آنکه حکیمی برای رهنمایی نیافت، هلاگ گشت . [امام زین العابدین علیه السلام]
عرشیات
حکایت نخجیران وشیر(63)
یکشنبه 92 مهر 14 , ساعت 5:1 عصر  

طلب بنده، داده حق و موهبت الهی است،

(1344)تو بزن یا ربّنا‌،‌آب طهور

 

تا شود این نار عالم، جمله نور

  (1345)آب دریا جمله در فرمان توست

 

آب وآتش ای خداوند آنِ توست

  (1346)گر تو خواهی، آتش آب خوش شود

 

ور نخواهی، آب هم آتش شود

  (1347)این طلب، در ما، هم از ایجاد توست

 

رستن از بیداد، یا رب داد توست

  (1348)بی طلب، تو ا‌ین طلب‌مان داده‌ای

 

گنج احسان بر همه بگشاده‌ای

تو بزن یا ربّنا‌،‌آب طهور: یعنی ای پروردگار ما! تو آب پاک بر آتش این جهان مادی و علایق این جهانی ما بزن، تا سراپا نور گردیم.

طلب: جست و جو، خواهش چیزى بدان گونه که سعى و کوشش آدمى را در تحصیل آن بر انگیزد، داعى و محرک باطنى براى یافتن مقصود.مولانا موضوع «طلب» را سى و شش بار در مواضع مختلف از مثنوى مطرح کرده است[1]، بعقیده‏ى وى طلب، توفیق الهى است و تا خدا نخواهد داعى بر طلب و پژوهش حقیقت در باطن انسان سر نمى‏زند و طلب مقدمه‏ى یافتن و مفتاح مطلوبهاست و هر طالبى از روى یقین بمطلوب مى‏رسد، دلیلش هم این است که حصول هر چیزى بستگى بمشیت خدا دارد و هیچ چیزى بیرون از اراده‏ى حق در وجود نمى‏آید و از دگر سوى چون مبدا و مصدر همه خیرات خداى تعالى است از این رو طلب نیز که آبستن یافت و کلید حصول مراد است از جانب او بر باطن بنده فائض مى‏شود و دعا و خواهش بنده ظهور فیض ربانى و یا رب گفتن فرع لبیک گفتن خداست. [2]

رستن: یعنی رهایی، نجات یافتن.

گنج احسان: ظاهرا ناظر است بحدیث: «قال داود علیه السلام یا رب لما ذا خلقت الخلق قال کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکى اعرف».[3]

( 1344) بار الها تو با آب پاک و مقدس خود ما را تطهیر کن تا نارهاى دنیا نور شده و آتش اخلاق بد ما بنور اخلاق نیکو مبدل شود.( 1345) خداوندا آب دریاها همه در فرمان تو و آب دانش همگى ملک طلق تو است. ( 1346) اگر خواست تو تعلق گیرد آتش آب گوارا مى‏شود و با خواست تو ممکن است آب هم مبدل به آتش گردد. () این همه لوازم زندگانى ما را بدون خواست و طلب ما عطا فرموده‏اى.() اکنون اى زنده جاوید و اى دارنده مطلق چگونه ممکن است با اینکه ما طلب مى‏کنیم و مى‏خواهیم عطا نفرمایى با اینکه تمام بخششها و هستیها از تو بوده و هست. ( 1347) این طلب و خواستى هم که در ما هست تو بوجود آورده‏اى اینکه ما در فکر خلاصى هستیم این هم داده تو است. (1348) وقتى که ما نبودیم کجا طلب داشتیم و کى مى‏خواستیم تو بدون هیچ سببى عطاهاى فراوان فرمودى‏.

ای پروردگار ما! تو آب پاک بر آتش این جهان مادی و علایق این جهانی ما بزن، تا سراپا نور گردیم، زیرا تمامی ‏آفرینش و عناصر تشکیل دهندهْ آن، از جمله آب و آتش در دست قدرت توست.

همانگونه که اشاره کردیم طلب، از نظر عرفا خواست و جست‌وجوی چیزی است که بنده را در راه وصول به حق یاری کند و نخستین گام در راه حق نیز همین است. اگر طلب با توجه به ارشاد و هدایتِ، مرد راه حق صورت گیرد، ارادت گویند. به‌هر صورت باید از جانب حق بر دل بنده بتابد. ممکن است لطف حق چنان شامل حال انسان شود که بدون ‏درخواست هم بر دلش بتاباند.



[1]   - مثنوى، د 2، ب 361 ببعد، د 3، ب 189 ببعد، د 6، ب 846 ببعد، ب 1438 ببعد

[2]   - شرح منازل السائرین، ص 117- 114، کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل: طلب.

[3]   - احادیث مثنوى، ص 29.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت نخجیران وشیر(62)
یکشنبه 92 مهر 14 , ساعت 4:59 عصر  

   (1337)هر که دندان ضعیفی بر کَند

 

کار آن شیر غلط بین می‌کند

(1338)ای به دیده عکس بد بر روی عم

 

بد نه عم است، آن توی، از خود مرم

(1339)مؤمنان آیینه همدیگر‌ند

 

این خبر می از پیمبر آورند

(1340)پیش چشمت داشتی ‌شیشه کبود

 

زآن سبب، عالم کبودت می‌نمود

(1341)مؤمن ار ینظر بنور الله نبود

 

غیب، مؤمن را برهنه چون نمود؟

(1342) چون که تو ینظر بنار الله بُدی

 

در بدی از نیک‌وی غافل شدی

(1343)اندک اندک، آب بر آتش بزن

 

تا شود نار تو نور، ای بوالحزن

دندان ضعیفی بر کَند: یعنی به زیر دست آزار رساند.

ای به دیده عکس بد بر روی عم: یعنی ای که تابش یا بازتاب ِبد درچهر? عموی خود دیده ای، بدی از توست.

از خود مرم: یعنی ازخود فرار نکن، از خود مگریز.

مؤمنان آیینه همدیگر‌ند: اشاره دارد به حدیث «المؤمن مرآة المؤمن» که عموماً به بازتاب خصلت‌های پسندیده مؤمنان در یک‌دیگر اشاره دارد، لکن مولانا آن را برای موردی به کار گرفته است که نیکی و بدی و بیشتر بدی مورد گفت‌وگو است. در دفتر دوم نیز مولانا این حدیث را در یک بیت به‌کار گرفته است:

چون که مؤمن آینه مؤمن بود

 

روی او زآلودگی ایمن بود

مؤمن ار ینظر بنور الله نبود: اشاره دارد به حدیث نبوی «اتقوا فراسة المؤمن فانّه ینظر بنور الله عزّ و جلّ» که: مؤمن به نور خدا می‌نگرد و حقایق عالم غیب بر او آشکار است.[1]

استاد فروزانفر در معنای «ینظر بنور الله» می‌گوید: مؤمنان علم و ادراکشان دور از هر غرض و مرض است و دلیل این که مؤمن دارای چنین نظری است، اطلاع او بر اسرار غیب و رازهای پنهانی است.

ینظر بنار الله بُدی: یعنی تو که با نارالله می‌نگری و کارهایی می‌کنی که آتش خشم خدا را شعله‌ور می‌سازی، چنان در بدی فرو‌ رفتی که به یاد نیکی نمی‌افتی؛ تعبیر: «نار اللَّه» مستفاد است از آیه‏ى شریفه: وَ ما أَدْراکَ مَا اَلْحُطَمَةُ، نارُ اَللَّهِ اَلْمُوقَدَةُ اَلَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى اَلْأَفْئِدَةِ[2] بگفته‏ى مفسرین «حطمه» آتشى است که بدن کافر را درهم مى‏شکند و پاى مال مى‏کند و درکه‏ى دوم است از درکات جهنم که آتش آن همواره شعله‏ور است و هرگز نمى‏فسرد و خاموشى نمى‏پذیرد و تا دل را مى‏سوزاند، این آتش بنظر مولانا اخلاق زشت و شهوت و غضب است که اصل دوزخ است و چون مجسم شود دوزخ موعود است و یا آن که دوزخ حقیقى، نفس است و اخلاق ذمیمه مراتب ظهور آن است و از این رو مى‏گوید که چون بجاى چشم نور، بچشم آتشى و دوزخى در اشیا نگرى همه بدى مى‏بینى و خوبیها در نظر تو نمایان نمى‏شود. موید نظر مولانا قولى است که در تفسیر این آیه نقل مى‏کنند بدین گونه: ان هذه النار تخرج من الباطن الى الظاهر بخلاف نیران الدنیا. [3]   این آتش به نظر مولانا، اخلاق زشت و شهوت و غضب است که اصل دوزخ است و چون مجسم شود، دوزخ موعود است، یا آن که دوزخ حقیقی، نفس است و اخلاق ذمیمه، مراتب ظهور آن است.

   بو‌الحزن: یعنی کسی که مُدام گلایه می‌کند و شکایت از غم و غصه دارد.

 ( 1337) هر کس که دندان ضعیفى را مى‏کند و باو ظلم روا مى‏دارد کار همان شیر غلط بین را مى‏کند.( 1338) اى کسى که خال بد در چهره عموى خود مى‏بینى از عموى خود رم نکن آن عکس خال تو است که به آن جا افتاده‏. ( 1339) حضرت رسول مى‏فرماید که المؤمن مرآت المؤمن مؤمن آینه مؤمن است. ( 1340) تو عینک کبود بچشم گذاشته‏اى که عالم را کبود مى‏بینى. ( 1341) اگر کور نیستى ببین که کبودى از طرف تو است اگر بد مى‏بینى بخودت بد بگو متعرض دیگران نشو.( 1342) مؤمن اگر با نور خدا نظر نمى‏کرد چگونه عیب مؤمن را بمؤمن مى‏نمود .( 1343) چون تو با نور خدایى نظر نمى‏کنى بلکه با آتش قهر خدایى نظر مى‏کنى این است که خوبى را از بدى تمیز نمى‏دهى‏.() کم کم نور را با آتش خود آشنا کن تا نار تو نور و آتش تو بروشنى بدل شود.



[1]   - احادیث مثنوی، ص14

[2]   - الهمزة، آیه‏ى 5، 6، 7

[3]   - تفسیر ابو الفتوح، ج 5، ص 581، تفسیر امام فخر رازى، ج 8، ص 683- 682،

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت نخجیران وشیر(61)
یکشنبه 92 مهر 14 , ساعت 4:57 عصر  

   (1326) گر ضعیفى در زمین، خواهد امان           

 

غلغل افتد در سپاه آسمان‏

(1327) گر بدندانش گزى پر خون کنى             

 

درد دندانت بگیرد چون کنى‏

(1328) شیر خود را دید در چه وز غلو           

 

خویش را نشناخت آن دم از عدو

(1329)عکس خود را او عدوى خویش دید           

 

لا جرم بر خویش شمشیرى کشید

 

درد دندان: کنایه از موانعی است که در راه ستمگران پیش می آورد .

غلو: یعنی کینه و دشمنی.

خویش را نشناخت آن دم از عدو: یعنی از بس که کینهْ آن شیر دیگر را در دل پرورانده بود، نفهمید که دشمنی درکار نیست ودرچاه عکس خود را دیده است.

بازتاب شخصیت

بد دیدن از بد بودن است،

(1330)ای بسا ظلم که بینی درکسان

 

خوی تو باشد در ایشان ای فلان

(1331)اندر ایشان تافته هستی تو

 

از نفاق و ظلم و بد مستی تو

(1332)آن توی و آن زخم بر خود می‌زنی

 

بر خود آن دم، تار لعنت می‌تنی

(1333)در خود آن بد را نمی‌بینی عیان

 

ورنه دشمن بودیی خود را به جان

(1334)حمله بر خود می‌کنی ای ساده مرد

 

همچو آن شیری که بر خود حمله کرد

(1335)چون به قعر خوی خود اندر رسی

 

پس بدانی کز تو بود آن نا‌کسی

(1336)شیر را، در قعر پیدا شد که بود

 

نقش او، آن کش دگر کس می‌نمود

ای بسا ظلم که بینی درکسان: منظور این است که بازتاب خوی (اخلاق) بد ما در دیگران آنها را در چشم ما بد می‌کند و توجه نداریم که اگر به درون خود مراجعه کنیم، ریشه آن بدی را در خود خواهیم یافت.

هستی : به‌ معنی وجود و آثار وجودی است و در این‌جا به معنی خودخواهی و خود‌پسندی و توجه به جنبه‌های نفسانی است.

چون به قعر خوی خود اندر رسی: یعنی هنگامی که به ژرفای اخلاق خود بنگری وبررسی کنی،  مضمون سخن مولانا در این مصراع وبه طور کلی دراین ابیات این است که نیک دیدن از نیک بودن و بد دیدن از بد بودن است و چون ما بدى در کسى مى‏بینیم بهتر است که بدرون خود نظر افکنیم و ریشه‏ى عیب جویى را پیدا کنیم و در اصلاح خود بکوشیم و به داوریهاى نارواى خود اعتماد نداشته باشیم. خاصه که عیب جویى و نکوهش و رسوا کردن مردم کارى مطلوب نیست و طریقه‏ى درستى در تربیت و اصلاح افراد شمرده نمى‏شود زیرا هرگز بد گویى و مذمت بر صداقت و یک رنگى حمل نمى‏شود و سرانجام دشمنى و حقد و کینه ببار مى‏آورد و بجاى آن که عیبى بر طرف کند عیب و نقص دیگر ببار مى‏آورد. همچنین این بیت اشاره دارد به آیه:«مَّا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِکَ »:(آرى،) آنچه از نیکیها به تو مى‏رسد، از طرف خداست؛ و آنچه از بدى به تو مى‏رسد، از سوى خود توست.[1] براى آن که از عقیده‏ى مولانا در مورد بد دیدن آگاهى بیشتر حاصل شود ابیات ذیل را از مثنوى نقل مى‏کنیم:

            آن یکى در چشم تو باشد چو مار             هم وى اندر چشم آن دیگر نگار

            ز آنک در چشمت خیال کفر اوست             و آن خیال مومنى در چشم دوست‏

            یوسف اندر چشم اخوان چون ستور             هم وى اندر چشم یعقوبى چو نور

            از خیال بد مرو را زشت دید                     چشم فرع و چشم اصلى ناپدید

            چشم ظاهر سایه‏ى آن چشم دان             هر چه آن بیند بگردد این بدان‏[2]

            بد گمان باشد همیشه زشت کار             نامه‏ى خود خواند اندر حق یار

            آن خسان که در کژیها مانده‏اند             تا نبى را ساحر و کژ خوانده‏اند[3]

در این ابیات به طور کلی سخن در این است که گاهی بازتاب خوی (اخلاق) بد ما در دیگران آنها را در چشم ما بد می‌کند و توجه نداریم که اگر به درون خود مراجعه کنیم، ریشه آن بدی را در خود خواهیم یافت. و داوریهاى انسان بعقیده‏ى مولانا تابع احوال درونى و دید ظاهر فرع دید باطنى است. از این رو ما در قضاوتى که درباره‏ى دیگران مى‏کنیم باید جانب احتیاط را رعایت کنیم و اگر چیزى یا کسى را بد مى‏بینیم ژرف بیندیشیم که شاید ریشه‏ى آن زشتى و بدى در خود ما باشد براى آن که عیب جویى گذشته از آن که خود صفتى ناپسند است و از حس انتقام و کینه توزى مایه مى‏پذیرد که از بیماریهاى سخت روحى است.



[1]   - سوره نساء،آیه79

[2]   - مثنوى، د 2، ب 602 ببعد

[3]   - مثنوى، د 5، ب 1981، 1982


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت نخجیران وشیر(60)
یکشنبه 92 مهر 14 , ساعت 4:55 عصر  

برگشت ظلم، بظالم

(1319) در فتاد اندر چهى کاو کنده بود            

 

ز آن که ظلمش در سرش آینده بود

(1320) چاه مظلم گشت ظلم ظالمان            

 

این چنین گفتند جمله عالمان‏

(1321) هر که ظالمتر چهش با هول تر            

 

عدل فرموده ست بدتر را بتر

(1322) اى که تو از جاه، ظلمی مى‏کُنى           

 

دان که بهر خویش دامى مى‏کنى‏

(1323) گرد خود چون کرم پیله بر متن           

 

بهر خود چه مى‏کنى اندازه کن‏

(1324)مر ضعیفان را تو بى‏خصمى مدان            

 

از نبى ذا جاءَ نَصْرُ اَللَّهِ خوان‏

(1325) گر تو پیلى خصم تو از تو رمید            

 

نک جزا، طیرا ابابیلت رسید

در سرش آینده بود: یعنی بر سرش می آمد، به خودش برمی گشت ناظر است بدین روایت: «من حفر لأخیهِ حفره وقع فیها»[1] و در مثل پارسى مى‏گویند: چاه کن همیشه در چاه است، بد مکن که بد افتى، چه مکن که خود افتى.

 چاه مظلم : چاه هول انگیز، ظاهرا برگرفته است از مضمون حدیث ذیل: «اتقوا الظلم فان الظلم ظلمات یوم القیامة ...»[2]

بدتر را بتر: یعنی عدل حکم می کند که کار بدتر جزای بدتری هم داشته باشد. این سخن برگرفته است از مفاد آیه‏ى شریفه: وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها [3]

ازجاه، ظلمی می کُنی:یعنی وقتی که به جاه ومقامی می رسی ستمگر می شوی

خصم: جدل کننده، هر یک از طرفین دعوى (مدعى، منکر)، مدعى.

خصمی: (با یاء مصدری) یعنی کسنه کشی وانتقام جویی.

بی خصمی مدان: یعنی تصور نکن که آنها همیشه زور راتحمل می کنند وبه انتقام برنمی خیزند.

 نُبى: قرآن کریم. به احتمال قوى این کلمه تبدیل لفظ (نوى) است بمعنى نو آیین و تازه،در تایید آن مى‏توان این لفظ را ترجمه‏ى (محدث) فرض کرد که در قرآن کریم آمده است:« ما یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اِسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ».[4] که آن را به قرآن تفسیر کرده‏اند.[5] ممکن است نیز این لفظ از تعبیرات معتزله سرچشمه گرفته باشد که کلام اللَّه را حادث مى‏دانسته‏اند.

 إِذا جاءَ نَصْرُ اَللَّهِ: از قرآن کریم است.[6] (هنگامی که یاری پروردگار وگشایش فرا رسد) .معنی کلام مولانا این است که ضعیفان هم می توانند انتقام بگیرند به شرط آن که خدا آنها را یاری کند.نظیر قصهْ ابرهه

طیرا ابابیلت: یعنی پرندگان متفرق یا دسته های مرغان،برگرفته شده از آیه‏ى ى شریفه: وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ [7] و اشاره است بقصه‏ى اصحاب فیل که پیش از بعثت حضرت رسول (ص) روى داده است.وابرهه که می خواست کعبه را با حملهْ پیلان خود ویران کند وپروردگار پرندگانی را به جنگ فرستاد که بر سپاهیان ابرهه سنگ باریدند وهلاکشان کردند.

 ( 1319) بچاهى افتاد که ظلم برایش کنده بود البته ظلم او بسرش آمدنى بود.( 1320) آرى ظلم ظالمان بچاه مظلم تبدیل خواهد شد و تمام دانایان این مطلب را تأیید کرده و گفته‏اند. ( 1321) هر کس ظالمتر باشد چاهش عمیقتر و تاریکتر است و عین عدالت است که جزاى بدتر بدتر باشد.( 1322) اى کسى که از ظلم چاه مى‏کنى این کار تو دامیست که براى خود درست مى‏کنى.() اگر بمردمان ضعیف ظلم مى‏کنى بدان که در قعر چاه عمیقى هستى. ( 1323) چون کرم پیله بدور دام متن بدان که این چاه را براى خودت مى‏کنى پس اقلا باندازه بکن. ( 1324) اگر بضعیفان دشمنى نمى‏کنى چون حضرت رسول ص که سوره فتح برایش نازل شد بشارت فتح و ظفر و یارى خداوند بتو مى‏رسد. ( 1325) و اگر چون اصحاب فیل بوده براى خرابى و ظلم پیش مى‏روى منتظر باش مرغ ابابیل براى هلاک تو همى‏رسد.



[1]   - احادیث مثنوى ص 14

[2]   - احادیث مثنوى، ص 13.

[3]   - الشورى، آیه‏ى 40

[4]   - الانبیاء، 2

[5]   - تفسیر ابو الفتوح، ج 3، ص 534، تفسیر امام فخر رازى، ج 6، ص 125

[6]   - النصر، آیه‏ى 1

[7]   - الفیل، آیه‏ى 3


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت نخجیران وشیر(59)
یکشنبه 92 مهر 14 , ساعت 4:54 عصر  

نظر کردن شیر در چاه ودیدن عکس خود را وآن خرگوش را

(1315)چون که شیر اندر بر خویشش کشید           

 

در پناه شیر تا چه مى‏دوید

(1316) چون که در چه بنگریدند اندر آب           

 

اندر آب از شیر و او در تافت تاب‏

(1317)شیر، عکس خویش دید از آب تفت            

 

شکل شیرى، در برش خرگوش زفت‏

(1318)چون که خصم خویش را در آب دید           

 

مر و را بگذاشت و اندر چَه جهید

در تافت تاب‏: یعنی تصویر آن دو انعکاس یافت

تفت: مخفف تافت، تابید، منعکس شد.

زفت: چاق، درشت.

( 1315) شیر او را در پهلوى خود جاى داد و خرگوش بهمراهى او تا لب چاه با کمال چالاکى دوان دوان رفت‏. ( 1316) وقتى در چاه به آب قعر آن نگریستند عکس هر دو در آب افتاد.( 1317) شیر عکس خود را دید گمان کرد در ته چاه شیریست که خرگوش در کنارش ایستاده.( 1318) وقتى دشمن خود را در چاه دید بغضب آمده خرگوش را فراموش کرده بدرون چاه جست.



نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   216   217   218   219   220   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 675 بازدید
بازدید دیروز: 528 بازدید
بازدید کل: 1401109 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]