ستمکار را چنین سوگند دهید ، اگر بایدش سوگند دادن : که او از حول و قوت خدا بیزار است ، چه او اگر به دروغ چنین سوگندى خورد در کیفرش شتاب شود ، و اگر سوگند خورد به خدایى که جز او خدایى نیست در کیفرش تعجیل نبایست چه او خدا را یگانه دانست . [نهج البلاغه]
عرشیات
داستان پیرچنگی(23)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 9:52 صبح  

بقیهْ قصهْ پیر چنگی وبیان مَخلص آن

تأثیر سماع و انواع آن در مسلک صوفیان،

( 2083) مطربى کز وى جهان شد پر طرب            

 

  ‏ رُسته ز آوازش خیالات عجب‏

  ( 2084) از نوایش مرغ دل پران شدى                 

 

وز صدایش هوش جان حیران شدى‏

  ( 2085) چون بر آمد روزگار و پیر شد                  

 

باز جانش از عجز پشه گیر شد

  ( 2086)پشت او خم گشت همچون پشت خم            

 

ابروان بر چشم همچون پالدم‏

  ( 2087) گشت آواز لطیف جان فزاش                    

 

  ‏ زشت و نزد کس نیرزیدى به لاش‏

  ( 2088) آن نواى رشک زهره آمده                        

 

همچو آواز خر پیرى شده‏

رستن: مجازا بر آمدن، ناگاه پدید شدن. نظیر: پیش چشم سبز شدن، در محاورات

پشه گیر شدن باز: بکنایت، سخت عاجز و ناتوان شدن.

پالدم: دوالى پهن و پاره‏اى چرمین که دو سر آن را بر زین اسب یا پالان ستور دوزند و بزیر دم در اندازند، پار دم نیز تلفظ دیگر از این کلمه است.

نیرزیدى به لاش: یعنی به هیچ نمی ارزد.

لاش: یعنی چیز اندک وناقابل.

رشک زهره: آوازى بسیار خوش که ستاره‏ى زهره را که رب النوع طرب است برشک انگیزد.

( 2083) آن مطربى که عالم از او پر از طرب بوده و آوازش تخیلات فرح بخش ایجاد کرده.( 2084) از نواى او مرغ دلها بپرواز آمده و از صدایش هوش از سر مى‏پرید.( 2085) وقتى زمان پیریش رسید روح او که چون باز شکارى بود در مقابل پشه‏اى عاجز گردید.( 2086) و پشتش چون پشت خم خم شده ابروان بر چشمها چون دم افسار گردید.( 2087) آواز لطیف جان فزایش مکروه و زشت و دل خراش شد.( 2088) همان نوا که رشک زهره بود چون عرعر خر پیر بگوش مى‏رسید.

استاد فروزانفر در تفسیر این ابیات می فرماید: موسیقى در جان مستمع تاثیر مى‏کند و او را بیاد گذشته مى‏افکند و خیال را بر مى‏انگیزد، مقصود مولانا آنست که آهنگ این مطرب روح را در عالم خیال پرواز مى‏داد و باندیشه وا مى‏داشت. بعقیده‏ى صوفیان، سماع در هر سالک اثرى مناسب درجه‏ى او دارد «سرى سقطى رضى اللَّه عنه مى‏گوید که قلوب اهل محبت در وقت سماع در طرب آید و قلوب توبه کاران در خوف بحرکت آید و آتش قلوب مشتاقان در زبانه زدن آید، مَثَل سماع همچون باران است که بر زمین طیّب رسد، زمین سبز و خرم گردد، سماع نیز چون بدلهاى پاکیزه‏ى صافیه‏ى زاکیه رسد فوایدى که در وى مکنون و مستور باشد بظهور آید. خاصیت سماع آنست که هر چیزى که در آن وجود منطوى باشد از خوف و رجا و سرور و حزن و شوق و محبت گاهى آن را در صورت طرب و گاهى در صورت گریه از دل بیرون آرد و ظاهر کند.»[1] عبد الحمید بن معین الدین قتالى رفاعى تبریزى از روى گفته‏ى ابن عربى، سماع را بسه قسم تقسیم کرده و براى هر یک نشانه‏اى بر شمرده و بر مبناى آن، این ابیات را تفسیر نموده است بدین گونه:

  1- سماع طبیعى، آن که نفس بواسطه‏ى قواى جسمانیه و آلات جسدانیه اصوات حسیه را استماع نماید که علامتش آنست که صاحب آن را در وقت سماع علم بچیزى نمى‏باشد و جمیع خطرات و خیالات از او زایل مى‏گردد و در خود طربى و شوقى مى‏یابد و چون شوق غالب شود بحرکت در مى‏آید، حرکتى دورى سماوى. بدین سماع اشاره است: کز نوایش مرغ دل پران شدى. 2- سماع روحانى، آن که روح الهى بواسطه‏ى نفس ملکوتى استماع صریر اقلام صنع بر لوح محفوظ نماید که علامتش آنست که صاحب او را در وقت سماع، معانى و معارف غریبه در دل القا مى‏شود و بدن صاحب او میل بارض مى‏کند اگر ایستاده است راکع مى‏گردد و اگر در رکوع است بسجود مى‏رود، بدین سماع اشاره مى‏فرماید: رسته ز آوازش خیالات عجب. 3- سماع الهى که سر انسانى کلمات الهیه را بلا واسطه استماع نماید و علامتش حیرت سامع است چه آن، عبارت است از شنیدن کلام الهى از هر ذره‏اى از ذرات کاینات و سامع را از استماع آن حیرتى عظیم روى مى‏دهد. بدین سماع اشاره مى‏فرماید: «وز صدایش هوش جان حیران شدى».[2]



[1]   - اوراد الاحباب، ص 181.

[2]   - فتوحات مکیه، ج 2، ص 486- 483،


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیرچنگی(22)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 9:51 صبح  

غفلت پایه اصلى زندگانى اجتماعى و برخوردارى از حیات است،

حکمت تعاقب غفلت و هوشیارى در وجود انسان،

( 2077) استن این عالم اى جان غفلت است            

 

  ‏ هوشیارى این جهان را آفت است‏

  ( 2078)هوشیارى ز آن جهان است و چو آن            

 

غالب آید پست گردد این جهان‏

  ( 2079) هوشیارى آفتاب و حرص یخ            

 

هوشیارى آب و این عالم وسخ‏

  ( 2080) ز آن جهان اندک ترشح مى‏رسد            

 

تا نغرد در جهان حرص و حسد

  ( 2081) گر ترشح بیشتر گردد ز غیب            

 

  ‏ نى هنر ماند در این عالم نه عیب‏

  ( 2082) این ندارد حد سوى آغاز رو            

 

سوى قصه‏ى مرد مطرب باز رو

استن: مخفف: استون است که تلفظى است از ستون.

هوشیارى: درین مورد، بیدارى دل ، آگاهی و اطلاع بر عواقب امور و ناپایدارى جهان محسوس است. این کلمه را مولانا به معنی «صحو» نیز به کار می برد، یعنی آن گونه هوشیاری که بنده در سیر الی الله، به اعمال وحالات خود دارد.

وسخ: چرک جامه و آلودگی.

نغرد: یعنی تا مانند جیوان درنده غرّش نکند.

ترشح: یعنی اندکی، قطراتی از آب.

نى هنر ماند در این عالم نه عیب: یعنی نظم این نظام هستی دگرگون می شد.

 ( 2077) غفلت ستون این عالم است و هوشیارى آفت آن.( 2078) هوشیارى متعلق بجهان دیگرى است که وقتى غلبه یابد این جهان پست مى‏گردد.( 2079) هوشیارى چون آفتاب و حرص چون یخ است یا هوشیارى چون آب و این عالم چون کثافت است.( 2080) از آن عالم ترشحى مى‏رسد نه زیادتر براى اینکه حرص و حسد از میان نرود. ( 2081) و اگر ترشح بیشتر شود نه هنر در این عالم مى‏ماند و نه عیب.( 2082) این مبحث حد یقف ندارد پس بقصه مرد چنگى باز مى‏گردیم.

این ابیات در حقیقت حاشیه یی است که مولانا برشرح سخن پیامبر (ص) افزوده است: اگر غفلت نبود وانسان همیشه در فکر مسائل خود ودیگران ومصیبت ها وپیش آمدها بود، زندگی این جهان به هم می خورد. هوشیاری وآگاهی اگر غالب شود، این جهان را مثل چرک می شوید ومی برد ودنیا از نظر انسان می افتد .در واقع در این آگاهی وهشیاری گاه گاه مانند ترشحی از آن جهان، به این دنیا می اید تا حرص وحسد مانند حیوان درنده غُرّش نکند وقوت نگیرد. بدین علت است که حکمت خداوندى بر سبیل تناوب گاه غفلت را بر دلها مى‏گمارد تا مردم پى کسب و کار گیرند و لذات مادى را طلب کنند و باز هوشیارى و بیدار دلى را بر کار مى‏دارد تا یک سره لذت جوى و حرص آور نباشند و در کار جهان و امور معیشت اعتدال و موازنه برقرار ماند، این دو عامل در وجود انسان، سبب نظم و ترتیب معاش و معاد است و غلبه‏ى هوشیارى که آفتاب را ماند از آن جهت که فسردگى و جمود بر حس را مى‏گذارد و برسان آب است که گرد غفلت را مى‏شوید بقانون موازنه‏ى طبیعى دیر نمى‏پاید و گر نه احکام حس باطل مى‏شود و دیگر دنیایى وجود ندارد و همه آخرت و عقبى است. همچنان که چیرگى غفلت که محرک حرص و آز است پایدار نیست و بدین ترتیب حکیمانه امور معیشت و معاد، انتظام و قوام مى‏پذیرد. تفصیل این نکته را از مولانا بشنوید:

            گاو اگر واقف ز قصابان بدى                     کى پى ایشان بدان دکان شدى‏

            یا بخوردى از کف ایشان سپوس                 یا بدادى شیرشان از چاپلوس‏

            ور بخوردى کى علف هضمش شدى             گر ز مقصود علف واقف بدى‏

            پس ستون این جهان خود غفلتست              چیست دولت کین دوادو با لتست‏

            اولش دو دو به آخر لت بخور                     جز درین ویرانه نبود مرگ خر

            تو بجد کارى که بگرفتى بدست                  عیبش این دم بر تو پوشیده شدست‏

            ز آن همى‏تانى بدادن تن بکار                     که بپوشد از تو عیبش کردگار

            همچنین هر فکر که گرمى در آن             عیب آن فکرت شدست از تو نهان‏

            بر تو گر پیدا شدى زو عیب و شین             زو رمیدى جانت بعد المشرقین‏

            حال کاخر زو پشیمان مى‏شوى             گر بود این حالت اول کى دوى‏

           پس بپوشید اول آن بر جان ما             تا کنیم آن کار بر وفق قضا

          چون قضا آورد حکم خود پدید             چشم وا شد تا پشیمانى رسید

مثنوى، د 4، ب 1327 ببعد


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیرچنگی(21)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 9:49 صبح  

نفس اولیاء مانند بهار زندگى بخش است،اطاعت و تسلیم شرط ارادت است،

( 2066)از حدیث اولیا، نرم و درشت،

 

تن مپوشان، ز‌آن‌که دینت راست پشت

( 2067)گرم گیرد، سرد گیرد، خوش بگیر

 

تا ز گرم و سرد بجهی، وز سعیر

( 2068)گرم و سردش نو بهار زندگی است

 

مایه صدق و یقین و بندگی است

( 2069)زآن، کز او بُستان جان‌ها زنده است

 

زین جواهر، بحر دل آگنده است

( 2070)بر دل عاقل هزاران غم بود

 

گر ز باغ دل خلالی کم شود

از حدیث اولیا، نرم و درشت : یعنی از سخنان سرد مردان راه حق دل‌گیر نشوید که سخنان درشت آنها نیز به سود شماست.

تا ز گرم و سرد بجهی، وز سعیر: یعنی تحمل عتاب اولیای شما را از ناملایمات روزگار و از دوزخ می‌رهاند.

سعیر: یعنی آتش و دوزخ.

آن کز او بُستان جان‌ها زنده است:  یعنی پروردگار.

جواهر: یعنی سخنان مردان حق و اولیای خدا. منظور مولانا این است که: سخنان اولیای و واصلان به حق، جواهری است از جانب پروردگار که دریای دل را پُر و بوستان جان ما را زنده و سرسبز می‌کند.

عاقل: کسی است که تعقّل و نیروی ذهنی او، در راه معرفت حق به کار افتاده باشد.

خلال: یعنی هر چیز باریک و اندک؛ در مورد دل اشاره به احوال لطیف قلبی است. منظور مولانا این است که: عاقلان و خداشناسان اگر شور و حال خود را از دست بدهند بسیار غمگین می‌شوند.

 ( 2066) از فرمایشات اولیا از هر قبیل که باشد کناره نکن زیرا که پشت بند دین تو است.( 2067) گرم گوید یا سرد تو بخوشى استقبال کن تا از شنیدن و دیدن این سرد و گرمها از آتش مستخلص شوى‏( 2068) گرم و سرد فرمایشات و عملیات ایشان نو بهار زندگى و مایه صدق و یقین و بندگیست.( 2069) چرا که جانها از آن بستان زنده و دریاى دلها از آن گوهر آکنده است.( 2070) اگر از باغ دل بقدر خلالى کم بشود هزاران غم بر دل عاقل هجوم خواهد کرد.

در این ابیات مولانا به بیان دیگر سخن منسوب به پیامبر(ص) را تفسیر می کند : انفاس پاک مردان حق در روح مریدان همان اثر را می گذارذ که بهار در زندگی درختان دارد، واگر پیامبر(ص) فرموده است که از« سرمای بهار تن مپوشانید» منظور این است که از سخنان سرد مردان راه حق دل‌گیر نشوید که سخنان درشت آنها نیز به سود شماست و تحمل عتاب اولیای شما را از ناملایمات روزگار و از دوزخ می‌رهاند.

 

پرسیدن صدّیقه رضی الله عنها، از مصطفی صلّی الله

علیه وسلّم، که : سرّ باران امروزینه چه بود؟

( 2071) گفت صدیقه که اى زبده‏ى وجود             

 

  ‏ حکمت باران امروزین چه بود؟

  ( 2072)این ز بارانهاى رحمت بود یا            

 

بهر تهدید است و عدل کبریا

  ( 2073)این از آن لطف بهاریات بود            

 

یا ز پاییزى پر آفات بود

  ( 2074)گفت این از بهر تسکین غم است            

 

کز مصیبت بر نژاد آدم است‏

  ( 2075)گر بر آن آتش بماندى آدمى            

 

  ‏ بس خرابى در فتادى و کمى‏

  ( 2076)این جهان ویران شدى اندر زمان            

 

حرصها بیرون شدى از مردمان‏

صدّیقه: لقب عایشه است.

زبده‏ى وجود: اشاره به پیامبر(ص) است.

باران امروزین: سوال عایشه از پیامبر است که بارانی که امروز بارید از کدام نوع باران هاست؟ آیا باران رحمت بود یا باران تهدید.

عدل کبریا: یعنی برای اجرای عدالت.

گفت این از بهر تسکین غم است: پیامبر(ص) می فرماید: باران غیبی امروز باران رحمت بود برای تسکین اندوهی که در اثر مسائل تلخ زندگی ودر گذشت یاران، به انسان دست می دهد .

حرصها بیرون شدى از مردمان: یعنی واگر این باران تسکین الهی نبود حرص وآرزو که عامل درونی حرکت وتلاش ماست از میان می رفت.

( 2071) عایشه با حال ادب و خشوع و صدق در حالى که عشق در سینه او در جوش و خروش بود سؤال کرد. که اى خلاصه عالم هستى و اى زبده عالم وجود حکمت باران امروز چه بود؟( 2072) آیا این از بارانهاى رحمت بود یا باران تهدید و اجراى عدالت.( 2073) از بارانهاى لطف بهارى بود یا از آفات پائیزى.( 2074) فرمود این باران براى تسکین غم مصیبتى بود که بر نژاد آدم وارد شده.( 2075) اگر با همان آتش غم اولاد آدم باقى مى‏ماند بس خرابیها اتفاق مى‏افتاد.( 2076) حرص از دلها بیرون مى‏رفت و این عالم تبدیل بویرانه مى‏گردید.

سوالی که در این ابیات مطرح شده معطوف به سوال قبلی عایشه است در ابیات پیشین گذشت که پیامبر در پاسخ فرمود : باران غیب یا باران الهی گاه مانند بهار زندگی بخش است وگاه چون خزان نشانهْ قهر الهی است وبرای اجرای عدالت پروردگار در مورد بد کاران. دراینجا عایشه می پرسد که: این باران امروز کدام باران از این دوگونه باران غیب بود؟.پیامبر(ص) می فرماید: باران غیبی امروز باران رحمت بود برای تسکین اندوهی که در اثر مسائل تلخ زندگی ودر گذشت یاران، به انسان دست می دهد، واگر این تسکین وفراموشی وغفلت نمی بود دنیا ویران می شد وحرص وآرزو که عامل درونی حرکت وتلاش ماست از میان می رفت.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیرچنگی(20)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 9:48 صبح  

درمعنی این حدیث که: «اغتنموا بردَ الربیع...» ، الی آخره

شرط اکمال عقل و آثار آن،

 

( 2057)گفت پیغمبر ز سرمای بهار

 

تن مپوشانید یاران زینهار

( 2058)ز آن‌که با جان شما آن می‏‏کند

 

کان بهاران با درختان می‏‏کند

( 2059)لیک بگریزید از برد خزان

 

کآن کند کآن کرد با باغ و رزان

( 2060)راویان این را به ظاهر برده‌اند

 

هم بر آن صورت، قناعت کرده‌اند

( 2061)بی‌خبر بودند از جان آن گروه

 

کوه را دیده، ندیده کان بکوه

( 2062)آن خزان نزد خدا، نفس و هواست

 

عقل وجان عین بهار است و بقاست

( 2063) مر ترا عقل است جزوى در نهان            

 

  ‏ کامل العقلى بجو اندر جهان‏

  ( 2064) جزو تو از کل او کلى شود            

 

عقل کل بر نفس چون غلى شود

  ( 2065) پس به تاویل این بود کانفاس پاک             

 

چون بهار است و حیات برگ و تاک‏

 

در معنى حدیث: اغتنموا برد الربیع فانه یعمل بابدانکم کما یعمل باشجارکم و اجتنبوا برد الخریف فانه یعمل بابدانکم کما یعمل باشجارکم[1]

پیامبر اکرم(ص) فرمودند: از سرما و باد بهاری بهره ببرید وآن را مغتنم شمارید. مولانا می‏‏گوید: راویان حدیث از این سخن پیامبر(ص) معنای ظاهر الفاظ را گرفته‌اند؛ اما این درست نیست. اینها از روح و عقل بی‌خبر بوده و پنداشته‌اند که زندگی همین جسم خاکی است و عقل و جان را که مانند معدن در این کوه تن است، ندیده‌اند.

سرد خزان: صفت است بمعنى اسم مصدر یعنى سردى خزان،

عقل: یعنی نیروی ادراک و تمییز و توانایی آموختن و دریافتن.

کامل العقلى بجو: یعنی سالک الی الله به مردى که در عقل و ادراک درست به کمال رسیده باشد، نیازمند است وباید درجستجوی او باشد.

غُلی: یعنی پای بند، مجازاً پای بندی هوای نفس توسط بالندگی ورشد عقل.

عقل کل بر نفس چون غلى شود: یعنی عقل کل مانند پایبند(غُل) پای نفس و هوای نفسانی را می بندد ونمی گذارد که نفس، انسان را از سیر الی الله دور کند.

 ( 2057) پیغمبر فرمود هرگز از سرما و باد بهارى تن خود را مپوشانید. ( 2058) ( 2059) ولى از سرماى پائیز حذر کنید که همان معامله را با بدن شما مى‏کند که با درختان و موزارها کرده است.( 2060) روایت کنندگان این حدیث را فقط حمل بر ظاهر نموده و بهمان صورت عالم طبیعت قناعت کرده‏اند.( 2061) ولى از باطن این خبر بى‏خبر بودند کوه را دیده‏اند ولى معادن گران بهایى که در دل کوه پنهان است ندیده‏اند.( 2062) خزانى که فرمودند در نزد خداوند نفس و هوا است و عقل و جان عین بهار و پاکیزگى است.( 2063) اگر در باطن عقل جزئى دارى برو یک نفر در این عالم پیدا کن که داراى عقل کامل است.( 2064) تا عقل جزئى تو از برکت وجود او عقل کلى شده و عقل کل نفس تو را بزنجیر کشیده مانع از سرکشى او گردد.

نفس و هوای نفس در نظر عارف مانند خزان، ویرانی و مرگ معنوی می‏‏آورد و عقل و روح بهاری است که آن مرگ معنوی را باز می‏‏گیرد و زندگی تازه می‏‏بخشد.برای توضیح بیشتر می گوییم که:اگر سالک بخواهد که بعالم غیب متصل شود باید که ادراک خود را با آن عالم، سازش دهد و چون عالم غیب مجرد است، سالک بناچار باید خویش را از لوازم ماده و پیروى نفس و هوى بدور دارد و غلبه‏ى بر نفس و هوى نزد صوفیان جز بمتابعت اولیاء میسر نمى‏گردد بنا بر این تربیت عقل که در اول جزوى و بحالت استعداد است، به مردى که در عقل و ادراک درست بکمال رسیده باشد، نیازمند است. و چون عقل بکمال یقین رسد چنان که تشخیص مصلحت از مفسده و زیبایى از زشتى، صورت وجودى و ملکه‏ى او شود طبیعى است که از بندگى هواى نفسانى آزاد مى‏گردد و بیش معصیت و نافرمانى نمى‏کند مثل آن که هیچ کس به اختیار انگشت در دهان مار نمى‏نهد و زهر کشنده نمى‏خورد هر گاه که ضرر مار و زهر را شناخته باشد زیرا خوف و اجتناب از ضرر، طبیعى انسان است همان گونه که جلب منفعت و خوشى، حالت طبیعى اوست. و بر خلاف این، هر گاه انسان در پى هواى نفسانى گیرد و روزگار در تحصیل شهوت صرف کند و از تربیت صحیح دور ماند، بى‏گمان از پیش رفت و ترقى معنوى محروم مى‏گردد و ادراک معنوى او که بحال استعداد است بمرتبه‏ى ادراک و حس حیوانى متنزل مى‏شود. پس مى‏توان گفت که تربیت راستین و صحبت مرد کامل مانند بهار است که ادراک را پرورش مى‏دهد و پیروى نفس و هوى همانند باد سرد خزانى است از آن جهت که برگ و بار خرد را فرو مى‏ریزد.[2] اضافه مى‏کنیم که عقل درین مورد آن نیست که حکما مى‏گویند زیرا عقل مطابق تعریف آنها جوهرى است مجرد و بگفته‏ى ایشان مجردات واجد کمالات خود هستند و احتیاجى به استکمال ندارند.



[1]   - احادیث مثنوى، ص 21.

[2]   - تعریفات جرجانى، کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل: عقل.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیرچنگی(19)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 9:46 صبح  

تفسیر بیت حکیم، رضی الله عنه

آسمان‏هاست در ولایت جان

 

کار‌فرمای آسمان جهان

در ره روح پست و بالاهاست

 

کوه‏های بلند و دریا‏هاست

عالم غیب

( 2046)غیب را ابری و آبی دیگر است

 

آسمان و آفتابی دیگر است

( 2047)ناید آن الا که بر خاصان پدید

 

باقیان فی لبس من خلق جدید

( 2048)هست باران از پی پروردگی

 

هست باران از پی پژمردگی
 

( 2049)نفع باران   بها ران ،   بُوالعجب !

 

  ‏ باغ را باران پاییزی چو تب !

  ( 2050)آن بهاری، ناز پروردش کند

 

وین خزانی ناخوش و زردش کند

( 2051)هم‌چنین سرما و باد و آفتاب

 

بر تفاوت دان و سر رشته بیاب

( 2052)هم‌چنین در غیب انواع است این

 

در زیان و سود و در ربح و غبین

فى لبس من خلق جدید: برگرفته است از آیه‏ى کریمه: «أَ فَعَیِینا بِالْخَلْقِ اَلْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ » (مگر ما از آفرینش نخستین درماندیم، نه، ولى منکران، از آفرینش نو، در غفلت و اشتباه‏اند)[1]

سر رشته را یافتن: به کنایه، رسیدن به اصل و مبدا، حل مشکل.

غبین: غبن و زیان دیدن در معامله. مخفف: غبینه اسم مصدر.

انواع: به معنای همان صورت‌های پنهانی و غیر‌مادی کائنات است.

مولانا می‏‏خواهد بگوید: همه موجودات و خوب و بد دنیا، یک صورت غیبی دائم و جاودان دارند و این کلام را به قرآن مستند می‌کند: « وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ»چیزی نیست که خزائن آن نزد ما نباشد و ما آنها را به اندازه مشخصی فرو می‏‏فرستیم، نه بیشتر.[2]این گذر‌گاه، عالم غیب است که از درون دل مردِ آگاه آغاز می‏‏شود.

   دانى چرا چون ابر شد در عشق چشم عاشقان             زیرا که آن مه بیشتر در ابرها پنهان شود

     اى شاد و خندان ساعتى کان ابرها گرینده شد             یا رب خجسته حالتى کان برقها خندان شود

     ز ان صد هزاران قطرها یک قطره ناید بر زمین           ور ز آنک آید بر زمین جمله جهان ویران شود

   جمله جهان ویران شود وز عشق هر ویرانه‏ى             با نوح هم کشتى شود پس محرم طوفان شود

   طوفان،اگر ساکن بدى گردان نبودى آسمان            ز ان موجب بیرون از جهت این شش جهت جنبان شود

دیوان، ب 5706 ببعد

( 2046) عالم غیب ابر دیگر و آب دیگر آسمان و آفتاب دیگر دارد. ( 2047) او جز بر خاصان آشکار نمى‏گردد و دیگران از آن در پرده بوده و محرومند. ( 2048) بارانى براى رشد و نمو و پرورش دادن است و باران دیگرى براى پژمرده نمودن.( 2049) باران بهارى نافع بوده و باران پائیز بمنزله تب است.( 2050) باران بهار نباتات را بناز مى‏پرورد و باران خزانى ناخوش و زرد مى‏کند.( 2051) و همچنین سرماها و گرماها و آفتاب فصول و بادها با هم متفاوتند.( 2052) در عالم غیب نیز همین عوامل موجود و مثل عالم مادى اقسام آنها در سود و زیان و در رنج و راحت با یکدیگر متفاوتند.

مولانا اعتقاد دارد به این‌که آن‌چه در آفرینش و جهان مادی می‏‏بینیم، یک صورت مادی و ظاهری دارد که فناپذیر است، اما در عالم غیب هم صورت دیگری دارد که خاصان حق می‏‏توانند آن را ببینند. این صورت غیبی فناناپذیر و یکی از جلوه‏های آفرینش پروردگار است. مولانا می‏‏گوید: سرما و باد و آفتاب هم، ‌گاه مفید و گاه زیان‌آور است و اگر به تفاوت آنها توجه کنی، سر‌رشته معرفت اسرار حق را خواهی یافت. هم‌چنین مولانا به سخن حکیم سنایی غزنوی اشاره می‏‏کند که:خلاصهْ آن این است: سیر روح انسان به سوی حق، از گذر‌گاهی است که در ورای این جهان و فراتر از این عالم ظاهر و زمین و آسمان است.



[1]   - سوره‏ى ق، آیه‏ى 15.

[2]  . حجر، آیهْ 21.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   186   187   188   189   190   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 121 بازدید
بازدید دیروز: 447 بازدید
بازدید کل: 1402806 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]