خداوند، بنده مؤمنِ درویشِ آزرمگین و عیالوارخود را دوست دارد. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
عرشیات
داستان پیرچنگی(28)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 10:0 صبح  

نالیدن ستون حنّانه، چون برای پیغامبرصلّی الله علیه وسلّم،

منبر ساختند، که جماعت انبوه شد، گفتند: ما روی مبارک تو

را به هنگام وعظ نمی بینیم، وشنیدن رسول وصحابه آن ناله را،

وسؤال وجوابِ مصطفی صلّی الله علیه وسلّم، با ستونِ صریح

سخن گفتن جمادات،

( 2124)اُستُن حنُانه از هجر رسول

 

ناله می‏زد همچو ارباب عقول

  ( 2125)گفت پیغمبر‌چه خواهی ای ستون

 

گفت‌جانم از فراقت گشت خون

  ( 2126)مسندت من بودم ‌از من تاختی

 

بر سر منبر تو مسند ساختی ‌

  ( 2127)گر همی خواهی ‌تو را نخلی کنند

 

شرقی و غربی زتو میوه چنند؟

  ( 2128)یا در آن عالم ‌خدا سروی کند

 

تا تر و تازه بمانی تا ابد‌

  ( 2129)گفت‌آن خواهم که دائم شد بقاش

 

بشنو ای غافل کم از چوبی مباش

  ( 2130)آن ستون را دفن کرد اندر زمین

 

تا چو مردم حشر گردد یوم دین

استن حنانه: ساقه‏ى درخت خرما و یا سدر بوده است که حضرت رسول اکرم (صم) بهنگام خطبه خواندن بر آن تکیه مى‏فرمود و پس از آن که منبر رسول (صم) را ساختند، آن ساقه‏ى درخت مطابق روایات اسلامى، ناله بر آورد،

حنانه: ناله گر. نالان

صریح: یعنی خالص وآشکار.

ارباب عقول: یعنی عاقلان، آدم های عاقل.

‌از من تاختی: یعنی به سرعت از من دور شدی.

شرقی و غربی زتو میوه چنند: یعنی آیا میل دارى که نخلى شده از شرق و غرب بیایند و از میوه تو بهره‏مند گردند؟

یوم دین: روز جزا، روز قیامت.

( 2124) ستون حنانه مثل موجودات حساس و عاقل از هجران حضرت رسول ناله مى‏کرد.( 2125) پیغمبر خدا ستون را مخاطب قرار داده فرمودند براى چه مى‏نالى و چه مى‏خواهى؟ عرض کرد جان من از فراق شما خون شده است‏.( 2126) مسند و محل نشستن تو من بودم اکنون از من صرف نظر کرده بر فراز منبر قرار مى‏گیرى.( 2127) حضرت فرمود اى درخت نیکویى که بخت با باطن تو یار گشته. آیا میل دارى که نخلى شده از شرق و غرب بیایند و از میوه تو بهره‏مند گردند؟ ( 2128) یا مى‏خواهى در جهان دیگر سرو بلندى باشى که تا ابد تر و تازه و باقى بمانى.( 2129) عرض کرد یا رسول اللَّه من آن را مى‏خواهم که بقاى او همیشگى است اکنون تو اى خواننده این حکایت که در عالم غفلتى این جواب را بشنو و از چوبى کمتر مباش.( 2130) آن ستون را حضرت در خاک مدفون ساختند تا روز قیامت مثل مردمان محشور شود.

ستون حنّانه مطابق روایات، یکی از ستون‌های مسجد‌النّبیّ و از چوب خرما یا سدر بوده است که پیامبر(ص) بر آن تکیه می‏داد و سخن می‏گفت. هم اکنون نیز مکان آن مشخص است. هنگامی‏که حضرت برفراز منبر رفت، ستون به فریاد آمد و از فراق او گله کرد. مولانا این حکایت را به عنوان شاهدی برای سخنان خود در ابیات پیش آورده است که‌ چوب و سنگ هم با حقیقت آفرینش رابطه‏ای دارند و از آن سخن می‏گویند. طبق این حدیث، ستون نالان جز پیوستن به حق و آخرت هیچ امتیازی را نپذیرفت.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیرچنگی(27)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 9:59 صبح  

درخواب گفتنِ هاتف مر عمر را رضی الله عنه، که چندین

زر از بیت المال به آن مرد ده که درگوستان خفته است.

آواز خدا اصل همه آوازهاست،

نداى حق را همه موجودات مى‏شنوند، بحث در عهد الست، معنى نداى الهى و اقسام آن،

( 2115)آن زمان حق بر عمر خوابى گماشت            

 

  ‏ تا که خویش از خواب نتوانست داشت‏

  ( 2116) در عجب افتاد کاین معهود نیست            

 

این ز غیب افتاد بى‏مقصود نیست‏

  ( 2117) سر نهاد و خواب بردش خواب دید            

 

کامدش از حق ندا جانش شنید

  ( 2118)آن ندایی کاصل هر بانگ و نواست

 

خود ندا آن است و این باقی صَداست

  ( 2119)ترک و کرد و پاسی‌گوّ و عرب

 

فهم کرده آن ندا بی‏گوش و لب

  ( 2120)خود چه جای ترک و تاجیک است و زنگ

 

فهم کرده این ندا را چوب و سنگ

  ( 2121)هر دمی‏از وی همی ‏آید الست

 

جوهر و اعراض می‏گردند هست

  ( 2122)گر نمی‏آید بلی ز ایشان، ولی

 

آمدنشان از عدم‌باشد بلی

  ( 2123)زآن‌چه گفتم من ز فهم سنگ و چوب

 

در بیانش قصّه‏ای هشدار، خوب

معهود نیست: یعنی عادی نیست، خلاف انتظار است.   

 آن ندایی کاصل هر بانگ و نواست: یعنی وجود همه چیز جلوه‏ای از وجود حق است. پس اصل هر آوازی که می‏شنویم، ندایی از جانب حق است و جانِ پیوسته به حق می‏تواند این ندای حق را بشنود.

 باقی صَداست: آوازهای دیگر، صَدا (انعکاس صوت و پژواک) است.  

بی‏گوش و لب: یعنی این سروش آسمانی از طریق لب و دهان و گوش ظاهری به ما نمی‏‏رسد؛ گوش دل باید باز باشد.

جوهر‌: چیزی است که قائم به ذات است.

عرض: چیزی است که قائم به خود نیست؛ مثلاً شادی و غم یا سپیدی و سیاهی، به‌خودی‌خود معنا ندارد مگر آن‌که خود ما وجود داشته باشیم.

تاجیک: مسلمین عموما اعم از عرب و ایرانى (و حتى ترک حضرى نیز) مقابل: ترک یعنى ترک کافر یا ترک بدوى. بعضى اصل این کلمه را (تازیک) مى‏دانند یعنى قوم عرب و بعضى گفته‏اند که این کلمه ترکى است مرکب از (تات) بمعنى رعیت و «چیک» که در ترکى علامت تصغیر است و مجموعا معنى تبعه‏ى ترک را افاده مى‏کند.[1]

الست: منقول است از جمله‏ى عربى (الست) یعنى آیا نیستم که پارسیان آن را بمعنى ازل و زمان بى‏آغاز نیز بکار مى‏برند:

            نماز شام قیامت بهوش باز آید             کسى که خورده بود مى ز بامداد الست‏

غزلیات سعدى، ص 22

بر گرفته است از آیه‏ى کریمه: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ اَلْقِیمَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ (و یاد کن آن گاه که پروردگار تو از پشت بنى آدم ذریه و فرزندان آنها را بیرون آورد و آنها را بر خود گواه گرفت و گفت آیا من پروردگار شما نیستم گفتند آرى هستى ما گواهى مى‏دهیم تا روز قیامت نگویید که ما ازین غافل و بى‏خبر بودیم.)[2]

بلی: به معنی اذعان آفریدگان به پروردگاری حق است.

آمدنشان از عدم‌باشد بلی: یعنی همه موجودات لفظ «بلی‌» و تأیید پروردگاری را مانند ما بر زبان نمی‏‏آورند. همین‌که از عدم به وجود می‏آیند، این خود پاسخ به حق و اذعان به پروردگاری اوست.

 

( 2115) در این وقت خداى تعالى خواب را بر عمر مسلط نمود بطورى که نتوانست از خواب خود دارى کند.( 2116) عمر متعجب گردید که این حالت حال عادى نیست البته از عالم غیب است و مقصودى در کار است.( 2117) سر ببالین نهاده بخواب رفت و در خواب دید که از طرف حق ندایى رسید که بگوش جان شنید.( 2118) همان ندایى که اساس و مبدأ هر نوا و هر بانگى است و نداى اصلى همان است و بس و باقى انعکاس همان نداست.( 2119) نداییست که کرد و ترک و تاجیک و عرب بدون گوش و لب آن ندا را مى‏فهمند.( 2120) ترک و تاجیک و زنگى سهل است چوب و سنگ هم آن ندا را فهمیده است.( 2121) هر دمى از طرف خداوند ندا مى‏رسد که: « أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ » آیا من پروردگار شما نیستم؟ که از اثر آن ندا جوهر و عرض هر دو مست مى‏شوند.( 2122) اگر چه نداى «بلى» از ایشان نمى‏آید ولى همان از عدم بوجود آمد نشان بلى گفتن است.( 2123) چیزى که در هوش داشتن سنگ و چوب گفتم در بیان او قصه مى‏گویم با دقت بشنو.

مولانا معتقد است که همه چیز جلوه‏ای از وجود حق است. پس اصل هر آوازی که می‏شنویم، ندایی از جانب حق است و جانِ پیوسته به حق می‏تواند این ندای حق را بشنود. آوازهای دیگر، صَدا (انعکاس صوت و پژواک) است. این سروش آسمانی از طریق لب و دهان و گوش ظاهری به ما نمی‏‏رسد؛ گوش دل باید باز باشد. حتی چوب و سنگ هم می‏توانند جلوه‌گاه ندای حق باشند. بنابراین سخن بر سر رابطه کل آفرینش و همهْ آفریدگان با حق است که هر یک به نسبت شایستگی و درجهْ کمال خود و از طریقی مناسب با خلقت خود، می‏تواند امر پروردگار را بشنود. البته این رابطه، مستقیم و بی‌واسطه است. رابطهْ بین آفریدگان با پروردگار از روز «اَلَست‌‌» برقرار شده است. پروردگار در آغاز آفرینش از آفریدگان پرسید: آیا من پروردگار شما نیستم‌؟ گفتند: چرا، هستی[3]. معنا سخن مولانا این است: همواره رابطه آفریدگان و آفریننده جریان دارد و پروردگار به آفرینش خود ادامه می‏دهد و جواهر و اعراض را می‏آفریند و سؤال «اَلَست بربّکم» از جانب او تکرار می‏شود، اما همه موجودات لفظ «بلی‌» و تأیید پروردگاری را مانند ما بر زبان نمی‏‏آورند. همین‌که از عدم به وجود می‏آیند، این خود پاسخ به حق و اذعان به پروردگاری اوست.

مولانا براین باور است که:کلام حق تعالى معنى وسیع دارد، و بحسب مراتب وجود، متفاوت است و گاه در صورت الفاظ است و گاهى نیز از صوت و لفظ مجرد است، حق تعالى بگوش هر موجودى رازى مى‏گوید و آن را بسوى کمال خود مى‏کشاند، عالم وجود این راز را دریافته است و بدین سبب، ذرات عالم مست اشتیاق‏اند و از نقص بسوى کمال مى‏شتابند، اگر آن ارتباط بر خیزد ترکیب جهان از هم مى‏گسلد، حق تعالى بدین معنى قیوم است زیرا وجود اشیا قائم و پایدار به ارتباط اوست با اشیا، کوشش و جهشى که در جهان محسوس و معقول است اثر آن رازى است که از پیوند خود با آفریدگار خویش و مبدا و منبع کمال، حس مى‏کند پس نداى آن سخن گوى نطق آموز را هر یک از موجودات، مناسب توان خود در مى‏یابند و فهم آن، مخصوص بشر نیست بلکه چوب و سنگ نیز آن را بگوش هوش مى‏شنوند. توجیه دیگر را در ضمن ابیات واپسین خواهیم گفت.



[1]   - برهان قاطع، بتصحیح دکتر معین، در ذیل: تاجیک.

[2]   - الاعراف، آیه‏ى 172.

[3]  . اعراف، آیهْ 172.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیرچنگی(26)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 9:58 صبح  

  ( 2107)مرغ آبی غرق دریای عسل

 

عین ایوبی، شراب و مغتسل

( 2108)که بدو ایّوب از پا تا به فرق

 

پاک شد از رنج‌ها چون نور شرق

( 2109)مثنوی در حجم گر بودی چو چرخ

 

در نگنجیدی در او زین نیم بَرخ

( 2110)کآن زمین و آسمان بس فراخ

 

کرد از تنگی دلم را شاخ شاخ

( 2111)وین جهانی کاندر این خوابم نمود

 

از گشایش پرّ و بالم را گشود

( 2112)ایـن جـهان و راهـش ار پیـدا بُدی

 

کم کسی یک لحظه‌ای آن‌جا بُدی

( 2113)امر می‏‏آمد که نه، طامع مشو

 

چون ز پایت خار بیرون شد، برو

( 2114)مول مولی می‏‏زد آن‌جا جان او

 

در فضای رحمت و احسان او

مرغ آبى: مجازا، روح و نفس ناطقه.

عین ایوبى: چشمه‏اى که در زیر پاى ایوب بحکم خدا پدید آمد و او در آن چشمه تن خود را شست و از بیمارى رست. واشاره دارد به آی?: « اُرْکُضْ بِرِجْلِکَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ »[1]: ای ایّوب پای بر زمین بکوب، واز جای پای اوچشمه یی گوارا جوشید که هم تن خود را با آن شست وهم از آن نوشید واز رنج آسوده شد.

ایوب : از پیمبران بنى اسرائیل است که در قرآن کریم، ذکر او چهار مرتبه بمیان آمده است[2] یکى از بخشهاى تورات مخصوص قصه‏ى اوست، نکته‏ى این قصه آنست که آلام و مصایب، همیشه نمودار عقوبت نیست بلکه گاهى نیز براى تهذیب باطن و رفع درجات اخروى است، داستان او را عموم مفسران بتفصیل و اجمال در تفسیر سوره‏ى انبیا و ص آورده‏اند، نیز در قصص الانبیاء [3] بشرح مذکور است.

مغتسل: موضع غسل و شست و شو.

نور شرق: نور آفتاب که از مشرق مى‏تابد.

برخ : به معنای جزء بسیار کوچک است

شاخ شاخ :یعنی پاره پاره، چاک چاک.

از گشایش پرّ و بالم را گشود: یعنی گویی مرغ ِپَربسته یی بودم وآزاد شدم.

طامع مشو: یعنی اکنون که خار ِعلائق دنیایی از پایت بیرون آورده شد، دیگر زیاده خواهی نکن و برو.

مول مولی: یعنی درنگ کردن وحالت انتظار را گذراندن.

( 2107) مرغ آبى غرق دریاى عسل شده و بچشمه راه یافته که خداى تعالى در قرآن ضمن آیه‏اى از سوره «ص» بحضرت ایوب مى‏فرماید« اُرْکُضْ بِرِجْلِکَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ »داخل این چشمه شو که هم خنک و مناسب شستشو و هم نوشابه گواراییست‏.( 2108) همان چشمه که ایوب بوسیله آن سر تا پا از رنج خلاص شده و سلامتى خود را بازیافت.( 2109) مثنوى اگر باندازه آسمانها حجم پیدا مى‏کرد از توصیف آن عالم جز اندکى در آن نمى‏گنجید.( 2110) آن آسمان و زمین فراخ که پیش از خواب در آن بودم اکنون بنظرم تنگ مى‏آید. ( 2111) و وسعت این جهانى که بعد از خواب بمن نشان دادند پر و بالم را گشوده‏.( 2112) اگر آن عالم و راه او پیدا بود کم کسى یافت مى‏شد که بخواهد یک لحظه در اینجا بماند.( 2113) وقتى آن جهان را مى‏دید امر مى‏شد اکنون که خار از پایت بیرون آمده راه خود گیر و برو.( 2114) جانش در آن جا نازکنان در فضاى رحمت و احسان خداوندى در حرکت بود.

در دو بیت نخست این ابیات ،مولانا جان پیر چنگی را به مرغ آبی تشبیه می کند وعالم غیب را به دریای عسل، ودر این تشبیه نظر به قصهْ حضرت ایّوب دارد که از پیامبران بنی اسرائیل بود وبراو رنج بسیار رسید اما سر انجام پروردگار او را از رنج رهایی بخشید وفرمود: ای ایّوب پای برزمین بکوب، واز جای پای او چشمه یی جوشید که هم تن خود را شست وهم از آن نوشید واز رنج آسوده شد.

در ادامه مولانا می‏‏گوید: من اگر به اندازه حجم آسمان مثنوی بگویم و بنویسم، آن عالمی را که پیر چنگی در خواب دیده، نمی‏‏توانم توصیف کنم.. باز پیر چنگی می‏‏گوید: دنیا با همه فراخی دل عاشقان حق را تنگ می‏‏کند و آزار می‌دهد ، اما این عالم غیب که در خواب دیدم چنان گشادگی خاطر به من داد که گویی مرغ پر‌بسته‌ای بودم و آزادم کردند. اگر راه این عالم غیب را همه می‏‏دانستند؛ کمتر کسی در آن‌جا (دنیا) می‏‏ماند و هر کس که خار علایق دنیایی از پایش بیرون می‏‏آمد، امر پروردگار به او می‏‏رسید که به جهان دیگر (به عالم غیب) برو. سخن مولانا این است: هرکه راه این جهان غیب را می‏‏شناخت، جانش در فضای رحمت و احسان الهی حالت انتظار داشت، تا امر الهی برسد و آن‌گاه به جهان جاودان می‏‏شتافت.



[1]   - سوره ص،آیه 42

[2]   - (النساء، آیه‏ى 163، الانعام، آیه‏ى 84، الانبیاء، آیه‏ى 83، 84، ص، آیه 41، 42، 43)

[3]   - قصص الانبیاء ، ص 263- 254


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیرچنگی(25)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 9:57 صبح  

آزادى انسان در وقت خواب،

( 2100)خواب بردش، مرغ‌جانش از حبس رست

 

چنگ و چنگی را رها کرد و بجست

( 2101)گشت آزاد از تن و رنج جهان

 

در جهان ساده و صحرای جان

( 2102)جان او آن‌جا سرایان ماجرا

 

کاندر این‌جا گر بماندندی مرا

( 2103)خوش بُدی جانم در این باغ و بهار

 

مست این صحرا و غیبی لاله‌زار

( 2104)بی پر وبی پا سفر می‏‏کرد‌می

 

بی‌لب و دندان شـکر مـی‏‏خـورد‌می

( 2105)ذکر و فکری، فارغ از رنج دماغ

 

کردمی با ساکنان چرخ، لاغ

( 2106)چشم بسته، عالمی می‏‏دید‌می

 

ورد و ریحان بی‌کفی می‏‏چید‌می

مرغ‌جانش:مولانا در مثنوی چند بار جان را به مرغ وپرنده یی تشبیه کرده که تن قفس یا زندان اوست.

جهان ساده: عالم مجردات که در آن ترکیب راه ندارد و محل اعراض و عوارض نیست. عالم غیب است که روح پس از رها‌شدن از تن بدان می‏‏پیوندد و در صحرایی که تمامش روح است و نشانی از ماده و جسم نیست، از رنج این جهان آزاد می‏‏شود.

بماندندی مرا: پیر چنگی آرزو می‌کند که بگذارند در همان جهان ساده و صحرای جان بماند.

بی پر وبی پا سفر می‏‏کرد‌می: از ویژگیهای عالم غیب است که سفر در آن نیاز به ابزار مادی وظاهری ندارد، زیرا روح از هر قیدی آزاد است.

رنج دماغ: یعنی فعالیّتهای ذهنی وفکری.

لاغ: بازى، شوخى. در این جا به معنای شوخی‌کردن با ساکنان جهان ساده و عالم غیب است.

 ( 2100) خواب او را در ربوده مرغ جانش چنگ و چنگ زن را رها کرده رفت‏. ( 2101) از تن و قید جهان آزاد شده بصحراى جان و جهان ساده قدم گذاشت.( 2102) جانش در آن عالم همى‏گفت که اگر مرا در اینجا نگاه مى‏داشتند.( 2103) جان من از این باغ و بهار خوش بود و در این صحراى غیب پر گل و لاله مست همى‏بودم.( 2104) بدون پر پرواز نموده بدون پا سفر کرده بدون لب و دندان شکر مى‏خوردم.( 2105) بدون زحمت دماغى ذکر و فکر کرده با ساکنین چرخ شوخى مى‏کردم.( 2106) با چشم بسته عالمى را دیده و بدون دست گل و ریحان مى‏چیدم.

در این ابیات پیر چنگی که در عالم خواب روحش به عالم غیب رفته بود، آرزو می‌کند که بگذارند در همان جهان ساده و صحرای جان بماند. او می‌گوید: اگر بگذارند، در آن عالم غیب سفر‌کردن و لذت‌بردن نیازی به اسباب مادی و ظاهری ندارد، زیرا روح از هر قیدی آزاد است و همه ارواح به‌هم پیوسته و یکی هستند. ذکر و فکر نیاز به فشار ذهنی ندارد، دیدن به این چشم ظاهر مربوط نمی‏‏شود و گل‌چیدن از آن غیبی لاله‌زار، ابزاری مانند دست نمی‏‏خواهد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیرچنگی(24)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 9:53 صبح  

آواز مردان حق فنا نمى‏پذیرد و صور اسرافیل نمودارى از آن است،

 

( 2089)خود کدامین خوش که او ناخوش نشد؟

 

یا کدامین سقف کان مفرش نشد؟

( 2090)غیر آواز عزیزان در صُدور

 

که بود از عکس ِدمشان نفخ صور

( 2091)اندرونی کاندرون‌ها مست از اوست

 

نیستی کین هست‌ها مان هست از اوست

( 2092)کهربای فکر و هر اواز او

 

لذّت الهام و وحی و راز او

مفرش: نوعى از فرش و گستردنى شبیه توشک، قالیچه یا زیلو.

عکس ِدمشان : یعنی آواز و منویات سینه‌های عزیزان حق.

نفخ صور: یعنی منویان مردان حق تأثیری دارد همانند تأثیر صور اسرافیل که زندگان را به کام مرگ می‌برد و یک‌باره نیز همه را زنده می‌کند.

اندرون: اشاره به سینه‌های عزیزان حق است که از نفس بیرون آمده از آن اندرون سالکان را مست می‌کند.

هست‌ها مان هست از اوست: مستى درون سالکان و مشتاقان، مستفاد است از باطن اولیاء.

کهربای فکر: نیروی جذب کنند? اندیشه ها اندیشه و افکار سالکان را متوجه خود می‌کند و آن‌چه را از جانب حق به بنده الهام یا وحی، برای او خوش‌آیند و لذت‌بخش می‌کند.

 ( 2089) آرى کدام خوشى بود که بناخوشى مبدل نشد کدام سقفى بود که بالاخره خراب نشده و فرش زمین نگردید ( 2090) بلى هر خوشى در آخر ناخوش و هر بناى عالى عاقبت خراب شدنى و هر آواز خوش بالاخره گوش‏خراش خواهد شد بجز آواز عزیزان در سینه آنها که انعکاس دم جان بخش آنها است که نفخه صور را مجسم مى‏کند.( 2091) آن باطنى که باطن همگى از او مست شده آن نیستى که هستیها همگى از او بوجود آمده‏اند.( 2092) او کهرباى افکار بوده و هر آوازى از او ناشى شده لذت وحى و الهام و رازها همگى از اوست.

مولانا می‌گوید: همه‌چیز در این عالم زوال‌پذیر است و هر سقفی روزی فرو می‌ریزد، جز آواز و منویات سینه‌های عزیزان حق که تأثیری دارد همانند تأثیر صور اسرافیل که زندگان را به کام مرگ می‌برد و یک‌باره نیز همه را زنده می‌کند. دم و نفس عزیزان حق و واصلان الهی، دل‌های دنیا دوست را می‌میراند و آنها را به دوستی حق، زندگی تازه می‌بخشد.مولانا را چنین اعتقاد است که: مستى درون سالکان و مشتاقان، مستفاد است از باطن اولیا بدان سبب که ذوق و شوق معنوى نخست بر دل آنها فائض مى‏شود و سپس به ارشاد و هدایتشان بر دل رهروان فرو مى‏ریزد چنان که مولانا فرموده است:

            پیمانه ایست این جان، پیمانه این چه داند             از پاک مى‏پذیرد در خاک مى‏رساند

            در عشق بى‏قرارش پیمودنست کارش             از عرش مى‏ستاند بر فرش مى‏فشاند

دیوان، ب 8858، 8859

  ( 2093)چون که مطرب پیرتر گشت و ضعیف            

 

  ‏ شد ز بى‏کسبى رهین یک رغیف‏

  ( 2094) گفت عمر و مهلتم دادى بسى            

 

لطفها کردى خدایا با خسى‏

  ( 2095) معصیت ورزیده‏ام هفتاد سال            

 

باز نگرفتى ز من روزى نوال‏

  ( 2096) نیست کسب امروز مهمان توام            

 

چنگ بهر تو زنم آن توام‏

  ( 2097) چنگ را برداشت و شد اللَّه جو            

 

  ‏ سوى گورستان یثرب آه گو

  ( 2098) گفت خواهم از حق ابریشم بها            

 

کاو به نیکویى پذیرد قلبها

  ( 2099)چون که زد بسیار و گریان سر نهاد                

 

چنگ بالین کرد و بر گورى فتاد

بى‏کسبى: اسم مصدر است از صفت (بى‏کسب) یعنى کسى که کارى و شغلى ندارد.

نوال: یعنی بخشش، بهره

رغیف: گرده‏ى نان.

یثرب: شهر معروف در عربستان سعودى که حضرت رسول اکرم (ص) از مکه بدان شهر هجرت فرمود و اکنون زیارتگاه مسلمانان جهان است، در عهد جاهلیت آن را یثرب مى‏گفتند و پس از هجرت، حضرت رسول نامش را (طیبه، طابه) نهاد و به (مدینه الرسول) شهرت یافت و آن گاه با حذف مضاف إلیه مدینه‏اش نامیدند، روایتى نیز هست که پیمبر (ص) نهى فرمود که این شهر را بنام قدیم آن (یثرب) یاد کنند.

ابریشم بها: مزد ساز زدن و چنگ نواختن، بسبب آن که قدما در سازهاى زهى بجاى سیم، ابریشم بکار مى‏برده‏اند.

 ( 2093) بالاخره پیر چنگى پیرتر و ضعیف‏تر شده از بى‏کسبى بیک قرص نان محتاج شد.( 2094) عرض کرد بار الها با من لطفها کردى و خیلى عمر و مهلتم دادى.( 2095) هفتاد سال گناه کردم و خرج روزانه‏ام را مرتب دادى حتى یک روز هم از من مضایقه نکردى.( 2096) امروز من دیگر کسب ندارم و مهمان توام چنگ هم براى تو مى‏زنم.( 2097) یا اللَّه گویان چنگ را برداشته بطرف گورستان مدینه روانه شد.( 2098) گفت اکنون که خلق از من رو گردان شده‏اند من براى خدا چنگ زده و از او هم ابریشم بها مى‏خواهم زیرا اوست که با کرم خود چیزهاى قلب را بعنوان خوب مى‏پذیرد. ( 2099) مدتى چنگ زده و بعد چنگ را زیر سر گذاشته میان قبرى افتاد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   186   187   188   189   190   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 129 بازدید
بازدید دیروز: 447 بازدید
بازدید کل: 1402814 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]