گردد کى ممکن است از آن دزد نهانى صدمه بما برسد.

محتوای سخن مولانا در این ابیات این است که نخستین گام در راه تعالیِ انسان،مستعد بودن دل وپذیرش بارقه های نخستین عشق ومعرفت است.اما اگرعوامل درونی ونفسانی این جرقه ها را خاموش کند وانسان از آنها بهره نگیرد، درآسمان زندگیش چراغ معرفت افروخته نخواهد شد.

 

  ( 388) گر هزاران دام با‌شد د‌ر قد‌م

 

چو‌ن تو با ما‏یی نبا‌شد هیچ غم

  ( 389) چون عنا‌یا‌تت بو‌د با ما مقیم

 

کی بو‌د بیمی ‏از آن دزد لئیم

 

چو‌ن تو با ما‏یی: خطاب و سخن مولانا با پروردگار است .

عِنایات: جمع عنایت است، در لغت بمعنى اهتمام و توجّه مى‏آید وبه اعتقاد عرفا عنایتِ حضرت حق اسباب رسیدن به کمال را برای بنده فراهم می‏کند؛ به‌ویژه در ستیز با نفس جز با اتّکا به عنایت حق ‏نمی‏‏توان گامی بر‌داشت. عنایت حق در اولیای الهی و پیران طریقت نیز تجلّی می‏کند و غالباً سالک به همت آنان می‏تواند بر هوای نفس غالب شود.[3]

مقیم: ثابت و پایدار، پیوسته و همیشگى، بدین معنى در قرآن کریم مستعمل است« وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِیمٌ.لَهُمْ فِیها نَعِیمٌ مُقِیمٌ». [4]

لئیم: یعنی فرومایه، پست

( 388) اگر در هر قدم هزاران دام گسترده باشند چون تو با ما باشى غمى نیست و ترسى وجود ندارد.( 389) تو همان کسى هستى که همه شب روح اشخاص را از زندان تن رها مى‏کنى.

در مجموع محتوای سخن مولانا دراین ابیات این است که :

چون کشتن و رام کردن نفس و هوى‏ و آرزو، نوعى از خود کشتن است از این رو کارى صعب و مخالف غریزه خویشتن دوستى و حبّ حیاة است و جز بعنایت حق و غلبه نور او بر آتش شهوت، کشتن نفس صورت نمى‏پذیرد ، بنابراین می گوید: با همهْ این عجز و ناتوانی اگر عنایات تو، ای خدای دست‌گیر، با ما باشد از آن دزد پست (نفس وسوسه‌گر) هیچ بیم و هراسی نداریم.

            کشتن این نار نبود جز بنور             نورُکَ اطْفَأ نارَنا نَحْنُ الشَّکور

مثنوىد3، ب 3481 ببعد



[1]   - کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل: صدق

[2]   - احادیث مثنوى، ص 5.

[3]   - کشّاف اصطلاحات الفنون در ذیل: قضاء

[4]  - المائدة، آیه 37 والتوبة، آیه 21


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان آن پادشاه جهود که (9)
شنبه 92 مرداد 19 , ساعت 1:59 صبح  

متابعت نصاری، وزیر را

( 372)دل بدو دادند ترسایان تمام

 

خود چه باشد قوت تقلید عام‏

( 373)در درون سینه مهرش کاشتند

 

نایب عیسی اش مى‏پنداشتند

( 374) او به سِر، دجال یک چشم لعین

 

اى خدا فریاد رس، نعم المعین‏

 

   دجال: دروغ گوى، شخصى که مطابق روایات اسلامى در آخر الزمان ظاهر خواهد شد ویک چشم او کور است ،وبسیاری از مردم فریب اورا می خورند.مولانا می گوید : این وزیر که درمیان مسیحیان نایب عیسی جلوه کرده بود درباطن کسی بود مانند دجال ملعون یک چشم.[1]

نعم المعین‏: یعنی چه یاور خوبی هستی.

 ( 372) القصه عیسویان همه بوزیر مکار معتقد و دل بسته شدند البته عوام جز مقلد چه مى‏توانند باشند.( 373) همه باو گرویده و مهرش را در دل گرفته پنداشتند که نایب حضرت مسیح است.( 374) در صورتى که او دجالى بیش نبود خداوندا اى کسى که بهترین یاران هستى بفریاد رس.

 

هواها و هوس‌ها

( 375) صد هزاران دام و دانه‏ست اى خدا

 

ما چو مرغان حریص بى‏نوا

( 376) دم به دم ما بسته دام نویم

 

هر یکی گر باز و سیمرغی شویم

  ( 377) مى‏رهانى هر دمى ما را و باز

 

سوى دامى مى‏رویم، اى بى‏نیاز

 

دام و دانه : هر محرک خارجى است که محبوب و مطلوب باشد و هوى و آرزو و خشم و شهوت را بر انگیزد.

 بسته دام نویم:یعنی هرچند در راه کمال پیش رفته وباز وسیمرغ باشیم، هرلحظه ممکن است در دام تازه یی بیفتیم.

( 375) صد هزار دانه و دام در این راه هست و ما چون مرغ حریص گرسنه‏اى هستیم که اگر لطف تو شامل حال ما نشود بدام خواهیم افتاد.( 376) اگر ما باز یا سیمرغ هم باشیم هر آن بیم آن هست که بدامى گرفتار شویم.( 377) تویى که هر آن با لطف عمیم خود ما را از دامى رها مى‏کنى و ما باز بطرف دام دیگرى پیش مى‏رویم.

دراین ابیات مولانا ضعف آدمى را در مقابل هواهای نفسانى بیان مى‏کند و می گوید: عوامل فریب و گمراهی بسیارند و ما همواره در معرض وابستگی‌های گوناگون هستیم و هر چند در راه کمال، باز و سیمرغی باشیم. فقط عنایت الهی، که همان آگاهی‌بخشی به بنده است، باید شامل حال شود تا بنده بتواند در مسیر تهذیب نفس، گام بردارد. خدایا به فریاد ما برس که فریب‌کاری و موجبات گمراهی و عوامل دور کننده از تو بسیار زیاد است. عوامل گمراه کننده نیز از درون و بیرون ما را تهدید می‏کند. آن‌چنان این تهدید جدی و فراگیر است که دم‌به‌دم بسته به دام نویم و رذایل اخلاقی ما را در بر گرفته است، به‌طوری‌که هر لحظه ما را از ورطهْ فلاکت و غوطه‌ور شدن در منجلاب بدبختی می‏رهانی و باز به سوی دامی ‏دگر می‏رویم. این هم خود دلیل عجز و ناتوانی ماست ای بی‏نیاز.

تأثیر وهم و وسوسه نفسانى در باطن و آثار عمل،

 

( 378) ما در این انبا ر گند م می‌کنیم

 

گندم جمع آ مده گم می‌‌کنیم

  ( 379) می‌نیند یشیم آخر ما به هوش

 

کین خلل درگند‌م است از مکر موش

  ( 380) موش تا انبار ما حفره ز ده ست

 

وز فنش انبار ما ویران شده ست

  ( 381) اول ای جان دفع شرّ موش کن

 

و‌آن گهان در جمع گندم جوش کن

 

حفره: گودال،

حفره زدن: نقب زدن، سوراخ کردن.

 جوش کردن: بهیجان آمدن براى رسیدن بچیزى یا از غصه‏ى فوت چیزى، جوش زدن.

انبار: کنایت، از سر و ضمیر 

گندم: نمودار اعمال و عبادات روزانه است .

موش:کنایه از نفس و یا عوامل درونی است که حضور قلب واخلاص بنده را مشوش می کند وعبادت او رابی اثرمی سازد.

  

«گندم جمع آمده»: کنایه از عبادت و کارهایی است که انسان در راه حق انجام می‌دهد، اما به علّت آلودگی درون و وسوسه‌های نفسانی و هوا و هوس‌ها و خواسته‌های غیر الهی، توجه او را از حق دور می‌کند و مانند موش، به انبار عبادت و طاعت راه می‌یابد. بنابراین، اول باید با تهذیب نفس و تزکیهْ درون، نفس را مهار کرد و هواهای نفسانی و دل‌بستگی‌ها و شهوت‌ها را از میان برداشت و آن‌گاه گندم عبادت و اطاعت را ذخیره کرد.

 ( 378) بار الها ما گندم اعمال حسنه خود را در انبار محاسبه مى‏ریزیم ولى وقتى نگاه مى‏کنیم گندم ما همگى کم شده و از میان رفته است.( 379) فکر هم نمى‏کنیم که اغراض نفسانى چون موش مکارى گندم اعمال ما را مى‏برد و انبار حساب ما را خالى مى‏نماید.( 380) البته تا سوراخ موش در انبار ما موجود است انبار خالى خواهد بود.( 381) جان من اول شر موش را دفع کن آن وقت در جمع کردن گندم بکوش.



[1]   - براى اطلاع از عقیده‏ى قدما درباره‏ى دجال، رجوع شود: صحیح بخارى، ج 9، ص 75، مسلم، ج 8، ص 197- 194، سفینه البحار، ج 1، ص 429، تاج العروس، محیط المحیط در ذیل: دجل در مأخذ اخیر اصل این کلمه سریانى فرض شده است.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان آن پادشاه جهود که (8)
شنبه 92 مرداد 19 , ساعت 1:58 صبح  

قبول کردن نصاری، مکر وزیر را

دشوارى جهاد با نفس،

( 364)صد هزاران مرد ترسا سوى او

 

اندک اندک جمع شد در کوى او

( 365) او بیان مى‏کرد با ایشان به راز

 

سِرِّ انگلیون و زُنّار و نماز

( 366)او به ظاهر واعظ احکام بود

 

لیک در باطن صفیر و دام بود

( 367) بهر این بعضى صحابه از رسول

 

ملتمس بودند مکر ِنفس ِغول‏

( 368) کاو چه آمیزد ز اغراض نهان

 

در عبادتها و در اخلاص جان‏

( 369) فضل طاعت را نجستندى از او

 

عیب ظاهر را بجستندى که: کو؟

 

انگلیون: در اصل یونانى است و ریشه‏ى آن با انجیل یکى است و بمعنى مژده و بشارت بوده است، ودراینجا به معنی انجیل است.

زُنّار :به معانی مختلف به کار رفته است،به معنی مسیحی شدن،ودرمواردی به معنی بی دین شدن ،وزنارکشیدن به معنی توبه کرده وایمان آورده نیز به کار رفته است. 

صفیر:صدای صیّادی که صدای پرنده را تقلید می کند ومرغ فریب این صدای آشنا را می خورد وگرفتار دام می شود.                     

غول: بلاى سخت، شیطانی که دربیابان بسر می برد ومسافران رابه بیراهه می کشاند. چیزى که سبب گمراهى و تباهى باشد.

نفس: عبارتست از مجموع اخلاق ناشایسته و بعضى گفته‏اند لطیفه‏اى است در بدن انسان که سر چشمه‏ى شر و خلقهاى بد و مذموم است و آن را مقابل روح مى‏دانند که لطیفه ایست در قالب انسان که مبدا علم و معرفت و منشا صفات پسندیده است.[1]

کاو چه آمیزد ز اغراض نهان: یعنی پرسش در این بود که نفس چگونه عبادت واخلاص بنده را باخواستها وغرض های او می آمیزد؟

 اخلاص: پاک داشتن قصد و نیت است از ملاحظه‏ى غیر حق و از کلیه‏ى حظوظ، خواه دنیوى و خواه اخروى و بعضى گفته‏اند آنست که غرض از عمل تنها تقرب بخداى تعالى باشد. ظاهرا مقصود مولانا از (اخلاص جان) مرتبه دقیق و باریک اخلاص است یعنى اخلاص در نیت و خطرات قلبى و آن مستلزم فناء حظوظ بشرى است که جز صدیقان بدان نرسند.

 ( 367) همین نکته باریکتر از مو بود که اصحاب حضرت رسول همواره از او مى‏خواستند که مکر نفس اماره را به آنها بشناساند.( 368) و سؤال مى‏کردند که نفس اماره چگونه اغراض نفسانى را با عبادت و اعمال حسنه ایشان بلکه در اخلاص اشخاص مى‏آمیزد و همه چیز انسان را باطل مى‏سازد.( 369) اصحاب فضایل ظاهرى را از حضرت جستجو نمى‏کردند بلکه عیب‏هاى باطن را مى‏خواستند که به آنها بنمایاند.

دراین ابیات مولانا دشوارى غلبه‏ى سالک را بر نفس و معرفت مکر و مکاید آن را مطرح مى‏سازد و از شرح آن مى‏گذرد زیرا پس از چند بیت در ضمن چند مثال آن را بیان خواهد کرد و در مواضع دیگر بتفصیل بحث خواهد نمود اما خلاصه‏ى گفته‏ى او این مى‏شود که اخلاص صفتى است که دیر دیر دست مى‏دهد زیرا بسبب مکر نفس بسیار اتفاق مى‏افتد که سالک خود را مخلص مى‏پندارد و شاید سالها درین اشتباه باقى مى‏ماند در صورتى که نفس مکرى انگیخته و باطل را بصورت حق و حظ و شهوت جسمانى را در لباس اخلاص و نیت پاک جلوه داده است و بنا بر این مقدمه اخلاص بنحو کمال وقتى حاصل مى‏شود که ریشه‏ى هوى و آرزو بکلى کنده شود و تنها نظر بحق تعالى بر قلب حاکم گردد که خود مرحله‏اى صعب و دشوار است (پیشینیان که گفته‏اند اگر کسى یک لحظه از عمر خود بتواند اخلاص ورزد رستگار و ناجى است بهمین نکته نظر داشته‏اند) و بعضى از صحابه چون از آفات نفس آگاه شده بودند همواره از پیغمبر مى‏خواستند تا طرق فریب‏کارى و مکارى نفس را شرح دهد مگر بدین وسیله بتوانند خود را از شرور نفسانى نگه دارند و ظاهرا مطلب اخیر اشاره باشد بحدیث: قال حُذَیفَه کان اصحابُ النَّبىّ صلى اللَّه علیه و اله و سلم یَسأَلُونَه عَنِ الخَیرِ وَ کُنتُ اَسأَلَه عَنِ الشّرِ قیل لِمَ فَعَلتَ ذلک قال مَن اتَّقَى الشَّرَ وَقَعَ فِى الخَیرِ[2].

( 370) مو به مو و ذره ذره مکر نفس

 

مى‏شناسیدند، چون گل از کرفس

( 371)موشکافان صحابه هم در آن

 

وعظ ایشان، خیره گشتندى به جان

 

مو بمو: تعبیرى است که در مورد بحث از جزئیات و فحص بلیغ بکار مى‏رود.

 شناسیدن: صورت دیگر است از شناختن که استعمال مشتقات آن بصورت مضارع و صفت فاعلى و صیغه‏ى امر متداول است ولى ماضى آن کمتر استعمال مى‏شود.

مى‏شناسیدند چون گل از کرفس: یعنی چنان به حیله های نفس آشنا شوند وچنان بشناسند که ما گل سرخ را از یک گیاه ساده تشخیص می دهیم.

 ( 370) یاران پیامبر(ص) مو بمو عیوب باطنى و مکرهاى نفس اماره را از آن حضرت شنیده و مى‏شناختند.همانند شناختن ما گل را از یک گیاه ساده.

یارانی که از پیامبر دربار? مکرو حیل های نفس می پرسیدند درپی این بودند که جلوه های مکر نفس را در امور جاری وظاهر پیدا کنند وجزء جزء وذره ذر? آن را چنان بشناسند که ما گل سرخ را از یک گیاه ساده تشخیص می دهیم. نکته دانان ِحاضر در مجلس پیامبر هم در این گفت وشنود ها وموعظه های پیامبر صمیمانه کنجکاو می شدند وبهره می بردند.



[1]   - کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل: نفس

[2]   - همان مأخذ در ذیل: اخلاص

[3]   - براى اطلاع از عقیده‏ى قدما درباره‏ى دجال، رجوع شود: صحیح بخارى، ج 9، ص 75، مسلم، ج 8، ص 197- 194، سفینه البحار، ج 1، ص 429، تاج العروس، محیط المحیط در ذیل: دجل در مأخذ اخیر اصل این کلمه سریانى فرض شده است.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان آن پادشاه جهود که (7)
شنبه 92 مرداد 19 , ساعت 1:56 صبح  

  ( 355)گر نبودى جان عیسى چاره‏ام

 

او، جهودانه بکردى پاره‏ام‏

( 356)بهر عیسى جان سپارم، سر دهم

 

صد هزاران منتش بر خود نهم‏

( 357)جان دریغم نیست از عیسى، و لیک

 

واقفم بر علم دینش نیک نیک‏

( 358)حیف مى‏آمد مرا کان دین پاک

 

در میان جاهلان گردد هلاک

( 359)شکر ایزد را و عیسى را که ما

 

گشته‏ایم آن کیش حق را رهنما

( 360)از جهود و از جهودى رسته‏ام

 

تا به زُنّارى میان را بسته‏ام‏

( 361)دور، دور عیسى است اى مردمان           

 

بشنوید اسرار کیش او به جان‏

( 362)کرد با وى شاه، آن کارى که گفت

 

خلق حیران مانده ز ان مکر نهفت‏

( 363)راند او را جانب نصرانیان

 

کرد در دعوت شروع او بعد از آن‏

 

جان عیسى چاره‏ام: یعنی اگر عیسی به فریادم نمی رسید.

زُنّاری: اصل این واژه در زبان یونانی قدیم زُناریون وبه معنی رشته یی است که مسیحیان برگردن می انداختند وبه آن صلیب می آویختند. ودر دور? اسلام به کمر بند زردشتیان هم زنّار گفته اند. برای مشخص کردن نصرانیان درکشورهای اسلامی گاه بستن کمربندی را هم به دستور خلفا ضروری شمرده اند.

ز ان مکر نهفت‏: از مسائل پنهانی وپشت پرده.

 (355) اگر عیسى بمن کمک نمى‏کرد این جهود درنده که خود را شاه مى‏نامد مرا پاره مى‏کرد.( 356) من از براى عیسى و در راه او سر و جان را با امتنان فدا مى‏کنم.( 357) من از جان خود در راه او مضایقه ندارم ولى چون بعلم این دین پاک کاملا واقف بوده و احکام دین عیسى را جزء بجزء مى‏دانم.( 358) بخود مى‏گویم حیف است که من بمیرم و این دین پاک در میان نادانان نابود شده و از میان برود. ( 359) شکر خدا را و درود عیسى را که از مرگ جان بدر برده و راهنماى این دین حق شده‏ام.( 360) و شکر که از موسوى بودن و جهودان مستخلص شده و زنار را محکم بسته‏ام.( 361) اى مردم دور دور عیسى است و اسرار دین او را از دل و جان بشنوید و بکار بندید.() وقتى که این مقدمات عملى شد البته عیسویان مرا امین و مقتداى خود تصور کرده و سر فرود خواهند آورد و از من راهنمایى خواهند خواست.() چون وزیر مکرى که اندیشیده بود در پیشگاه شاه بیان کرد خیال شاه بکلى راحت شد. ( 362) و همان طور که وزیر دستور داده بود عمل کرد و مردم از این کار متحیر مانده نمى‏دانستند شاه براى چه گوش و بینى وزیر مقرب خود را بریده است‏.

  () شاه وزیر را در میان مردم چنان رسوا کرد که هر مرد و زنى در آن کشور از این ماجراى عجیب آگاه گردید.( 363) پس از آن او را بدیار عیسویان تبعید کرد و وزیر بلا فاصله شروع بدعوت نمود.() ترسایان چون وزیر را بدان حالت زار دیدند بر حال او گریستند. ( 364) کم کم عیسویان گرد وزیر جمع شدند تا شماره آنها بچندین صد هزار رسید.( 365) و شروع کرد براى مسیحیان اسرار انجیل و زنار و نماز گفتن.() و با کمال فصاحت و بلاغت از اعمال و افعال مسیح بیان مى‏کرد. ( 366) در ظاهر واعظ و مبلغ احکام و در باطن گسترنده دام بود.



[1]   - کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل: نفس

[2]   - همان مأخذ در ذیل: اخلاص


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 214 بازدید
بازدید دیروز: 328 بازدید
بازدید کل: 1403574 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]