بسی خرد که اسیر دست هوسی امیر است . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
داستان پیرچنگی(18)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 9:44 صبح  

ابر و آفتاب غیبى و بیان اینکه هر چه در عالم حسّ است بصورت مجرّد و کامل‏تر در جهان غیب وجود دارد،

 

( 2038)چون ز گورستان پیمبر باز گشت            

 

سوى صدیقه شد و هم راز گشت‏

  ( 2039) چشم صدیقه چو بر رویش فتاد            

 

پیش آمد دست بر وى مى‏نهاد

  ( 2040) بر عمامه و روى او و موى او            

 

بر گریبان و بر و بازوى او

  ( 2041) گفت پیغمبر چه مى‏جویى شتاب            

 

گفت باران آمد امروز از سحاب‏

  ( 2042) جامه‏هایت مى‏بجویم از طلب            

 

تر نمى‏بینم ز باران اى عجب‏

  ( 2043) گفت چه بر سر فگندى از ازار            

 

گفت کردم آن رداى تو خمار

  ( 2044) گفت بهر آن نمود اى پاک جیب            

 

چشم پاکت را خدا باران غیب‏

  ( 2045)نیست آن باران از این ابر شما

 

هست ابری دیگر و دیگر سما

 

صدیقه: عنوانى است که اهل سنت از دیر باز، عایشه را بدان باز مى‏خوانند، مناسبتى دارد با لقب ((صدیق)) که پدر وى، ابو بکر عتیق بن ابى قحافه خلیفه‏ى اول بدان مشهور است، عایشه را در شش سالگى یا هفت سالگى، پیش از هجرت بدو سال به حضرت رسول اکرم (صم) عقد بستند و در سال دوم از هجرت بخانه‏ى پیغمبر (ص) بردند و او در این هنگام نه ساله بود، او محبوب‏ترین زنان پیمبر بود و مردم، بدین سبب هدایاى خود را در روزى که نوبت او بود بخانه‏ى حضرت رسول (صم) مى‏فرستادند، پیمبر در خانه‏ى او وفات یافت و همانجا دفن شد، اکنون شباک یا ضریح نبوى مشتمل است بر خانه‏ى عایشه و حضرت زهرا سلام اللَّه علیها. عایشه شعر بسیار حفظ داشت، بیماران را درمان مى‏کرد و مردم شناس بود، پیشینیان او را در عداد فقها و علماء فروع دین یاد مى‏کنند و جزو هفت تن از صحابه مى‏شمارند که در فقه اسلامى جائز درجه نخستین بوده‏اند، این هفت تن عبارتند از: امیر مومنان على (ع)، عمر بن الخطاب (خلیفه‏ى دوم)، عبد اللَّه بن مسعود، عایشه، زید بن ثابت، عبد اللَّه بن عباس، عبد اللَّه بن عمر. دیگران که ما بین صد و سى و سه و صد و سى و نه کس‏اند، پس ازین عده قرار دارند.

ابو اسحاق ابراهیم بن على فیروز آبادى شیرازى از فقهاى بزرگ و اولین مدرس نظامیه بغداد، عایشه را در طبقه‏ى فقهاى صحابه یاد کرده است، از عایشه دو هزار و دویست و ده حدیث روایت مى‏کنند، در مسند احمد بن حنبل (متوفى 241) هزار و سیصد و چهل حدیث از قول عایشه مندرج است. این بانو، در حوادث اسلامى چه در زمان پیمبر و چه بعد از وفات وى تاثیر قابل توجهى داشت، در حوادث آخر خلافت عثمان و جنگ جمل دست اندر کار و پیش قدم بود ولى کوشش او براى خلافت طلحه یا زبیر بجایى نرسید، او بسال 57 یا 58 هجرى وفات کرد و در بقیع دفن شد، بنا ببعضى روایات معاویه بن ابى سفیان، وى را بحیلتى شگفت بقتل رسانید تا زمینه‏ى مناسبى براى بیعت یزید، پسرش فراهم گردد. این روایت را عماد الدین طبرى در (کامل بهایى) و رشید الدین فضل اللَّه بن ابى الخیر همدانى در (جامع التواریخ) و حافظ ابرو در (مجمع التواریخ) نقل کرده‏اند و مستند آنان ظاهرا گفته‏ى زمخشرى (متوفى 538) بوده است،[1]

ازار: هر جامه که تن را بپوشد، چادر، شلوار.

ردا: جامه‏اى که بر خود پیچند، جبه، عبا.

خمار: چادر نادوخته، سر انداز و روسرى، نوعى از پارچه‏ى چهار گوش که سر را با آن بپوشانند، لثام و آن لباسى که چانه و نیم رخ را با آن مى‏پوشانند.

پاک جیب: بکنایت، عفیف. نظیر: پاک دامن.

جیب: گریبان است.

( 2038) وقتى حضرت از گورستان مراجعت فرمود بحجره عایشه رفت. ( 2039) چون چشم عایشه بحضرت افتاد پیش آمده دست بلباس آن حضرت گذاشت.( 2040) عمامه و روى و موى و گریبان و بازوى ایشان را وارسى نمود.( 2041) حضرت فرمودند چه مى‏جویى؟ عرض کرد امروز ابرى پیدا شد و باران آمد.( 2042) جامه‏هاى شما را وارسى مى‏کنم عجب است که هیچ تر نشده.( 2043) حضرت فرمودند چه پارچه‏اى بسر خود کشیده بودى عرض کرد رداى شما را بسر انداختم.( 2044) فرمودند بهمین جهت این منظره باران را دیده‏اى آن باران غیب بود که در مقابل چشم تو جلوه‏گر شده. ( 2045) آن باران از ابرهاى شما نیست او از ابر دیگر و آسمان دیگرى است.() این باران از ابر دیگرى است که رحمت خداوندى را در حال نزول همراه دارد.



[1]   - براى اطلاع از احوال عایشه، رجوع شود به: طبقات الفقهاء، تالیف ابو اسحاق شیرازى، طبع بغداد، ص 17، اسد الغابه، طبع مصر، ج 5، ص 504- 501، الإستیعاب، طبع حیدر آباد دکن، ج 2، ص 745- 743، شذرات الذهب، طبع مصر، ج 1، ص 63- 61، تفسیر قرآن کریم، تالیف سور آبادى، ص 32- 22، ص 333، قصص قرآن مجید، انتشارات دانشگاه طهران، ص 336- 334، سفینه البحار، در ذیل: عیش.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیرچنگی(17)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 9:43 صبح  

استدلال از وجود خزان و بهار بر بعث و حشر،

عالم حادث است بدلیل تجدّد احوال ظاهرى و باطنى،

( 2025)این درختان‏اند هم‌چون خاکیان

 

دست‌ها بر کرده‏اند از خاکدان

  ( 2026)سوی خلقان صد اشارت می‏کنند

 

و آن که گوشَستش، عبارت می‏کنند

  ( 2027)با زبان سبز و با دست دراز

 

از ضمیر خاک می‏گویند راز

  ( 2028) همچو بطان سر فرو برده به آب            

 

گشته طاوسان و بوده چون غراب‏

  ( 2029) در زمستانشان اگر محبوس کرد            

 

آن غرابان را خدا طاوس کرد

  ( 2030)در زمستان شان اگر چه داد مر گ

 

زنده شان کرد از بهار و داد برگ

  ( 2031)منکران گویند خود هست این قدیم

 

این چرا بندیم بر ربّ کریم

  ( 2032)کوری ایشان، درون دوستان

 

حق برویانید باغ و بوستان

  ( 2033)هر گلی کاندر درون بویا بود

 

آن گل از اسرار گل گویا بود

  ( 2034)بوی ایشان رغم انف منکران

 

گِرد عالم می‏رود پرده‌دران

  ( 2035) منکران همچون جُعَل ز آن بوى گل            

 

یا چو نازک مغز در بانگ دهل‏

  ( 2036)خویشتن مشغول می‏سازند و غرق

 

چشم می‏دوزند از لمعان برق

  ( 2037) چشم مى‏دزدند و آن جا چشم نى            

 

چشم آن باشد که بیند مأمنى‏

خاکیان: نوع آدمى بلحاظ آن که آدم را مطابق روایات پیشین از خاک آفریده‏اند.

خاکدان: زمین و کره‏ى ارض.

بط: بتشدید طا، در عربى، نوعى از مرغابى.

بستن: نسبت دادن چیزى بر خلاف واقع.

منکران: کسانی هستند که امور این جهانی را معلول تأثیر افلاک وکواکب وخاصه های طبیعی عناصر می دانند و می گویند هرچه هست حاصل نظام طبیعت است.

رغم انف: بخاک مالیدن بینى، مجازا بر خلاف میل. رغم، مشتق است از رغام بمعنى خاک. انف، نمودار کبر و خود بینى است بدین مناسبت، بینى کردن، بینى بالا کشیدن، بمعنى تکبر و اعراض، استعمال مى‏شود.

جعل: نوعى از سوسک درشت است که بر سرگین مى‏نشیند، بپارسى، سرگین گردانک و سرگین غلطانک مى‏گویند.

نازک مغز: مجازا، کم تحمل و عصبى که تحمل شنیدن آواز ندارد.

خویشتن مشغول می‏سازند و غرق: منکران از ادراک این شواهد تن مى‏زنند و وانمود می کنند که این حقایق و آثار آفرینش حق را نمی بینند.

 چشم مى‏دزدند و آن جا چشم نى:یعنی چشم شاهد بین ندارند بلکه خود دید و بینایى را فاقداند بواسطه‏ى آن که چشم آنها خاصیت خود را که ادراک واقع است از دست داده است.

مأمنى: دراینجا یعنی پناهگاه الهی.

مولانا خزان و بهار را مثالى مى‏گیرد براى مرگ و رستاخیز و بدین قرینه مى‏خواهد که بعث بعد الموت را بذهن خواننده نزدیک و در خور قبول سازد، این مضمون برگرفته است از روش استدلال قرآن کریم بر حشر و رستاخیز. نظیر آن از گفته‏ى مولانا:

            بعذار جسم منگر که بپوسد و بریزد                    بعذار جان نگر که خوش و خوش عذار بادا

            تن تیره همچو زاغى و جهان تن زمستان             که بر غم این دو ناخوش ابدا بهار بادا

دیوان، ب 1893، 1894

مى‏توان گفت که تجدد و حدوث احوال، دلیل است بر وجود صانعى حکیم.

مولانا در این ابیات از تجدید حیات طبیعت، درختان و گیاهان سخن می‏گوید و تشبیه دلاویزی دارد که شاخه‏های درختان مانند دست‏های انسان است که هنگام دعا و نیاز به سوی آسمان بالا می‏رود و با اشاره سخن می‌گوید و اگر گوش دل تو باز باشد، عبارت و سخن آنها را هم می‏شنوی. اما منکران که امور این جهان را معلول تأثیر افلاک و کواکب و ویژگی‌های طبیعی عناصر و طبایع می‏دانند و معتقدند که هر چه هست حاصل نظام طبیعت است، بدیهی است که مرگ را نیز پایان حیات مادی می‏شمارند و به آن سوی مرگ و بازگشت انسان و حشر و قیامت اعتقادی ندارند و می‏گویند نباید این امور را فعل پروردگار بدانیم: «این چرا بندیم بر ربّ کریم». در مقابل متکلمین و علماى مذاهب، تغیر و تبدل احوال جسم را از حرکت و سکون و اجتماع و افتراق بر حدوث آن، دلیل مى‏شمارند و بدین سبب عالم را حادث مى‏دانند، هر حادثى بعقیده‏ى آنها بناچار باید محدث و آفریدگارى داشته باشد و ازین مقدمات، نتیجه مى‏گیرند که عالم، آفریده و مصنوع آفریدگار و صانعى حکیم است، در مقابل آنها دهریان و علماى طبیعى یا بگفته‏ى قدما طبایعیان معتقد هستند که عالم قدیم است و تغیر و تبدل احوال جسم و حدوث موالید، زاده‏ى حرکات افلاک است، از حرکات افلاک، اختلاف امزجه بحصول مى‏پیوندد که بعضى مقتضى حیات و برخى مرگ آور است و بنا بر این، دهریان بعثت و رستاخیز را نیز باور نداشته‏اند، مولانا نیز به استدلال متکلمین تمسک جسته و علاوه بر تبدل احوال ظاهر، تعاقب احوال باطن را از قبض و بسط و خوف و رجا و وجود و سکر که امور غیر اختیارى است بر وجود خداى تعالى و تصرف او در ظاهر و باطن دلیل آورده است، آن گاه مى‏گوید منکران از ادراک این شواهد تن مى‏زنند زیرا چشم شاهد بین ندارند بلکه خود دید و بینایى را فاقداند بواسطه‏ى آن که چشم آنها خاصیت خود را که ادراک واقع است از دست داده است.

مولانا می‏گوید: به کوری چشم آنها، دوستان حق در درون خود می‏بینند که چگونه حق معرفت اسرار غیب را به آنها می‏دهد و درون آنها را مانند باغ و بوستان خرّم می‌سازد. آنها مانند گلی هستند که از درون گویا بوده و حکایت از اسرار غیب می‏کند و بوی خوش باغ‌های درون دوستان حق، به همه جای دنیا می‏رسد و پردهْ پندار و انکار را می‏درد و منکران را رسوا می‏کند.نظیر آن از گفته‏هاى مولانا:

            چیست نشانى آنک هست جهانى دگر             نو شدن حالها رفتن این کهنهاست‏

            روز نو و شام نو باغ نو و دام نو                  هر نفس اندیشه نو، نو خوشى و نو غناست‏

            نو، ز کجا مى‏رسد کهنه کجا مى‏رود             گر نه وراى نظر عالم بى‏منتهاست‏

دیوان، ب 4905


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیرچنگی(16)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 9:41 صبح  

جان از جهت منزّه است،

( 2018) گر تو خود را پیش و پس، داری گمان

 

بستهْ جسمی ‏و محرومی ‏ز جان

  ( 2019)زیر و بالا، پیش و پس، وصف تن است

 

بی‌جهت‏ها ذات جان روشن است

  ( 2020)برگشا از نور پاک شه نظر

 

تا نپنداری تو، چون کوته نظر

  ( 2021)که همینی در غم و شادی و بس

 

ای عدم کو مر عدم را پیش و پس

  ( 2022) روز باران است مى‏رو تا به شب                 

 

نى از این باران، از آن باران رب‏

گر تو خود را پیش و پس : یعنی جهت داشتن، نشانه ماده و جسم است، تا هستِ تو وجود دارد و از جسم و علایقِ تن اثری بر جاست، جان مطلق در کار نیست.

بی‌جهت‏ها ذات جان روشن است: یعنی اگر تو جان مجرد از علایق دنیایی باشی، پیش و پس و بالا و پایین نداری.

نور پاک شه: یعنی نور خدا که به یاری آن، بنده به دیدن اسرار غیب توانا می شود. مولانا می‏گوید: با نور حق ببین تا نپنداری که زندگی فقط همین غم‌ها وشادی‌هاست.

ای عدم کو مر عدم را پیش و پس: یعنی اگر به نور حق ببینی، تو جز عدم، نیستی و عدم پیش و پس و جهات گوناگون ندارد.

روز باران است مى‏رو تا به شب: یعنی باران رحمت وارشاد حق در حال باریدن است، راه برو، در جایی پناه مگیر تا این باران برتو فرو ریزد.

 ( 2018) تا تو براى خود پیش و پس قائل هستى بسته جسم بوده و از جان محرومى.( 2019) زیر و بالا و پیش و پس از صفات تن است جان روشن است که از قید جهات مبرا است‏.( 2020) با نور پاک خداوندى بنگر تا چون کوته نظران گمان نکنى.( 2021) که فقط همین هستى که داراى غم و شادى و پس و پیش است تو عدمى عدم کجا پس و پیش دارد.( 2022) روز باران است و تا شب مى‏بارد این از بارانهایى که دیده‏اى نیست باران الهى است.() چشم جان را پاک کرده خوب نگاه کن تا از آن باران سبزه‏ها ببینى.

 

قصهْ سؤال کردن عایشه رضی الله عنها، از مصطفی صلّی الله علیه وسلّم، که

امروز باران بارید، چون تو سوی گورستان رفتی، جامه های تو چون تر نیست؟ 

 

( 2023) مصطفى روزى به گورستان برفت            

 

  ‏ با جنازه‏ى مردى از یاران برفت‏

  ( 2024) خاک را در گور او آگنده کرد                   

 

زیر خاک آن دانه‏اش را زنده کرد

روایتی که با این بیت آغاز می شود، بر اساس تحقیق استاد فروزانفر می تواند ماخذ آن از کتاب اللآلی المصنوعه سیوطی باشد که مانند قصه ها وروایات دیگر، مولانا در آن تصرف کرده واز منابع دیگر اجزائی برآن افزوده است. در روایت سیوطی سخنی از عایشه نیست وانس بن مالک نقل می کند که با پیامبر گردش می کردیم، ناگاه رطوبتی سرد برخود احساس کردیم. از پیامبر پرسیدیم که این چیست؟ فرمود :عیسی بن مریم بود که بر من درود فرستاد.

جنازه: بکسر اول و فتح اول، مرده و نیز تختى که مرده را بر روى آن نهند و بر گیرند.[1]

آگنده کرد: یعنی خاک را به گور آن صحابی ریخت.

زیر خاک آن دانه‏اش را زنده کرد: تمثیل انسان، به دانه‏ى گندم و تخم دیگر گیاهان بمناسبت آنست که دانه از خاک مى‏روید و از نو مى‏بالد و زندگى نباتى از سر مى‏گیرد، آدمى نیز بعقیده‏ى مولانا همچنان پس از مرگ، زنده مى‏شود و از خاک گور بر مى‏خیزد، این تمثیل را مولانا در دیوان کبیر روشن تر بیان فرموده است:

            کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست             چرا بدانه‏ى انسانت این گمان باشد

            کدام دلو فرو رفت و پر برون نامد             ز چاه، یوسف جان را چرا فغان باشد

دیوان، ب 9563، 9564

این تمثیل نمودار ایمان قاطع مولانا به بعث و حشر است.که در جای جای مثنوی مطرح می شود.

 

 ( 2023) حضرت رسول ص روزى براى تشییع جنازه یکى از صحابه بگورستان تشریف برد.( 2024) خاک بگور آن صحابه ریخت و آن دانه قیمتى را براى زندگانى جاوید آماده ساخت.



[1]   - محیط المحیط.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیرچنگی(15)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 9:40 صبح  

جسم اولیا حکم جان دارد و روح منکران آنها در حکم جسم است،

        

  ( 2011) پس بزرگان این نگفتند از گزاف            

 

جسم پاکان عین جان افتاد صاف‏

  ( 2012) گفتشان و نفسشان و نقششان            

 

  ‏ جمله جان مطلق آمد بى‏نشان‏

  ( 2013) جان دشمن دارشان جسم است صرف            

 

چون زیاد از نرد او اسم است صرف‏

  ( 2014) آن به خاک اندر شد و کل خاک شد            

 

وین نمک اندر شد و کل پاک شد

گزاف: یعنی سخن بیهوده.

پاکان: یعنی مردان حق که از علائق مادی ودنیوی پاک شده اند.

جسم پاکان عین جان افتاد صاف: یعنی جسم آنها نیز مانند جانشان از هر آلایشی منزه است. همهْ وجود آنها جان مطلق است.

جمله جان مطلق آمد: یعنی روحی که قید علایق وتعیّنات آن را گرفتار نمی کند، جان آزاد وپیوسته به حق.

زیاد: نام بازى دوم نرد است، نوعى از منصوبه‏ى نرد بازى، مثل « زیاد» در نرد، که به معنی افزودن یک شماره بر تعدادِ باختِ طرف است.

  ( 2011) بزرگان بگزاف نگفته‏اند که جسم پاکان مثل جان صاف و بى‏غش و خوب است.( 2012) گفتار و رفتار و خیالاتشان همگى جان خالص است.( 2013) و جان دشمنانشان جسم مطلق بوده و ذکرشان فقط اسمی است.( 2014) این بخاک رفته و بکلى خاک شده و آن بنمکزار افتاده بکلى پاک شده.

منظور مولانا از پاکان، مردان حق اند که ازعلائق مادی ودنیوی پاک شده اند وبه همین دلیل جسم آنها نیز مانند جانشان از هر آلایشی منزه است. همهْ وجود آنها جان مطلق است یعنی روحی که قید علایق وتعیّنات آن را گرفتار نمی کند، جان آزاد وپیوسته به حق. اما آنها که با پاکان دشمنی می کنند جانشان هم جان نیست زیرا جانِ وابسته به نان ومادیات است وچنین جانی در حقیقت جسم است. جسمی که به سوی خاک می رود، تبدیل به خاک می شود اما اگر در نمکزار بیفتد تبدیل به نمک می گردد وپاک است. مثال خاک ونمک را مولانا برای روح پاکان وروح دشمنان آنها می آورد ونمکی که روح پاکان را پاک می کند، ارشاد وهدایت پیران است.

قدرت اولیا بر تبدیل اوصاف، وویژگی های وارثان محمدی(ص)

( 2015) آن نمک کز وى محمد املح است            

 

ز آن حدیث با نمک او افصح است‏

  ( 2016) این نمک باقى است از میراث او            

 

با تواند آن وارثان او، بجو

  ( 2017) پیش تو شسته ترا خود پیش کو            

 

  ‏ پیش هستت جان پیش اندیش کو

محمد املح است: اشاره دارد به حدیثی که پیامبر فرموده است: کانَ یُوسفُ حَسَنا و لکنَّنَی املح. (یوسف نیکو روى بود ولى من با نمک‏ترم)[1]

او افصح است: اشاره دارد به این حدیث: اَنا اَفصَحُ العََرب بَیدَ اَنّى مِن قُریشٍ وَ نَشَأتُ فِى بَنِى سَعدٍ بنِ بَکرٍ. (من فصیح‏ترین عربم بویژه آن که از قریشم و میان قبیله‏ى بنى سعد بن بکر پرورش یافتم)[2]

این نمک باقى است از میراث او: یعنی آن نمکى که روح را مستحیل مى‏کند و پاک مى‏سازد آن نمک معنوى است که حضرت رسول اکرم (صم) خود را بدان وصف کرده است و آن، قدرت روح و توانایى باطن اوست که میراث اوست.

با تواند آن وارثان او بجو: یعنی همان قدرت و قوه‏ى باطن و تاثیر نفسى که در وارثان مقام محمدى در هر عصر و زمان موجود است، وتوباید آنان با بجویی وبیابی.           

 ( 2015) همان نمکى که از او محمد ص املح است که فرموده انا املح من اخى یوسف من با نمک‏تر از برادرم یوسف هستم آرى این حدیث براى این مطلب رساتر و فصیح‏تر است.( 2016) این نمک از میراث او باقى مانده و وارث آن با تو است بجوى و پیدا کن.( 2017) او در پیش تو نشسته چرا پیش نمى‏روى جان در پیش تو است چرا اندیشه تعقیب او را ندارى.

در ابیات پیشین مولانا روح پاکان وارشاد پیران را به نمک وتأثیر آن را به تطهیر در نمکزار تشبیه کرد. دراین ابیات مى‏گوید همانگونه که نمک مادی مایه‏ى تطهیر نجس است، آن نمکى که روح را مستحیل مى‏کند و پاک مى‏سازد آن نمک معنوى است که حضرت رسول اکرم (صم) خود را بدان وصف کرده است و آن، قدرت روح و توانایى باطن اوست و بر تبدیل فساد به صلاح و ناقص به کامل، همان قدرت و قوه‏ى باطن و تاثیر نفسى که در وارثان مقام محمدى در هر عصر و زمان موجود است و اکنون آن وارثان پیش تو نشسته‏اند، آن گاه متوجه مى‏شود که جهت از لوازم امور مادى است و جانى که ادراک مردان حق مى‏کند و مجرد است و بجهت مقید نیست، بیت اخیر ناظر بدین معنى است. این حکایت مى‏تواند معنى این ابیات را روشن تر سازد: «روزى حضرت مولانا شمس الدین تبریزى عظم اللَّه ذکره در مدرسه‏ى مبارک فرمود که هر که مى‏خواهد که انبیا را ببیند مولانا را ببیند، سیرت انبیا او راست، از آن انبیا که بایشان وحى آمد نه خواب و الهام، خوى انبیا، صفاى اندرون و در بند رضاى مردان حق بودن، اکنون بهشت رضاى مولاناست، دوزخ غضب مولاناست، کلید بهشت مولاناست، برو مولانا را ببین اگر خواهى که معنى العلماء ورثة الانبیاء بدانى و چیزى که شرح آن نمى‏کنم.»[3]



[1]   - احادیث مثنوى، ص 21.

[2]   - نهایه‏ى ابن اثیر، فائق زمخشرى، در ذیل: بید.

[3]   - مناقب افلاکى، ص 295.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیر چنگی(14)
جمعه 92 آذر 29 , ساعت 8:1 صبح  

نسبى بودن خیر و شرّ و نظام کلّى آفرینش جز خیر نیست،

( 2004) از ملولى یار خامش کردمى            

 

گر همو مهلت بدادى یک دمى‏

  ( 2005) لیک مى‏گوید بگو هین عیب نیست            

 

جز تقاضاى قضاى غیب نیست‏

  ( 2006) عیب باشد کاو نبیند جز که عیب            

 

عیب کى بیند روان پاک غیب‏

  ( 2007) عیب شد نسبت به مخلوق جهول            

 

نى به نسبت با خداوند قبول‏

  ( 2008) کفر هم نسبت به خالق حکمت است            

 

چون به ما نسبت کنى کفر آفت است‏

  ( 2009) ور یکى عیبى بود با صد حیات            

 

بر مثال چوب باشد در نبات‏

  ( 2010) در ترازو هر دو را یکسان کشند            

 

ز آن که آن هر دو چو جسم و جان خوشند

  ملولی یار: یعنی از خستگی یاران.

همو: یعنی او، ودر اینجا معشوق حقیقی، پروردگار است.

تقاضاى قضاى غیب: یعنی قضای الهی ادام? سخن را اقتضا می کند.

عیب کى بیند روان پاک غیب: در پیشگاه خداوند هیچ چیزی بد نیست واین ما هستیم که بر اساس سود وزیان این جهانی چیزی را بد یا خوب می دانیم.

کفر هم نسبت به خالق حکمت است: یعنی در پیشگاه خدا در کارهای بد وناپسند ونادرست نیز حکمتی هست واز هرکس آنچه سر می زند اقتضای آفرینش اوست.

 چون به ما نسبت کنى کفر آفت است: یعنی کفر هم در مورد انسان آفت وزیان دارد نه در پیشگاه حضرت حق.

 بر مثال چوب باشد در نبات: عیب های آفرینش مثل چوب درون شاخ نبات است.

 ز آن که آن هر دو چو جسم و جان خوشند:یعنی در ترازوی آفرینش نبات چوبِ درون آن مانند جان وجسم، هیچ کدام بد نیستند. «هر دو گونه نقش استادی اوست».مولانا درین باره مى‏فرماید:

            ور تو گویى هم بدیها از ویست             لیک آن نقصان فضل او کیست‏

            این بدى دادن کمال اوست هم             من مثالى گویمت اى محتشم‏

            کرد نقاشى دو گونه نقشها                    نقشهاى صاف و نقش بى‏صفا

            نقش یوسف کرد و حور خوش سرشت             نقش عفریتان و ابلیسان زشت‏

            هر دو گونه نقش استادى اوست                زشتى او نیست آن رادى اوست‏

            زشت را در غایت زشتى کند                   جمله زشتیها بگردش بر تند

            تا کمال دانشش پیدا شود                       منکر استادیش رسوا شود

            ور نداند زشت کردن ناقص است             زین سبب خلاق گبر و مخلص است‏

            پس ازین رو کفر و ایمان شاهداند             بر خداوندیش هر دو ساجداند

مثنوى، ج 2، ب 2535 ببعد 

اضافه مى‏کنیم که بعقیده‏ى حکما، شر اندک در برابر خیر بسیار، بحسب عادت قابل تحمل است و این معنى مانع افاضه‏ى وجود نتواند بود. [1]

( 2004) اگر او بمن مهلت مى‏داد من براى مراعات یار ساکت مى‏شدم و نمى‏گفتم.( 2005) ولى مى‏گوید بگو این عیب نیست و تقاضاى قضاى الهیست که من در خواب مانده‏ام.( 2006) عیب آن است که انسان جز عیب نبیند جان پاک غیب کجا عیب مى‏بیند.( 2007) هر چه عیب نامیده مى‏شود نسبت بمخلوق جاهل عیب است نه نسبت به آن که قبول و رد هر چیز با اوست.( 2008) کفر هم نسبت بخالق حکمت است ولى چون بما نسبت داده شود آفت جان است.( 2009) آن که مقبول درگاه حق است عیب او هم حسن است اگر یک عیب با صد صفت خوب دارد آن یک عیب چون چوبیست که در نباتات است.( 2010) وقت وزن کردن همه را در یک ترازو مى‏کشند و یک قیمت دارند براى اینکه هر دو مثل جسم و جان خوب و خوشند.

مولانا معتقد است که: در پیشگاه خداوند هیچ چیزی بد نیست واین ما هستیم که بر اساس سود وزیان این جهانی چیزی را بد یا خوب می دانیم. کفر هم در مورد انسان آفت وزیان دارد اما در پیشگاه خدا در کارهای بد وناپسند ونادرست نیز حکمتی هست واز هرکس آنچه سر می زند اقتضای آفرینش اوست. قنادهای قدیم شاخ نبات را بدین صورت می ساختند که چوبی را درشکر گداخته فرو می کردند وبلور های نبات در گرد چوب سرد می شد وشکل می گرفت. مولانا این گونه شاخ نبات را مثالی از نیک وبد خلقت گرفته است: عیب های آفرینش مثل چوب درون شاخ نبات است. در ترازوی آفرینش نبات چوبِ درون آن مانند جان وجسم، هیچ کدام بد نیستند.



[1]   - الهیات شفا، فصل فى العنایة و کیفیة دخول الشر فى القضاء الالهى، شرح مواقف، ج 3، ص 143- 138، اسفار ملا صدرا، سفر سوم، الموقف الثامن.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   186   187   188   189   190   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 55 بازدید
بازدید دیروز: 447 بازدید
بازدید کل: 1402740 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]