ازدیدگاه مولوی درحقیقت،گوینده وشنونده واجابت کنندة دعا یکی بیش نیست وآنهم خود خداوند است. هنگامی که بنده ازخلوص دل خداوند رامی خواند ونیازخود را با حالت اضطراربه درگاه اوابراز میدارد ودادرسی غیرازاونمی شناسد دراین هنگام خداوند است که اززبان بنده ای که تسلیم وفانی درارادة اوگشته است خود رامیخواند. چنین دعایی هیچ وقت رد نخواهد شد زیرا خواهنده،همان اجابت کننده است وفرقی میان خواسته گویند ه واجابت کننده نیست. دراین حالت هم متکلّم وهم مستمع خود خداوندست . چون هم یاد دهندة دعا وهم رحم کننده بربندگان خود است.
این دعا تو امر کردی ز ابتدی
ور نه خاکی راچه زهرة این بدی؟
چون دعامان امرکردی ای عجاب
این دعاء خویش را کن مستجاب
(مثنوی،دفتر6،ب2310و2320)
با این نگرش است که مولوی ازخداوند می خواهد که دعاه ای لایق درگاه خود را که سبب جلب رحمت اومی شود به انسانها یاد دهد وآن گاه خود اوهمان گفته های خودرا اجابت نماید:
یاد ده مارا سخنهای دقیق
که ترا رحم آورد آن ای رفیق
هم دعا ازتو اجابت هم زتو
ایمنی از تو مهابت هم ز تو
(مثنوی،دفتر2،ب691و692)
( 382)بشنو از اخبار آن صدر الصدور |
|
لا صلوه تمّ الاّ بالحضور |
( 383)گر، نه موشی دزد در انبار ماست |
|
گندم اعمال چل ساله کجاست؟ |
( 384)ریزه ریزه صدق هر روزه چرا |
|
جمع میناید در این انبار ما؟ |
صدر الصدور: بکنایت، سید و سرور انبیا، حضرت محمد مصطفى صلوات اللَّه علیه و على آله.
حضور قلب: عبارتست از همراه بودن نیت پاک با عمل بدین گونه که هیچ کس و هیچ چیز جز خدا در نظر نیاید و خاطر دنیا و عقبى بدل نگذرد و دل حاضر حضرت و نگران حق باشد.
اعمال چل ساله : یعنی عبادت سالیان دراز
صدق: هماهنگی باطن واندیشه ما با ظاهر بدین صورت که عمل و قول، موافق باشد با حالت قلب و تفاوت آن با اخلاص از آن جهت است که صدق نسبت عمل است بحق تعالى و اخلاص نسبت آن بخلق[1].
( 382) همین نکته است که آن شخص بزرگوارى که در صدر صدر نشینان عالم وجود قرار گرفته مىفرماید «لا صلاة الا بحضور القلب»[2] یعنى نمازى که با حضور قلب نباشد نماز نیست. ( 383) اگر در انبار اعمال ما موش دزد نیست پس حاصل اعمال چهل ساله ما کو؟ و کجا است؟( 384) آن اعمال صادقانه که ذره ذره همه روزه از ما سر مىزند چرا در انبار اعمال ما جمع نشده.
پیامبر اسلام و سرور سروران فرمود: نماز جز با حضور قلب کارساز نیست. حضور قلب، یعنی اینکه هنگام عبادت و اطاعت به چیزی جز خدا نبیند. موش، کنایه از نفس یا عوامل درونی است که حضور قلب و اخلاص بنده را مشوش میکند و عبادت او را بیاثر و نامقبول میکند و اعمال سالیان دراز او را از بین میبرد. صدق، یعنی هماهنگی باطن و اندیشه با عمل و ظاهر. اگر از روی صدق و اخلاص زندگی کنیم، حاصل آن باید در نامهْ عمل ما منعکس باشد، ولی اگر این حاصل در انبار نیست، خللی در کار خود ماست. دل سوزیده یا سوخته، یعنی دلی که پذیرنده عشق و معرفت الهی باشد.
از همین جنبهْ نفسانی و مادی، گاه جرقهای بر میخیزد که اگر دل، مستعد و سوخته باشد، آن را میپذیرد و این، نخستین گام در راه تعالی انسان میشود. اما اگر عوامل درونی و نفسانی، این جرقهها را خاموش کند و انسان از آنها بهره نگیرد، در آسمان زندگیاش، چراغ معرفت افروخته نخواهد شد.
( 385)بس ستاره آتش از آهن جهید |
|
وآن دل سوزیده پذرفت و کشید |
( 386)لیک در ظلمت یکی دزدی نهان |
|
مینهد انگشت برا ستارگان |
|
تا که نفر و زد چراغی از فلک |
آهن : کنایه از نفس یا حیات مادی است.
دل سوزیده: یعنی دلی که مستعد وپذیرندهْ عشق ومعرفت باشد .
ستارهْ آتش: همان جرقهْ آتش است .
دزدی نهان: یعنی عوامل درونی ونفسانی.
تا که نفر و زد چراغی: یعنی تا انسان درآسمان زندگیش چراغ معرفت افروخته نشود.
( 385) بس جرقههاى آتش چون ستارههاى درخشان از آهن اعمال و ادعیه گرم ما جستن کرد و دل سوزان ما آن را پذیرفته و بسوى خود کشید تا شاید چراغى بر افروزد.( 386) ولى در ظلمتکده ضمیر ما دزدى از اغراض نفسانى بدون خبر انگشت بر روى این جرقههاى ستاره مانند نهاده( 387) و یک یک آنها را خاموش مىکند تا از آسمان سعادت چراغى در دل ما روشن نشود. () بار الها اگر عنایتهاى تو شامل حال ما گردد کى ممکن است از آن دزد نهانى صدمه بما برسد.
محتوای سخن مولانا در این ابیات این است که نخستین گام در راه تعالیِ انسان،مستعد بودن دل وپذیرش بارقه های نخستین عشق ومعرفت است.اما اگرعوامل درونی ونفسانی این جرقه ها را خاموش کند وانسان از آنها بهره نگیرد، درآسمان زندگیش چراغ معرفت افروخته نخواهد شد.
( 388) گر هزاران دام باشد در قدم |
|
چون تو با مایی نباشد هیچ غم |
( 389) چون عنایاتت بود با ما مقیم |
|
کی بود بیمی از آن دزد لئیم |
چون تو با مایی: خطاب و سخن مولانا با پروردگار است .
عِنایات: جمع عنایت است، در لغت بمعنى اهتمام و توجّه مىآید وبه اعتقاد عرفا عنایتِ حضرت حق اسباب رسیدن به کمال را برای بنده فراهم میکند؛ بهویژه در ستیز با نفس جز با اتّکا به عنایت حق نمیتوان گامی برداشت. عنایت حق در اولیای الهی و پیران طریقت نیز تجلّی میکند و غالباً سالک به همت آنان میتواند بر هوای نفس غالب شود.[3]
مقیم: ثابت و پایدار، پیوسته و همیشگى، بدین معنى در قرآن کریم مستعمل است« وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِیمٌ.لَهُمْ فِیها نَعِیمٌ مُقِیمٌ». [4]
لئیم: یعنی فرومایه، پست
( 388) اگر در هر قدم هزاران دام گسترده باشند چون تو با ما باشى غمى نیست و ترسى وجود ندارد.( 389) تو همان کسى هستى که همه شب روح اشخاص را از زندان تن رها مىکنى.
در مجموع محتوای سخن مولانا دراین ابیات این است که :
چون کشتن و رام کردن نفس و هوى و آرزو، نوعى از خود کشتن است از این رو کارى صعب و مخالف غریزه خویشتن دوستى و حبّ حیاة است و جز بعنایت حق و غلبه نور او بر آتش شهوت، کشتن نفس صورت نمىپذیرد ، بنابراین می گوید: با همهْ این عجز و ناتوانی اگر عنایات تو، ای خدای دستگیر، با ما باشد از آن دزد پست (نفس وسوسهگر) هیچ بیم و هراسی نداریم.
کشتن این نار نبود جز بنور نورُکَ اطْفَأ نارَنا نَحْنُ الشَّکور
مثنوىد3، ب 3481 ببعد
[1] - کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل: صدق
[2] - احادیث مثنوى، ص 5.
[3] - کشّاف اصطلاحات الفنون در ذیل: قضاء
[4] - المائدة، آیه 37 والتوبة، آیه 21
( 372)دل بدو دادند ترسایان تمام |
|
خود چه باشد قوت تقلید عام |
( 373)در درون سینه مهرش کاشتند |
|
نایب عیسی اش مىپنداشتند |
( 374) او به سِر، دجال یک چشم لعین |
|
اى خدا فریاد رس، نعم المعین |
دجال: دروغ گوى، شخصى که مطابق روایات اسلامى در آخر الزمان ظاهر خواهد شد ویک چشم او کور است ،وبسیاری از مردم فریب اورا می خورند.مولانا می گوید : این وزیر که درمیان مسیحیان نایب عیسی جلوه کرده بود درباطن کسی بود مانند دجال ملعون یک چشم.[1]
نعم المعین: یعنی چه یاور خوبی هستی.
( 372) القصه عیسویان همه بوزیر مکار معتقد و دل بسته شدند البته عوام جز مقلد چه مىتوانند باشند.( 373) همه باو گرویده و مهرش را در دل گرفته پنداشتند که نایب حضرت مسیح است.( 374) در صورتى که او دجالى بیش نبود خداوندا اى کسى که بهترین یاران هستى بفریاد رس.
هواها و هوسها
( 375) صد هزاران دام و دانهست اى خدا |
|
ما چو مرغان حریص بىنوا |
( 376) دم به دم ما بسته دام نویم |
|
هر یکی گر باز و سیمرغی شویم |
( 377) مىرهانى هر دمى ما را و باز |
|
سوى دامى مىرویم، اى بىنیاز |
دام و دانه : هر محرک خارجى است که محبوب و مطلوب باشد و هوى و آرزو و خشم و شهوت را بر انگیزد.
بسته دام نویم:یعنی هرچند در راه کمال پیش رفته وباز وسیمرغ باشیم، هرلحظه ممکن است در دام تازه یی بیفتیم.
( 375) صد هزار دانه و دام در این راه هست و ما چون مرغ حریص گرسنهاى هستیم که اگر لطف تو شامل حال ما نشود بدام خواهیم افتاد.( 376) اگر ما باز یا سیمرغ هم باشیم هر آن بیم آن هست که بدامى گرفتار شویم.( 377) تویى که هر آن با لطف عمیم خود ما را از دامى رها مىکنى و ما باز بطرف دام دیگرى پیش مىرویم.
دراین ابیات مولانا ضعف آدمى را در مقابل هواهای نفسانى بیان مىکند و می گوید: عوامل فریب و گمراهی بسیارند و ما همواره در معرض وابستگیهای گوناگون هستیم و هر چند در راه کمال، باز و سیمرغی باشیم. فقط عنایت الهی، که همان آگاهیبخشی به بنده است، باید شامل حال شود تا بنده بتواند در مسیر تهذیب نفس، گام بردارد. خدایا به فریاد ما برس که فریبکاری و موجبات گمراهی و عوامل دور کننده از تو بسیار زیاد است. عوامل گمراه کننده نیز از درون و بیرون ما را تهدید میکند. آنچنان این تهدید جدی و فراگیر است که دمبهدم بسته به دام نویم و رذایل اخلاقی ما را در بر گرفته است، بهطوریکه هر لحظه ما را از ورطهْ فلاکت و غوطهور شدن در منجلاب بدبختی میرهانی و باز به سوی دامی دگر میرویم. این هم خود دلیل عجز و ناتوانی ماست ای بینیاز.
( 378) ما در این انبا ر گند م میکنیم |
|
گندم جمع آ مده گم میکنیم |
( 379) مینیند یشیم آخر ما به هوش |
|
کین خلل درگندم است از مکر موش |
( 380) موش تا انبار ما حفره ز ده ست |
|
وز فنش انبار ما ویران شده ست |
( 381) اول ای جان دفع شرّ موش کن |
|
وآن گهان در جمع گندم جوش کن |
حفره: گودال،
حفره زدن: نقب زدن، سوراخ کردن.
جوش کردن: بهیجان آمدن براى رسیدن بچیزى یا از غصهى فوت چیزى، جوش زدن.
انبار: کنایت، از سر و ضمیر
گندم: نمودار اعمال و عبادات روزانه است .
موش:کنایه از نفس و یا عوامل درونی است که حضور قلب واخلاص بنده را مشوش می کند وعبادت او رابی اثرمی سازد.
«گندم جمع آمده»: کنایه از عبادت و کارهایی است که انسان در راه حق انجام میدهد، اما به علّت آلودگی درون و وسوسههای نفسانی و هوا و هوسها و خواستههای غیر الهی، توجه او را از حق دور میکند و مانند موش، به انبار عبادت و طاعت راه مییابد. بنابراین، اول باید با تهذیب نفس و تزکیهْ درون، نفس را مهار کرد و هواهای نفسانی و دلبستگیها و شهوتها را از میان برداشت و آنگاه گندم عبادت و اطاعت را ذخیره کرد.
( 378) بار الها ما گندم اعمال حسنه خود را در انبار محاسبه مىریزیم ولى وقتى نگاه مىکنیم گندم ما همگى کم شده و از میان رفته است.( 379) فکر هم نمىکنیم که اغراض نفسانى چون موش مکارى گندم اعمال ما را مىبرد و انبار حساب ما را خالى مىنماید.( 380) البته تا سوراخ موش در انبار ما موجود است انبار خالى خواهد بود.( 381) جان من اول شر موش را دفع کن آن وقت در جمع کردن گندم بکوش.
[1] - براى اطلاع از عقیدهى قدما دربارهى دجال، رجوع شود: صحیح بخارى، ج 9، ص 75، مسلم، ج 8، ص 197- 194، سفینه البحار، ج 1، ص 429، تاج العروس، محیط المحیط در ذیل: دجل در مأخذ اخیر اصل این کلمه سریانى فرض شده است.
( 364)صد هزاران مرد ترسا سوى او |
|
اندک اندک جمع شد در کوى او |
( 365) او بیان مىکرد با ایشان به راز |
|
سِرِّ انگلیون و زُنّار و نماز |
( 366)او به ظاهر واعظ احکام بود |
|
لیک در باطن صفیر و دام بود |
( 367) بهر این بعضى صحابه از رسول |
|
ملتمس بودند مکر ِنفس ِغول |
( 368) کاو چه آمیزد ز اغراض نهان |
|
در عبادتها و در اخلاص جان |
( 369) فضل طاعت را نجستندى از او |
|
عیب ظاهر را بجستندى که: کو؟ |
انگلیون: در اصل یونانى است و ریشهى آن با انجیل یکى است و بمعنى مژده و بشارت بوده است، ودراینجا به معنی انجیل است.
زُنّار :به معانی مختلف به کار رفته است،به معنی مسیحی شدن،ودرمواردی به معنی بی دین شدن ،وزنارکشیدن به معنی توبه کرده وایمان آورده نیز به کار رفته است.
صفیر:صدای صیّادی که صدای پرنده را تقلید می کند ومرغ فریب این صدای آشنا را می خورد وگرفتار دام می شود.
غول: بلاى سخت، شیطانی که دربیابان بسر می برد ومسافران رابه بیراهه می کشاند. چیزى که سبب گمراهى و تباهى باشد.
نفس: عبارتست از مجموع اخلاق ناشایسته و بعضى گفتهاند لطیفهاى است در بدن انسان که سر چشمهى شر و خلقهاى بد و مذموم است و آن را مقابل روح مىدانند که لطیفه ایست در قالب انسان که مبدا علم و معرفت و منشا صفات پسندیده است.[1]
کاو چه آمیزد ز اغراض نهان: یعنی پرسش در این بود که نفس چگونه عبادت واخلاص بنده را باخواستها وغرض های او می آمیزد؟
اخلاص: پاک داشتن قصد و نیت است از ملاحظهى غیر حق و از کلیهى حظوظ، خواه دنیوى و خواه اخروى و بعضى گفتهاند آنست که غرض از عمل تنها تقرب بخداى تعالى باشد. ظاهرا مقصود مولانا از (اخلاص جان) مرتبه دقیق و باریک اخلاص است یعنى اخلاص در نیت و خطرات قلبى و آن مستلزم فناء حظوظ بشرى است که جز صدیقان بدان نرسند.
( 367) همین نکته باریکتر از مو بود که اصحاب حضرت رسول همواره از او مىخواستند که مکر نفس اماره را به آنها بشناساند.( 368) و سؤال مىکردند که نفس اماره چگونه اغراض نفسانى را با عبادت و اعمال حسنه ایشان بلکه در اخلاص اشخاص مىآمیزد و همه چیز انسان را باطل مىسازد.( 369) اصحاب فضایل ظاهرى را از حضرت جستجو نمىکردند بلکه عیبهاى باطن را مىخواستند که به آنها بنمایاند.
دراین ابیات مولانا دشوارى غلبهى سالک را بر نفس و معرفت مکر و مکاید آن را مطرح مىسازد و از شرح آن مىگذرد زیرا پس از چند بیت در ضمن چند مثال آن را بیان خواهد کرد و در مواضع دیگر بتفصیل بحث خواهد نمود اما خلاصهى گفتهى او این مىشود که اخلاص صفتى است که دیر دیر دست مىدهد زیرا بسبب مکر نفس بسیار اتفاق مىافتد که سالک خود را مخلص مىپندارد و شاید سالها درین اشتباه باقى مىماند در صورتى که نفس مکرى انگیخته و باطل را بصورت حق و حظ و شهوت جسمانى را در لباس اخلاص و نیت پاک جلوه داده است و بنا بر این مقدمه اخلاص بنحو کمال وقتى حاصل مىشود که ریشهى هوى و آرزو بکلى کنده شود و تنها نظر بحق تعالى بر قلب حاکم گردد که خود مرحلهاى صعب و دشوار است (پیشینیان که گفتهاند اگر کسى یک لحظه از عمر خود بتواند اخلاص ورزد رستگار و ناجى است بهمین نکته نظر داشتهاند) و بعضى از صحابه چون از آفات نفس آگاه شده بودند همواره از پیغمبر مىخواستند تا طرق فریبکارى و مکارى نفس را شرح دهد مگر بدین وسیله بتوانند خود را از شرور نفسانى نگه دارند و ظاهرا مطلب اخیر اشاره باشد بحدیث: قال حُذَیفَه کان اصحابُ النَّبىّ صلى اللَّه علیه و اله و سلم یَسأَلُونَه عَنِ الخَیرِ وَ کُنتُ اَسأَلَه عَنِ الشّرِ قیل لِمَ فَعَلتَ ذلک قال مَن اتَّقَى الشَّرَ وَقَعَ فِى الخَیرِ[2].
( 370) مو به مو و ذره ذره مکر نفس |
|
مىشناسیدند، چون گل از کرفس |
( 371)موشکافان صحابه هم در آن |
|
وعظ ایشان، خیره گشتندى به جان |
مو بمو: تعبیرى است که در مورد بحث از جزئیات و فحص بلیغ بکار مىرود.
شناسیدن: صورت دیگر است از شناختن که استعمال مشتقات آن بصورت مضارع و صفت فاعلى و صیغهى امر متداول است ولى ماضى آن کمتر استعمال مىشود.
مىشناسیدند چون گل از کرفس: یعنی چنان به حیله های نفس آشنا شوند وچنان بشناسند که ما گل سرخ را از یک گیاه ساده تشخیص می دهیم.
( 370) یاران پیامبر(ص) مو بمو عیوب باطنى و مکرهاى نفس اماره را از آن حضرت شنیده و مىشناختند.همانند شناختن ما گل را از یک گیاه ساده.
یارانی که از پیامبر دربار? مکرو حیل های نفس می پرسیدند درپی این بودند که جلوه های مکر نفس را در امور جاری وظاهر پیدا کنند وجزء جزء وذره ذر? آن را چنان بشناسند که ما گل سرخ را از یک گیاه ساده تشخیص می دهیم. نکته دانان ِحاضر در مجلس پیامبر هم در این گفت وشنود ها وموعظه های پیامبر صمیمانه کنجکاو می شدند وبهره می بردند.
[1] - کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل: نفس
[2] - همان مأخذ در ذیل: اخلاص
[3] - براى اطلاع از عقیدهى قدما دربارهى دجال، رجوع شود: صحیح بخارى، ج 9، ص 75، مسلم، ج 8، ص 197- 194، سفینه البحار، ج 1، ص 429، تاج العروس، محیط المحیط در ذیل: دجل در مأخذ اخیر اصل این کلمه سریانى فرض شده است.
( 355)گر نبودى جان عیسى چارهام |
|
او، جهودانه بکردى پارهام |
( 356)بهر عیسى جان سپارم، سر دهم |
|
صد هزاران منتش بر خود نهم |
( 357)جان دریغم نیست از عیسى، و لیک |
|
واقفم بر علم دینش نیک نیک |
( 358)حیف مىآمد مرا کان دین پاک |
|
در میان جاهلان گردد هلاک |
( 359)شکر ایزد را و عیسى را که ما |
|
گشتهایم آن کیش حق را رهنما |
( 360)از جهود و از جهودى رستهام |
|
تا به زُنّارى میان را بستهام |
( 361)دور، دور عیسى است اى مردمان |
|
بشنوید اسرار کیش او به جان |
( 362)کرد با وى شاه، آن کارى که گفت |
|
خلق حیران مانده ز ان مکر نهفت |
( 363)راند او را جانب نصرانیان |
|
کرد در دعوت شروع او بعد از آن |
جان عیسى چارهام: یعنی اگر عیسی به فریادم نمی رسید.
زُنّاری: اصل این واژه در زبان یونانی قدیم زُناریون وبه معنی رشته یی است که مسیحیان برگردن می انداختند وبه آن صلیب می آویختند. ودر دور? اسلام به کمر بند زردشتیان هم زنّار گفته اند. برای مشخص کردن نصرانیان درکشورهای اسلامی گاه بستن کمربندی را هم به دستور خلفا ضروری شمرده اند.
ز ان مکر نهفت: از مسائل پنهانی وپشت پرده.
(355) اگر عیسى بمن کمک نمىکرد این جهود درنده که خود را شاه مىنامد مرا پاره مىکرد.( 356) من از براى عیسى و در راه او سر و جان را با امتنان فدا مىکنم.( 357) من از جان خود در راه او مضایقه ندارم ولى چون بعلم این دین پاک کاملا واقف بوده و احکام دین عیسى را جزء بجزء مىدانم.( 358) بخود مىگویم حیف است که من بمیرم و این دین پاک در میان نادانان نابود شده و از میان برود. ( 359) شکر خدا را و درود عیسى را که از مرگ جان بدر برده و راهنماى این دین حق شدهام.( 360) و شکر که از موسوى بودن و جهودان مستخلص شده و زنار را محکم بستهام.( 361) اى مردم دور دور عیسى است و اسرار دین او را از دل و جان بشنوید و بکار بندید.() وقتى که این مقدمات عملى شد البته عیسویان مرا امین و مقتداى خود تصور کرده و سر فرود خواهند آورد و از من راهنمایى خواهند خواست.() چون وزیر مکرى که اندیشیده بود در پیشگاه شاه بیان کرد خیال شاه بکلى راحت شد. ( 362) و همان طور که وزیر دستور داده بود عمل کرد و مردم از این کار متحیر مانده نمىدانستند شاه براى چه گوش و بینى وزیر مقرب خود را بریده است.
() شاه وزیر را در میان مردم چنان رسوا کرد که هر مرد و زنى در آن کشور از این ماجراى عجیب آگاه گردید.( 363) پس از آن او را بدیار عیسویان تبعید کرد و وزیر بلا فاصله شروع بدعوت نمود.() ترسایان چون وزیر را بدان حالت زار دیدند بر حال او گریستند. ( 364) کم کم عیسویان گرد وزیر جمع شدند تا شماره آنها بچندین صد هزار رسید.( 365) و شروع کرد براى مسیحیان اسرار انجیل و زنار و نماز گفتن.() و با کمال فصاحت و بلاغت از اعمال و افعال مسیح بیان مىکرد. ( 366) در ظاهر واعظ و مبلغ احکام و در باطن گسترنده دام بود.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |