دانش را بجویید که آن رشته میان شما وخداوند است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
عرشیات
داستان پیرچنگی(33)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 10:9 صبح  

 

( 2157)هم‌چنان کز بیم آدم، دیو و دد

 

در جزایر در رمیدند از حسد،

( 2158)هم زبیم معجزات انبیا

 

سر کشیده منکران زیر گیا

( 2159)تا به ناموس مسلمانی زیند

 

در تسلّس، تا ندانی که کی‌اند

( 2160)همچو قلاّبان بر آن نقد تباه

 

نقره می‌مالند و نام پادشه

( 2161)ظاهر الفاظشان توحید و شرع

 

باطن آن، همچو در نان تخم صرع

( 2162)فلسفی را زهره نه تا دم زند

 

دم زند، دین حقش بر هم زند

( 2163)دست و پای او جماد، و جان او

 

هرچه گوید، آن دو در فرمان او

( 2164)با زبان گرچه که تهمت می‌نهند

 

دست و پاهاشان گواهی می‌دهند

 

دیو و دد در جزایر در رمیدند از حسد: اشاره به وضع کسانی است که با منطق واستدلال به جنگ دین برخاسته اند، بعضی ها اصولاً منکر پیامبری و دین اند وبعضی دیگر به نام دین وبا دلایل به ظاهر مذهبی اعتقاد مردم را سست می کنند.

سر زیر گیاه کشیدن: یعنی زیر بته قایم شدن؛ کنایه از بیم و احساس ضعف کردن است. منکران خودشان می‌دانند که در برابر دین سخن مقبولی ندارند.

به وضع مسلمانی زیستن: بیان وضع منکرانی است که تظاهر به اسلام می‌کنند و نام مسلمانی بر خود می‌نهند، اما این سالوس و فریب است .

ناموس: در اینجا، حرمت و احترام است.

تسلّس: یعنی سالوس‌گری و فریب‌کاری و ریا کردن.

قلاب: سازنده سکه‌های تقلّبی و بدلی، یا حیله‌گری.

تخم صرع: دانه سیاهی است که در گندم‌زارها می‌روید و اگر آن را از گندم جدا نکنند، نانش سرگیجه و سردرد می‌آورد.

فلسفی: اشاره به همان منکران منظور است.

 دست و پاهاشان گواهی می‌دهند: یعنی اینها اگر چه منکر دین‌اند، اما حرکات و احوال خودشان گواه حقانیت دین است و در قیامت دست و پاهاشان به این حقانیت گواهی می‌دهند. «الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ»:امروز بر دهانشان مُهر مى‏نهیم، و دستهایشان با ما سخن مى‏گویند و پاهایشان کارهایى را که انجام مى‏دادند شهادت مى‏دهند![1]. و:«وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُّمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ وَهُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»:آنها به پوستهاى تنشان مى‏گویند: «چرا بر ضدّ ما گواهى دادید؟!» آنها جواب مى‏دهند: «همان خدایى که هر موجودى را به نطق درآورده ما را گویا ساخته ؛ و او شما را نخستین بار آفرید، و بازگشتتان بسوى اوست![2]

 ( 2157) و اثر آن بقسمى است که دیو و دد از بیم انسان بجزیره‏ها پناه برده.( 2158) و از ترس معجزات انبیا منکرین عقیده خود را مخفى داشته‏اند.( 2159) و بسالوس دعوى اسلام نموده بلباس تدین در آمده‏اند تا حقیقت حالشان معلوم نگردد.( 2160) مثل قلب زنها که بپول قلب نقره مالیده و نام شاه بر آن نقش مى‏کنند.( 2161) ظاهر الفاظشان توحید است و شرع و شریعت و باطنشان مثل تخم علف که بنان مخلوط کرده باشند.( 2162) اهل فلسفه جرئت آن را ندارد که از این وادى دم بزند و اگر دم زند دین حق بساط دانشش را بر هم مى‏زند.( 2163) دست و پاى او جماد است و جان او هر چه بگوید آنها در فرمان او هستند.( 2164) با این وصف با زبان اگر تهمتى بزنند دست و پاى آنها گواهى مى‏دهند.

در این ابیات مولانا می‌خواهد وضع کسانی را نشان دهد که با منطق و استدلال به جنگ دین برخاسته‌اند. بعضی‌ها اصولاً منکر پیامبر و دین‌اند و بعضی دیگر به نام دین و با دلایل به ظاهر مذهبی اعتقاد مردم را سست می‌کنند. مولانا می‌گوید: اینها اگر چه منکر دین‌اند، اما حرکات و احوال خودشان گواه حقانیت دین است و در قیامت دست و پاهاشان به این حقانیت گواهی می‌دهند.



[1]  . یس، آیهْ 65.

[2]   - فصلت،آیه21


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیرچنگی(32)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 10:8 صبح  

معجزات و کرامات دلیل صحّت روش انبیا و اولیاست،

هوشمندان در پى راههاى غیر معمول و ناشناخته مى‏روند،

( 2152)معجزه موسی و احمد را نگر

 

چون عصا شد مار و اُستُن با خبر

( 2153)از عصا ماری و از اُستن حنین

 

پنج نوبت می‌زنند از بهر دین

( 2154)گرنه نامعقول بودی این مزه

 

کی بُدی حاجت به چندین معجزه؟

( 2155)هر چه معقول است عقلش می‌خورد

 

بی بیان معجزه، بی ‌جزر و مد

( 2156)این طریقِ بکرِ نامعقول بین

 

در دل هر مُقبلی مقبول بین

چون عصا شد مار: اشاره به معجز? موسی است که عصای او اژدها یی شد وماران جادوگران فرعون را بلعید.

اُستُن با خبر: یعنی ستون آگاه شد، اشاره دارد به روایت مربوط به ستون حنّانه.

پنج نوبت زدن: یعنی همگام با پنج نوبت نماز واجب، بر بالای ارگ حاکمان، دهل و نقاره می‌نواختند. مار یا اژدها شدن عصای موسی و نالیدن ستون حنّانه (مسجد‌النّبی) از فراق پیامبر، نشانه سلطنت مطلقه دین است.

نامعقول: هر چه عقل ادراکش نکند، معنى مجازى آن (یاوه، بى‏هوده) مراد نیست.

این مزه: یعنی موازین دینی.

گرنه نامعقول بودی این مزه:یعنی اگر همه قسمتهاى دین با عقل تطبیق مى‏شد دیگر چه احتیاجى بمعجزه بود.

جر و مد: فرو کشیدن و پیش آمدن آب دریاست، مولانا (جر) را بجاى (جزر) استعمال مى‏کند.

مُقبلی: یعنی مقبلان، مردم آگاه وعارف به پروردگار.

 ( 2152) فکر کن که چگونه با اعجاز حضرت رسول و حضرت موسى ستون حنانه شعور پیدا کرده و عصا تبدیل بمار گردید.( 2153) از عصا مار پدید آمدن و از ستون ناله کردن طبل شادى و کوس غلبه دین است.

( 2154) اگر همه قسمتهاى دین با عقل تطبیق مى‏شد دیگر چه احتیاجى بمعجزه بود.( 2155) هر چیزى که مطابق عقل باشد البته عقل او را بدون معجزه مى‏پذیرد.( 2156) این راه خارج از عقل را بنگر که در دل مقبلان و سعادتمندان مقبول افتاده.

پیش از این مولانا در اثبات نارسایی استدلال و موازین منطق سخن گفت؛ در این قسمت نیز نامعقول را به مسائلی اطلاق می‌کند که بالاتر از ادراک عقل حسی است. آنها که چشم دلشان روشن نیست، با معجزه و کرامت باید به راه حق بیایند و اعتقاد پیدا کنند. اموری که در محدوده ادراک عقل حسّی است، عقل آنها را در جزر و مد قرار می‌دهد. راه رسیدن به خدا از طریق مشاهده و پرواز دل به سوی محبوب، اگر‌چه نامعقول می‌نماید، اما مقبلان (مردم آگاه و عارف به پروردگار) آن را از صمیم‌دل و جان قبول دارند و به آن‌چه استدلالیان می‌گویند، توجهی نمی‌کنند.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیرچنگی(31)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 10:5 صبح  

 

( 2144)گرنه بینایان بُدندی و شهان

 

جمله کوران مرده اندی در جهان

( 2145)نه ز کوران کشت آید، نه درود

 

نه عمارت، نه تجارت‌ها نه سود

( 2146)گر نکردی رحمت و افضالتان

 

در شکستی چوب استدلالتان

( 2147)این عصا چِبوَد قیاسات و دلیل

 

آن عصا که دادشان، بینا جلیل

( 2148)چون عصا، شد آلت جنگ و نفیر

 

آن عصا را خُرد بشکن ای ضریر

( 2149) او عصاتان داد تا پیش آمدید            

 

آن عصا از خشم هم بر وى زدید

  ( 2150)حلقه کوران به چه کار اندرید؟

 

دیدبان را در میانه آورید

( 2151)دامن او گیر کو دادت عصا

 

در نگر کآدم چه‌ها دید از «عصی»

 

گرنه بینایان بُدندی: یعنی اگر آگاهی مردان حق نبود.

شهان: همان خلق روشن، ره یافته گان واولیای الهی اند.

افضالتان: یعنی اگر فضل الهی شامل حال شما نمی شد...

نفیر: جنگ، گروهى از پیکار گران.

ضریر: کسى که بینایى چشم را از دست داده باشد، نابینا.

او عصاتان داد: یعنی او به شما قدرت تعقل واستدلال داد.

دامن او گیر کو دادت عصا: یعنی از خدا یاری بخواهید که عصای دلیل را به دست شما داده است.

در نگر کآدم چه‌ها دید از «عصی»: یعنی دیدید که آدم فرمان حق را نبرد و از بهشت رانده ‌شد و دچار این جهان پر‌رنج و فانی گردید.

عصی: یعنی گناه، لغزش،ناظر است به آیه‏ى شریفه: «و عصى آدم ربه فغوى» (آدم فرمان پروردگار خود نبرد و نومید شد)[1] مفسرین درباره‏ى این آیه اختلاف کرده‏اند، شیخ ابو جعفر طوسى و ابو الفتوح رازى گفته‏اند که نهى از شجره، محمول است بر استحباب نه حظر و تحریم، و نافرمانى آدم نسبت به امرى مندوب بود نه حرام تا مستحق عقاب باشد، این تفسیر براى آنست که نزد شیعه صدور صغائر و کبایر از انبیا روا نیست، زمخشرى معتقد است که این تخلف از جنس گناه صغیره بود زیرا بعقیده‏ى او و همه‏ى معتزله صدور صغائر از پیمبران جایز است، فخر الدین رازى از مفسرین اشعرى مى‏گوید که این عصیان پیش از آن بود که آدم به پیمبرى بر گزیده شود.[2] مطابق روایات اسلامى، آدم را پس از خوردن گندم از بهشت بیرون کردند و بر زمین انداختند و او از نعیم بهشتى محروم ماند و گرفتار سختیهاى زندگانى اهل زمین گردید، مراد مولانا بیان این نکته است.

 

( 2144) و گرنه اگر بینایان نبودند کوران همه راه گم کرده مى‏مردند.( 2145) کوران نه کشت و زرع توانند نه عمارت نه تجارت نه زیان نه منفعت.( 2146) اگر رحمت بینایان و فضل آنها شامل حالشان نمى‏شد در اول قدم چوب استدلالشان مى‏شکست.( 2147) آن عصا چیست؟ دلیل و قیاس. آن عصا را چه کسى بدست آنها داده؟ همان بیناى با حشمت.( 2148) اى اهل استدلال او بشما عصا داد تا جلو آمدید همان عصا را در موقع بحث و استدلال بخود او زدید.( 2149) اى نابینا اکنون که عصا مایه جنگ و ستیز گردیده و مایه جدال لفظى و معنوى شده او را بشکن و خورد کن.( 2150) اى جمعیت کوران چه مى‏کنید؟ و در چه کارید؟ بروید همان بینایى را که بینائیش محیط بر شماست بمیان آورید.( 2151) دامن همان را بگیر که عصا بدستت داد و بترس از عصیان و نگاه کن که آدم از عصیان چه دید.

 

سخن بر سر آگاهی مردان کامل است که از آنها به «خلق روشن» تعبیر شده و مولانا وجود آنها را برای مردم ناآگاه مانند کسی می‌داند که عصاکش کوران باشد. او می‌خواهد بگوید که دلیل آوردن برای اثبات حق در صورتی مؤثر است که مردی کامل و راز‌دان رهنمایی سالک را کند.

اگر رحمت و فضل الهی نباشد، عصای استدلال می‌شکند و کوری که به آن چسبیده بر زمین می‌افتد. «قیاسات» یا قیاس، از انواع استدلال است که در آن حکم کلی مطرح می‌شود و اجزاء نیز مشمول همان حکم می‌شوند. سپس مولانا به کسانی که با استدلال به شناخت حق نمی‌رسند و با این عصا به جنگ بر‌می‌خیزند، می‌گوید: خدا به شما قدرت ذهنی و توانایی قیاس و استدلال می‌دهد و شما همان عصا را در ستیز با حق و با خدا به‌کار می‌برید؟ هم‌چنین به کسانی که با بهره‌گیری از دلایل مندرج در کتب مذهبی، می‌کوشند که خود مذهب و حقایق الهی را رد کنند، می‌گوید: ای جمع ناآگاه! چه‌ می‌کنید؟ مرد راه‌دان و بصیری را راهنمای خود کنید .



[1]   - طه، آیه‏ى 121.

[2]   - تبیان طوسى، ج 2، ص 279، تفسیر ابو الفتوح رازى، ج 3، ص 528- 527، کشاف، ج 2، ص 37، تفسیر امام فخر رازى، ج 6، ص 116- 114.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیرچنگی(30)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 10:4 صبح  

انتقاد از اهل تقلید و استدلالیان

( 2136)صد هزاران ز اهل تقلید و نشان

 

افگندشان نیم و همی در گمان

( 2137)که به ظن تقلید و استدلالشان

 

قایم است و جمله پرّ ّو بالشان

( 2138)شبهه‌‌ای انگیزد آن شیطان دون

 

در فتند این جمله کوران سرنگون

( 2139)پای استدلالیان چوبین بود

 

پای چوبین سخت بی‌تمکین بود

( 21340)غیر آن قطب زمان دیده ور

 

کز ثباتش کوه گردد خیره سر

( 2141)پای نابینا عصا باشد، عصا

 

تا نیفتد سرنگون او بر حصا

( 2142)آن سواری کو سپه را شد ظفر

 

اهل دین را کیست؟ سلطان بصر

( 2143)با عصا کوران اگر ره دیده‌اند

 

در پناه خلق روشن دیده‌اند

اهل تقلید و نشان: فلاسفه‏ى هم عصر مولانا و معتزله که اقوال پیشینیان را مانند اصل مسلم پذیرفته بودند و از اثر بر موثر استدلال مى‏کردند. حکمایی هستند که فی‌المثل سخنان دو حکیم بزرگ یونان کهن افلاطون و ارسطو را، وحی منزل می‌دانند و اگر کسی مغایر با گفته‌ْ آنها سخنی بگوید، حاضر به شنیدن آن نیستند، تا چه رسد به این‌که درباره آن بیندیشند.

نشان: علامت و اثر پاى و هر چیز دیگر است.

تقلید و استدلالشان قایم به ظن است: یعنی مبتنی بر دلایلی است که از طریق مدرسه و کتاب و ارتباط ذهنی میان خواننده و شنیده‌های خود به دست آورده‌اند.

قطب:میخى آهنین در میانه‏ى سنگ زیرین آسیا که سنگ زبرین و بالایین بدور آن مى‏گردد، ستون آسیا، ستاره‏اى نزدیک فرقدین که قبله را بدان تعیین کنند، ملاک و مدار کار، مهتر و رئیس قوم، سپه سالار، شیخ یگانه. صراح، منتهى الارب، محیط المحیط. نقطه‏اى ثابت و ساکن در کره‏اى که بگرد خود مى‏گردد، در اصطلاح مهندسین. نقطه و مرکز اصلى ارشاد که هدایت و تربیت رهروان را بر عهده دارد و مشایخ سلوک را اجازه‏ى دستگیرى طالبان مى‏دهد. در کلام مولانا مرد کامل و واصل را گویند که حق به او عنایت خاص دارد و امور جهان وابسته به وجود او است. بعضی از عرفا معتقدند که در هر روزگاری فقط یک قطب وجود دارد. مولانا در تعریف قطب مى‏گوید:

           قطب شیر و صید کردن کار او             باقیان این خلق باقى خوار او

           تا توانى در رضاى قطب کوش             تا قوى گردد کند صید و حوش‏

           چون برنجد بى‏نوا مانند خلق             کز کف عقلست جمله رزق حلق‏

           ز آنک وجد خلق باقى خورد اوست             این نگه دار از دل تو صید جوست‏

           او چو عقل و خلق چون اعضاى تن             بسته‏ى عقلست تدبیر بدن‏

           ضعف قطب از تن بود از روح نى             ضعف در کشتى بود در نوح نى‏

           قطب آن باشد که گرد خود تند             گردش افلاک گرد او بود

مثنوى، د 5، ب 2239 ببعد

دیده‌ور: یعنی قطب آگاه و عارف به حقایق و اسرار غیب.

حصا: یعنی سنگ‌ریزه.

سلطان بصر: به معنی دیده ور، کسی که عارف به اسرار حقایق است.

( 2136) آرى همان واقفان امر کن هستند که عقیده ثابت لا یتغیر و قطعى دارند و گر نه صد هزاران از اهل تقلید و استدلال یک نیمه وهمى آنها را متزلزل نموده بشک و گمان مى‏اندازد.( 2137) استدلال و تقلید آنها بر پایه ظن و گمان نهاده شده و پر و بالشان بسته اوهام است.( 2138) شیطان در ضمیر آنها القاء شبهه مى‏کند براى اینکه این اشخاص نابینا را بچاه اندازد.( 2139) کسانى که با استدلال باثبات مطالب عالیه مى‏پردازند در طى این راه دور و دراز پاى چوبین دارند معلوم است پاى چوبین سست و غیر قابل اعتماد است. ( 2140) اینها غیر آن قطب زمان بینا که همه را نگاه مى‏کند هستند و اوست که با شک و تردید سر و کار نداشته و در عقاید خود ثابت‏تر از کوههاى بزرگ است.( 2141) پاى نابینا عصاى اوست که روى توده سنگ و پستى و بلندى زمین نخورد.( 2142) آن سوارى که باعث غلبه سپاه دین است کسیست که داراى بصیرت و بینایى است. ( 2143) اگر هم مى‏بینید که کوران با عصا راه پیدا مى‏کنند آنها در پناه اشخاص بینا هستند.

انتقاد مولانا متوجه کسانی است که مطالبی را به تقلید می‌آموزند و دلایل و نشانه‌هایی را از کتاب و معلم می‌گیرند و می‌خواهند همه مسائل را با آن آگاهی محدود حل کنند.

مولانا می گوید: چنین دلایلی در معرفت حق ارزش ندارد، زیرا مرد عارف باید از راهی برود که حقیقت را مشاهده کند و نیازی به استدلال نیابد. چرا که استدلال مبتنی بر زمینه‌های مادی و منطق صوری، همواره در خطر شبهه‌انگیزی‌های شیطان است و اعتقاد استوار پدید نمی‌آورد. این نوع استدلال به پای چوبین می‌ماند که با آن راه نمی‌توان رفت. تا چه رسد به این‌که بخواهد با آن به جنگ منکران برود. طبیعی است که چنین پایی از صاحبش تمکین نمی‌کند و طبعاً او را به مقصد هم نمی‌رساند.

 اما در هر زمانه‌ای مردانی هستند که واصل به حق‌اند و آگاهی و بصیرت آنها همه امور جهان را شامل است. مولانا می‌گوید: اهل استدلال چون بصیرت و معرفت به حق ندارند، نابینا هستند و دلیل‌های صوری را مثل عصا به دست می‌گیرند تا بر زمین نیفتند.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیرچنگی(29)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 10:1 صبح  

معرفت خدا موجب گسستن از ماسوى‏ است،   

  ( 2131)تا بدانی هر که را یزدان بخواند

 

از همه کار جهان بی‏کار ماند

  ( 2132)هر که را باشد ز یزدان کار و بار

 

یافت بار آن‌جا‌و بیرون شد ز کار

  ( 2133)وآن‌که او را نبود از اسرار داد

 

کی کند تصدیق‌او نالهْ جماد‌

  ( 2134)گوید آری نی ز دل، بهر وفاق

 

تا نگو‌یندش که‌هست اهل نفاق

  ( 2135)گر نیند‌ی واقفان امر کن

 

در جهان ردّ گشته بودی این سُخن

بی‏کار ماند: یعنی از کارهاى جهان بر کنار شده حتى خواص طبیعى خود را نیز رها مى‏کند.

یافت بار آن‌جا‌: یعنی بار خود را در عالم الهى فرود ‏آورد.

داد: عطیه، موهبت.

نبود از اسرار داد: یعنی کسى که از رازهاى غیب نصیبى ندارد.

گر نیند‌ی واقفان: یعنی مردان حق واولیای خدا، اگر کسانى که بامر کن واقفند در عالم نبودند...

امر کن: فرمان خدا که موقوف اسباب و آلات و مشروط به هیچ شرطى نیست، برگرفته است از «کن فیکون» که در قرآن کریم، بتکرار آمده است:« إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ »:چون پروردگار اراده کند که چیزی پدید آید، به آن می‏گوید: باش، آن چیز بی‌‌درنگ پدید می‏آید. [1]

در جهان ردّ گشته بودی: یعنی این سخن در جهان مردود شده بود.

 ( 2131) تا بدانى کسى را که خدا دعوت کرد از کارهاى جهان بر کنار شده حتى خواص طبیعى خود را نیز رها مى‏کند.( 2132) کسى که با خدا سر و کار داشت از هر کارى کناره گرفته بار خود را در عالم الهى فرود مى‏آورد.( 2133) کسى که از رازهاى غیب نصیبى ندارد چگونه ممکن است تصدیق کند که جماد از تأثر ناله کند.( 2134) ممکن است در ظاهر تصدیق کند براى اینکه نگویند اهل نفاق و بى‏عقیده است.( 2135) اگر کسانى که بامر کن واقفند در عالم نبودند این سخن در جهان مردود شده بود.

مولانا توجه دارد که همه مردم نالیدن ستون را باور نمی‏‏کنند و خیلی‌ از آنها آن را خیالی می‌دانند، به همین دلیل موضوع را به قدرتِ حق و عنایت او ربط می‏دهد. در مورد رابطه انسان با خدا، عرفا معتقدند که باید نخست از جانب حق عنایتی باشد وگرنه کشش چو نبود از آن سو، چه سود کوشیدن؟ کسی نالهْ این ستون را قبول دارد که از اَسرار غیب بهره‏ای به او داده باشند. کسی که چنین نصیبی از اسرار حق ندارد به ظاهر می‏پذیرد، اما در حقیقت معتقد نیست. «کن»، یعنی باش. اشاره به مواردی است که در قرآن سخن از آفرینش حق است. چون پروردگار اراده کند که چیزی پدید آید، به آن می‏گوید: باش، آن چیز بی‌‌درنگ پدید می‏آید. مولانا می‏گوید: اگر آگاهانِ به قدرت حق نبودند، این اعتقاد در دنیا مردود شده بود و دیگر کسی قبول نمی‏‏کرد که به ارادهْ حق ممکن است سنگ و چوب هم به سخن آیند.

استاد فروزانفر در شرح وتوضیح این ابیات چنین می گوید: انتخاب انسب و احسن، فطرى انسان است و بواسطه‏ى وجود همین غریزه از توحش و زندگانى ابتدایى تا درجات والاى مدنیت مرتبا پیش رفته است و همچنان خواهد رفت، آثار این حس در وجود هر فردى از بشر بخوبى مشهود مى‏شود از بازیهاى طفلانه تا کارهاى شگرف خردمندانه و از لذات فرومایه تا خوشیهاى نیرومند معنوى که بحسب ترقى فهم و ادراک، آدمى بدانها مى‏گراید، همگى نمودار تاثیرى است که این غریزه در وجود آدمى دارد بنا بر این کسى که خدا را چنان که باید، مى‏شناسد و بدو عشق مى‏ورزد. امور دنیا بنظرش بازیچه مى‏نماید لاجرم از آنها مى‏گسلد و بخدا مى‏پیوندد مثل آن که وقتى انسان بحد بلوغ مى‏رسد بازیهاى کودکانه را خود بخود رها مى‏کند و همچنان که در عشق ظاهرى، از یاران و همنشینان و هر چه رنگ تعلق مى‏پذیرد دل بر مى‏کند و در مطلوب و معشوق خویش محو مى‏شود. حق تعالى غیور است و از غیرت معشوقى دل طالب را بتمامى فرو مى‏گیرد و سر مویى از تعلق بغیر، باز نمى‏هلد، مولانا این نکته را به اشارت باز مى‏گوید و سخن او مناسب است با مضمون حدیث:« إذا دخل النور القلب انشرح و انفسح قیل و ما علامة ذلک قال التجافى عن دار الغرور و الانابه الى دار الخلود و الاستعداد للموت قبل نزوله. »(پیمبر صم فرمود که چون پرتو معرفت و عشق خدا بر دلى زند، آن دل گشاده و باز مى‏شود گفتند نشان آن گشایش چیست، گفت از سراى فریب دورى جستن و بسراى جاوید روى آوردن و مرگ را پیش از آن که بیاید آماده بودن.)[2] معتزله و فلاسفه، حیات و ادراک را شرط نطق و تکلم مى‏دانند و از این رو سخن گفتن جمادات و حیوانات را منکراند و آیاتى که در قرآن کریم و احادیثى که درباره‏ى سخن گفتن آنها آمده است، تاویل مى‏کنند و از جنس تخییل و تمثیل مى‏شمارند.[3] معتزله، کرامات اولیا را نیز منکراند ولى صوفیه همه‏ى آنها را حق و واقع مى‏دانند و معتقد هستند که سنگ و درخت و هر چه در عالم است مناسب نشاه‏ى وجودى خود سخن مى‏گویند و اینکه عامه‏ى مردم نطق آنها را نمى‏شنوند بسبب نقص و محدودیتى است که در مدارک بشرى وجود دارد، گوش و چشم و دیگر حواس حتى مسموعات و چیزهاى دیدنى و فى المثل لمس کردنى را بنحو مطلق در نمى‏یابند و ادراک آنها مشروط است بشرائطى که هر حسى بدانها محدود است و بدون آنها چیزى را ادراک نمى‏کند علاوه بر آن که انسان بیش از پنج حس ندارد و اگر عدد حواس او بیشتر مى‏بود بى‏گمان بر عدد مدرکاتش افزوده مى‏گشت، ما حق نداریم که وجود آن چه را که بمدارک محدود خود در نمى‏یابیم انکار کنیم، ابن عربى در فتوحات بصراحت مى‏گوید که این مساله را بکشف دریافته است.[4] مولانا نیز بدین نکته اشاره مى‏فرماید، بگفته‏ى او منکران که بر اسرار الهى واقف نیستند، نطق جمادات را باور ندارند زیرا با مبانى دانش و بحث آنها سازگار نیست و اگر بظاهر و بزبان تصدیق کنند از بیم جان و ترس علماى دین است، ابن عربى هم گفته است هر که مى‏خواهد که ازین راز آگاه شود باید راه مردان پیش گیرد تا نطق جمادات را امرى واقعى ببیند.



[1]   - سورهْ یس،آیه 82

[2]   - احادیث مثنوى، ص 135،

[3]   - تفسیر کشاف، طبع مصر، ج 2، ص 326

[4]   - فتوحات مکیه، ج 1، ص 154


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   186   187   188   189   190   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 117 بازدید
بازدید دیروز: 447 بازدید
بازدید کل: 1402802 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]