( 2083) مطربى کز وى جهان شد پر طرب |
|
رُسته ز آوازش خیالات عجب |
( 2084) از نوایش مرغ دل پران شدى |
|
وز صدایش هوش جان حیران شدى |
( 2085) چون بر آمد روزگار و پیر شد |
|
باز جانش از عجز پشه گیر شد |
( 2086)پشت او خم گشت همچون پشت خم |
|
ابروان بر چشم همچون پالدم |
( 2087) گشت آواز لطیف جان فزاش |
|
زشت و نزد کس نیرزیدى به لاش |
( 2088) آن نواى رشک زهره آمده |
|
همچو آواز خر پیرى شده |
رستن: مجازا بر آمدن، ناگاه پدید شدن. نظیر: پیش چشم سبز شدن، در محاورات
پشه گیر شدن باز: بکنایت، سخت عاجز و ناتوان شدن.
پالدم: دوالى پهن و پارهاى چرمین که دو سر آن را بر زین اسب یا پالان ستور دوزند و بزیر دم در اندازند، پار دم نیز تلفظ دیگر از این کلمه است.
نیرزیدى به لاش: یعنی به هیچ نمی ارزد.
لاش: یعنی چیز اندک وناقابل.
رشک زهره: آوازى بسیار خوش که ستارهى زهره را که رب النوع طرب است برشک انگیزد.
( 2083) آن مطربى که عالم از او پر از طرب بوده و آوازش تخیلات فرح بخش ایجاد کرده.( 2084) از نواى او مرغ دلها بپرواز آمده و از صدایش هوش از سر مىپرید.( 2085) وقتى زمان پیریش رسید روح او که چون باز شکارى بود در مقابل پشهاى عاجز گردید.( 2086) و پشتش چون پشت خم خم شده ابروان بر چشمها چون دم افسار گردید.( 2087) آواز لطیف جان فزایش مکروه و زشت و دل خراش شد.( 2088) همان نوا که رشک زهره بود چون عرعر خر پیر بگوش مىرسید.
استاد فروزانفر در تفسیر این ابیات می فرماید: موسیقى در جان مستمع تاثیر مىکند و او را بیاد گذشته مىافکند و خیال را بر مىانگیزد، مقصود مولانا آنست که آهنگ این مطرب روح را در عالم خیال پرواز مىداد و باندیشه وا مىداشت. بعقیدهى صوفیان، سماع در هر سالک اثرى مناسب درجهى او دارد «سرى سقطى رضى اللَّه عنه مىگوید که قلوب اهل محبت در وقت سماع در طرب آید و قلوب توبه کاران در خوف بحرکت آید و آتش قلوب مشتاقان در زبانه زدن آید، مَثَل سماع همچون باران است که بر زمین طیّب رسد، زمین سبز و خرم گردد، سماع نیز چون بدلهاى پاکیزهى صافیهى زاکیه رسد فوایدى که در وى مکنون و مستور باشد بظهور آید. خاصیت سماع آنست که هر چیزى که در آن وجود منطوى باشد از خوف و رجا و سرور و حزن و شوق و محبت گاهى آن را در صورت طرب و گاهى در صورت گریه از دل بیرون آرد و ظاهر کند.»[1] عبد الحمید بن معین الدین قتالى رفاعى تبریزى از روى گفتهى ابن عربى، سماع را بسه قسم تقسیم کرده و براى هر یک نشانهاى بر شمرده و بر مبناى آن، این ابیات را تفسیر نموده است بدین گونه:
1- سماع طبیعى، آن که نفس بواسطهى قواى جسمانیه و آلات جسدانیه اصوات حسیه را استماع نماید که علامتش آنست که صاحب آن را در وقت سماع علم بچیزى نمىباشد و جمیع خطرات و خیالات از او زایل مىگردد و در خود طربى و شوقى مىیابد و چون شوق غالب شود بحرکت در مىآید، حرکتى دورى سماوى. بدین سماع اشاره است: کز نوایش مرغ دل پران شدى. 2- سماع روحانى، آن که روح الهى بواسطهى نفس ملکوتى استماع صریر اقلام صنع بر لوح محفوظ نماید که علامتش آنست که صاحب او را در وقت سماع، معانى و معارف غریبه در دل القا مىشود و بدن صاحب او میل بارض مىکند اگر ایستاده است راکع مىگردد و اگر در رکوع است بسجود مىرود، بدین سماع اشاره مىفرماید: رسته ز آوازش خیالات عجب. 3- سماع الهى که سر انسانى کلمات الهیه را بلا واسطه استماع نماید و علامتش حیرت سامع است چه آن، عبارت است از شنیدن کلام الهى از هر ذرهاى از ذرات کاینات و سامع را از استماع آن حیرتى عظیم روى مىدهد. بدین سماع اشاره مىفرماید: «وز صدایش هوش جان حیران شدى».[2]
حکمت تعاقب غفلت و هوشیارى در وجود انسان،
( 2077) استن این عالم اى جان غفلت است |
|
هوشیارى این جهان را آفت است |
( 2078)هوشیارى ز آن جهان است و چو آن |
|
غالب آید پست گردد این جهان |
( 2079) هوشیارى آفتاب و حرص یخ |
|
هوشیارى آب و این عالم وسخ |
( 2080) ز آن جهان اندک ترشح مىرسد |
|
تا نغرد در جهان حرص و حسد |
( 2081) گر ترشح بیشتر گردد ز غیب |
|
نى هنر ماند در این عالم نه عیب |
( 2082) این ندارد حد سوى آغاز رو |
|
سوى قصهى مرد مطرب باز رو |
استن: مخفف: استون است که تلفظى است از ستون.
هوشیارى: درین مورد، بیدارى دل ، آگاهی و اطلاع بر عواقب امور و ناپایدارى جهان محسوس است. این کلمه را مولانا به معنی «صحو» نیز به کار می برد، یعنی آن گونه هوشیاری که بنده در سیر الی الله، به اعمال وحالات خود دارد.
وسخ: چرک جامه و آلودگی.
نغرد: یعنی تا مانند جیوان درنده غرّش نکند.
ترشح: یعنی اندکی، قطراتی از آب.
نى هنر ماند در این عالم نه عیب: یعنی نظم این نظام هستی دگرگون می شد.
( 2077) غفلت ستون این عالم است و هوشیارى آفت آن.( 2078) هوشیارى متعلق بجهان دیگرى است که وقتى غلبه یابد این جهان پست مىگردد.( 2079) هوشیارى چون آفتاب و حرص چون یخ است یا هوشیارى چون آب و این عالم چون کثافت است.( 2080) از آن عالم ترشحى مىرسد نه زیادتر براى اینکه حرص و حسد از میان نرود. ( 2081) و اگر ترشح بیشتر شود نه هنر در این عالم مىماند و نه عیب.( 2082) این مبحث حد یقف ندارد پس بقصه مرد چنگى باز مىگردیم.
این ابیات در حقیقت حاشیه یی است که مولانا برشرح سخن پیامبر (ص) افزوده است: اگر غفلت نبود وانسان همیشه در فکر مسائل خود ودیگران ومصیبت ها وپیش آمدها بود، زندگی این جهان به هم می خورد. هوشیاری وآگاهی اگر غالب شود، این جهان را مثل چرک می شوید ومی برد ودنیا از نظر انسان می افتد .در واقع در این آگاهی وهشیاری گاه گاه مانند ترشحی از آن جهان، به این دنیا می اید تا حرص وحسد مانند حیوان درنده غُرّش نکند وقوت نگیرد. بدین علت است که حکمت خداوندى بر سبیل تناوب گاه غفلت را بر دلها مىگمارد تا مردم پى کسب و کار گیرند و لذات مادى را طلب کنند و باز هوشیارى و بیدار دلى را بر کار مىدارد تا یک سره لذت جوى و حرص آور نباشند و در کار جهان و امور معیشت اعتدال و موازنه برقرار ماند، این دو عامل در وجود انسان، سبب نظم و ترتیب معاش و معاد است و غلبهى هوشیارى که آفتاب را ماند از آن جهت که فسردگى و جمود بر حس را مىگذارد و برسان آب است که گرد غفلت را مىشوید بقانون موازنهى طبیعى دیر نمىپاید و گر نه احکام حس باطل مىشود و دیگر دنیایى وجود ندارد و همه آخرت و عقبى است. همچنان که چیرگى غفلت که محرک حرص و آز است پایدار نیست و بدین ترتیب حکیمانه امور معیشت و معاد، انتظام و قوام مىپذیرد. تفصیل این نکته را از مولانا بشنوید:
گاو اگر واقف ز قصابان بدى کى پى ایشان بدان دکان شدى
یا بخوردى از کف ایشان سپوس یا بدادى شیرشان از چاپلوس
ور بخوردى کى علف هضمش شدى گر ز مقصود علف واقف بدى
پس ستون این جهان خود غفلتست چیست دولت کین دوادو با لتست
اولش دو دو به آخر لت بخور جز درین ویرانه نبود مرگ خر
تو بجد کارى که بگرفتى بدست عیبش این دم بر تو پوشیده شدست
ز آن همىتانى بدادن تن بکار که بپوشد از تو عیبش کردگار
همچنین هر فکر که گرمى در آن عیب آن فکرت شدست از تو نهان
بر تو گر پیدا شدى زو عیب و شین زو رمیدى جانت بعد المشرقین
حال کاخر زو پشیمان مىشوى گر بود این حالت اول کى دوى
پس بپوشید اول آن بر جان ما تا کنیم آن کار بر وفق قضا
چون قضا آورد حکم خود پدید چشم وا شد تا پشیمانى رسید
مثنوى، د 4، ب 1327 ببعد
( 2066)از حدیث اولیا، نرم و درشت، |
|
تن مپوشان، زآنکه دینت راست پشت |
( 2067)گرم گیرد، سرد گیرد، خوش بگیر |
|
تا ز گرم و سرد بجهی، وز سعیر |
( 2068)گرم و سردش نو بهار زندگی است |
|
مایه صدق و یقین و بندگی است |
( 2069)زآن، کز او بُستان جانها زنده است |
|
زین جواهر، بحر دل آگنده است |
( 2070)بر دل عاقل هزاران غم بود |
|
گر ز باغ دل خلالی کم شود |
از حدیث اولیا، نرم و درشت : یعنی از سخنان سرد مردان راه حق دلگیر نشوید که سخنان درشت آنها نیز به سود شماست.
تا ز گرم و سرد بجهی، وز سعیر: یعنی تحمل عتاب اولیای شما را از ناملایمات روزگار و از دوزخ میرهاند.
سعیر: یعنی آتش و دوزخ.
آن کز او بُستان جانها زنده است: یعنی پروردگار.
جواهر: یعنی سخنان مردان حق و اولیای خدا. منظور مولانا این است که: سخنان اولیای و واصلان به حق، جواهری است از جانب پروردگار که دریای دل را پُر و بوستان جان ما را زنده و سرسبز میکند.
عاقل: کسی است که تعقّل و نیروی ذهنی او، در راه معرفت حق به کار افتاده باشد.
خلال: یعنی هر چیز باریک و اندک؛ در مورد دل اشاره به احوال لطیف قلبی است. منظور مولانا این است که: عاقلان و خداشناسان اگر شور و حال خود را از دست بدهند بسیار غمگین میشوند.
( 2066) از فرمایشات اولیا از هر قبیل که باشد کناره نکن زیرا که پشت بند دین تو است.( 2067) گرم گوید یا سرد تو بخوشى استقبال کن تا از شنیدن و دیدن این سرد و گرمها از آتش مستخلص شوى( 2068) گرم و سرد فرمایشات و عملیات ایشان نو بهار زندگى و مایه صدق و یقین و بندگیست.( 2069) چرا که جانها از آن بستان زنده و دریاى دلها از آن گوهر آکنده است.( 2070) اگر از باغ دل بقدر خلالى کم بشود هزاران غم بر دل عاقل هجوم خواهد کرد.
در این ابیات مولانا به بیان دیگر سخن منسوب به پیامبر(ص) را تفسیر می کند : انفاس پاک مردان حق در روح مریدان همان اثر را می گذارذ که بهار در زندگی درختان دارد، واگر پیامبر(ص) فرموده است که از« سرمای بهار تن مپوشانید» منظور این است که از سخنان سرد مردان راه حق دلگیر نشوید که سخنان درشت آنها نیز به سود شماست و تحمل عتاب اولیای شما را از ناملایمات روزگار و از دوزخ میرهاند.
( 2071) گفت صدیقه که اى زبدهى وجود |
|
حکمت باران امروزین چه بود؟ |
( 2072)این ز بارانهاى رحمت بود یا |
|
بهر تهدید است و عدل کبریا |
( 2073)این از آن لطف بهاریات بود |
|
یا ز پاییزى پر آفات بود |
( 2074)گفت این از بهر تسکین غم است |
|
کز مصیبت بر نژاد آدم است |
( 2075)گر بر آن آتش بماندى آدمى |
|
بس خرابى در فتادى و کمى |
( 2076)این جهان ویران شدى اندر زمان |
|
حرصها بیرون شدى از مردمان |
صدّیقه: لقب عایشه است.
زبدهى وجود: اشاره به پیامبر(ص) است.
باران امروزین: سوال عایشه از پیامبر است که بارانی که امروز بارید از کدام نوع باران هاست؟ آیا باران رحمت بود یا باران تهدید.
عدل کبریا: یعنی برای اجرای عدالت.
گفت این از بهر تسکین غم است: پیامبر(ص) می فرماید: باران غیبی امروز باران رحمت بود برای تسکین اندوهی که در اثر مسائل تلخ زندگی ودر گذشت یاران، به انسان دست می دهد .
حرصها بیرون شدى از مردمان: یعنی واگر این باران تسکین الهی نبود حرص وآرزو که عامل درونی حرکت وتلاش ماست از میان می رفت.
( 2071) عایشه با حال ادب و خشوع و صدق در حالى که عشق در سینه او در جوش و خروش بود سؤال کرد. که اى خلاصه عالم هستى و اى زبده عالم وجود حکمت باران امروز چه بود؟( 2072) آیا این از بارانهاى رحمت بود یا باران تهدید و اجراى عدالت.( 2073) از بارانهاى لطف بهارى بود یا از آفات پائیزى.( 2074) فرمود این باران براى تسکین غم مصیبتى بود که بر نژاد آدم وارد شده.( 2075) اگر با همان آتش غم اولاد آدم باقى مىماند بس خرابیها اتفاق مىافتاد.( 2076) حرص از دلها بیرون مىرفت و این عالم تبدیل بویرانه مىگردید.
سوالی که در این ابیات مطرح شده معطوف به سوال قبلی عایشه است در ابیات پیشین گذشت که پیامبر در پاسخ فرمود : باران غیب یا باران الهی گاه مانند بهار زندگی بخش است وگاه چون خزان نشانهْ قهر الهی است وبرای اجرای عدالت پروردگار در مورد بد کاران. دراینجا عایشه می پرسد که: این باران امروز کدام باران از این دوگونه باران غیب بود؟.پیامبر(ص) می فرماید: باران غیبی امروز باران رحمت بود برای تسکین اندوهی که در اثر مسائل تلخ زندگی ودر گذشت یاران، به انسان دست می دهد، واگر این تسکین وفراموشی وغفلت نمی بود دنیا ویران می شد وحرص وآرزو که عامل درونی حرکت وتلاش ماست از میان می رفت.
( 2057)گفت پیغمبر ز سرمای بهار |
|
تن مپوشانید یاران زینهار |
( 2058)ز آنکه با جان شما آن میکند |
|
کان بهاران با درختان میکند |
( 2059)لیک بگریزید از برد خزان |
|
کآن کند کآن کرد با باغ و رزان |
( 2060)راویان این را به ظاهر بردهاند |
|
هم بر آن صورت، قناعت کردهاند |
( 2061)بیخبر بودند از جان آن گروه |
|
کوه را دیده، ندیده کان بکوه |
( 2062)آن خزان نزد خدا، نفس و هواست |
|
عقل وجان عین بهار است و بقاست |
( 2063) مر ترا عقل است جزوى در نهان |
|
کامل العقلى بجو اندر جهان |
( 2064) جزو تو از کل او کلى شود |
|
عقل کل بر نفس چون غلى شود |
( 2065) پس به تاویل این بود کانفاس پاک |
|
چون بهار است و حیات برگ و تاک |
در معنى حدیث: اغتنموا برد الربیع فانه یعمل بابدانکم کما یعمل باشجارکم و اجتنبوا برد الخریف فانه یعمل بابدانکم کما یعمل باشجارکم[1]
پیامبر اکرم(ص) فرمودند: از سرما و باد بهاری بهره ببرید وآن را مغتنم شمارید. مولانا میگوید: راویان حدیث از این سخن پیامبر(ص) معنای ظاهر الفاظ را گرفتهاند؛ اما این درست نیست. اینها از روح و عقل بیخبر بوده و پنداشتهاند که زندگی همین جسم خاکی است و عقل و جان را که مانند معدن در این کوه تن است، ندیدهاند.
سرد خزان: صفت است بمعنى اسم مصدر یعنى سردى خزان،
عقل: یعنی نیروی ادراک و تمییز و توانایی آموختن و دریافتن.
کامل العقلى بجو: یعنی سالک الی الله به مردى که در عقل و ادراک درست به کمال رسیده باشد، نیازمند است وباید درجستجوی او باشد.
غُلی: یعنی پای بند، مجازاً پای بندی هوای نفس توسط بالندگی ورشد عقل.
عقل کل بر نفس چون غلى شود: یعنی عقل کل مانند پایبند(غُل) پای نفس و هوای نفسانی را می بندد ونمی گذارد که نفس، انسان را از سیر الی الله دور کند.
( 2057) پیغمبر فرمود هرگز از سرما و باد بهارى تن خود را مپوشانید. ( 2058) ( 2059) ولى از سرماى پائیز حذر کنید که همان معامله را با بدن شما مىکند که با درختان و موزارها کرده است.( 2060) روایت کنندگان این حدیث را فقط حمل بر ظاهر نموده و بهمان صورت عالم طبیعت قناعت کردهاند.( 2061) ولى از باطن این خبر بىخبر بودند کوه را دیدهاند ولى معادن گران بهایى که در دل کوه پنهان است ندیدهاند.( 2062) خزانى که فرمودند در نزد خداوند نفس و هوا است و عقل و جان عین بهار و پاکیزگى است.( 2063) اگر در باطن عقل جزئى دارى برو یک نفر در این عالم پیدا کن که داراى عقل کامل است.( 2064) تا عقل جزئى تو از برکت وجود او عقل کلى شده و عقل کل نفس تو را بزنجیر کشیده مانع از سرکشى او گردد.
نفس و هوای نفس در نظر عارف مانند خزان، ویرانی و مرگ معنوی میآورد و عقل و روح بهاری است که آن مرگ معنوی را باز میگیرد و زندگی تازه میبخشد.برای توضیح بیشتر می گوییم که:اگر سالک بخواهد که بعالم غیب متصل شود باید که ادراک خود را با آن عالم، سازش دهد و چون عالم غیب مجرد است، سالک بناچار باید خویش را از لوازم ماده و پیروى نفس و هوى بدور دارد و غلبهى بر نفس و هوى نزد صوفیان جز بمتابعت اولیاء میسر نمىگردد بنا بر این تربیت عقل که در اول جزوى و بحالت استعداد است، به مردى که در عقل و ادراک درست بکمال رسیده باشد، نیازمند است. و چون عقل بکمال یقین رسد چنان که تشخیص مصلحت از مفسده و زیبایى از زشتى، صورت وجودى و ملکهى او شود طبیعى است که از بندگى هواى نفسانى آزاد مىگردد و بیش معصیت و نافرمانى نمىکند مثل آن که هیچ کس به اختیار انگشت در دهان مار نمىنهد و زهر کشنده نمىخورد هر گاه که ضرر مار و زهر را شناخته باشد زیرا خوف و اجتناب از ضرر، طبیعى انسان است همان گونه که جلب منفعت و خوشى، حالت طبیعى اوست. و بر خلاف این، هر گاه انسان در پى هواى نفسانى گیرد و روزگار در تحصیل شهوت صرف کند و از تربیت صحیح دور ماند، بىگمان از پیش رفت و ترقى معنوى محروم مىگردد و ادراک معنوى او که بحال استعداد است بمرتبهى ادراک و حس حیوانى متنزل مىشود. پس مىتوان گفت که تربیت راستین و صحبت مرد کامل مانند بهار است که ادراک را پرورش مىدهد و پیروى نفس و هوى همانند باد سرد خزانى است از آن جهت که برگ و بار خرد را فرو مىریزد.[2] اضافه مىکنیم که عقل درین مورد آن نیست که حکما مىگویند زیرا عقل مطابق تعریف آنها جوهرى است مجرد و بگفتهى ایشان مجردات واجد کمالات خود هستند و احتیاجى به استکمال ندارند.
( 2046)غیب را ابری و آبی دیگر است |
|
آسمان و آفتابی دیگر است |
( 2047)ناید آن الا که بر خاصان پدید |
|
باقیان فی لبس من خلق جدید |
( 2048)هست باران از پی پروردگی |
|
هست باران از پی پژمردگی |
( 2049)نفع باران بها ران ، بُوالعجب ! |
|
باغ را باران پاییزی چو تب ! |
( 2050)آن بهاری، ناز پروردش کند |
|
وین خزانی ناخوش و زردش کند |
( 2051)همچنین سرما و باد و آفتاب |
|
بر تفاوت دان و سر رشته بیاب |
( 2052)همچنین در غیب انواع است این |
|
در زیان و سود و در ربح و غبین |
فى لبس من خلق جدید: برگرفته است از آیهى کریمه: «أَ فَعَیِینا بِالْخَلْقِ اَلْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ » (مگر ما از آفرینش نخستین درماندیم، نه، ولى منکران، از آفرینش نو، در غفلت و اشتباهاند)[1]
سر رشته را یافتن: به کنایه، رسیدن به اصل و مبدا، حل مشکل.
غبین: غبن و زیان دیدن در معامله. مخفف: غبینه اسم مصدر.
انواع: به معنای همان صورتهای پنهانی و غیرمادی کائنات است.
مولانا میخواهد بگوید: همه موجودات و خوب و بد دنیا، یک صورت غیبی دائم و جاودان دارند و این کلام را به قرآن مستند میکند: « وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ»چیزی نیست که خزائن آن نزد ما نباشد و ما آنها را به اندازه مشخصی فرو میفرستیم، نه بیشتر.[2]این گذرگاه، عالم غیب است که از درون دل مردِ آگاه آغاز میشود.
دانى چرا چون ابر شد در عشق چشم عاشقان زیرا که آن مه بیشتر در ابرها پنهان شود
اى شاد و خندان ساعتى کان ابرها گرینده شد یا رب خجسته حالتى کان برقها خندان شود
ز ان صد هزاران قطرها یک قطره ناید بر زمین ور ز آنک آید بر زمین جمله جهان ویران شود
جمله جهان ویران شود وز عشق هر ویرانهى با نوح هم کشتى شود پس محرم طوفان شود
طوفان،اگر ساکن بدى گردان نبودى آسمان ز ان موجب بیرون از جهت این شش جهت جنبان شود
دیوان، ب 5706 ببعد
( 2046) عالم غیب ابر دیگر و آب دیگر آسمان و آفتاب دیگر دارد. ( 2047) او جز بر خاصان آشکار نمىگردد و دیگران از آن در پرده بوده و محرومند. ( 2048) بارانى براى رشد و نمو و پرورش دادن است و باران دیگرى براى پژمرده نمودن.( 2049) باران بهارى نافع بوده و باران پائیز بمنزله تب است.( 2050) باران بهار نباتات را بناز مىپرورد و باران خزانى ناخوش و زرد مىکند.( 2051) و همچنین سرماها و گرماها و آفتاب فصول و بادها با هم متفاوتند.( 2052) در عالم غیب نیز همین عوامل موجود و مثل عالم مادى اقسام آنها در سود و زیان و در رنج و راحت با یکدیگر متفاوتند.
مولانا اعتقاد دارد به اینکه آنچه در آفرینش و جهان مادی میبینیم، یک صورت مادی و ظاهری دارد که فناپذیر است، اما در عالم غیب هم صورت دیگری دارد که خاصان حق میتوانند آن را ببینند. این صورت غیبی فناناپذیر و یکی از جلوههای آفرینش پروردگار است. مولانا میگوید: سرما و باد و آفتاب هم، گاه مفید و گاه زیانآور است و اگر به تفاوت آنها توجه کنی، سررشته معرفت اسرار حق را خواهی یافت. همچنین مولانا به سخن حکیم سنایی غزنوی اشاره میکند که:خلاصهْ آن این است: سیر روح انسان به سوی حق، از گذرگاهی است که در ورای این جهان و فراتر از این عالم ظاهر و زمین و آسمان است.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |