دانش، روشنی بخش اندیشه است . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
حکایت نخجیران وشیر(53)
یکشنبه 92 مهر 14 , ساعت 4:23 عصر  

  (1264)چون زحیرت رَست و باز آمد به راه

 

دید برده دزد‌‌رخت از کار‌گاه

  (1265)ربّنا انّا ظلمنا گفت و آه

 

یعنی آمد ظلمت وگم گشت راه

  (1266)پس قضا ابری بود خورشید پوش

 

شیر و اژدرها شود زو همچو موش

  (1267)من اگر دا‌می ‏نبینم گاه حکم

 

من نه تنها جاهلم در راه حکم

  (1268)ای خنک آن کو نکوکاری گرفت

 

زور را بگذاشت او زاری گرفت

  (1269)گر قضا پوشد سیه هم‌چون شبت

 

هم قضا دستت بگیرد عاقبت

  (1270)گر قضا صدبار قصد جان کند

 

هم قضا جانت دهد‌درمان کند

  (1271) این قضا صد بار اگر راهت زند

 

برفراز چرخ‌خرگاهت زند

  (1272)از کرم دان این‌که می‏ترساندت

 

تا به ملک ایمنی بنشاندت

  (1273) این سخن پایان ندارد، گشت دیر

 

 گوش کن تو قصهْ خرگوش وشیر

چون زحیرت رَست: یعنی وقتی آدم متوجه اشتباه خود شد دید که وضع مطلوب را از دست داده و فریب شیطان را خورده است.

ربنا انا ظلمنا گفت و آه : آدم و حوّا گفتند: ما به خود ستم کردیم، اشاره است به آیه‏ى شریفه:« قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا ».[1] که به عقیده‏ى حشویه و اصحاب حدیث، آدم بحقیقت بر خود ظلم کرد از آن جهت که مرتکب کبیره شد و بعقیده‏ى دسته‏اى از معتزله، ظلم عبارتست از احتیاج بتوبه و مشقت تلافى و بگفته‏ى بعضى این ظلم موجب نقصان ثواب بود و آدم مرتکب صغیره شد که سبب نقص ثواب است نه استحقاق عقاب، شیعه مى‏گویند که آدم عمل مستحبى را ترک کرد و ثوابش کم شد و این ظلم بمعنى ترک اولى است. مولانا از تناسب لفظى ظلم و ظلمت استفاده کرده و گفته است که چون حیرت و تردد خاطر به یکسو رفت و آدم دریافت که عمل او از روى قیاس و تاویل بوده است نه مراعات نص، بدین جهت بظلم بر خود اعتراف کرد پس چنان بنظر مى‏رسد که او ظلم را بمعنى حصول حیرت و متابعت تاویل گرفته است.[2]

شیر و اژدرها شود زو همچو موش: یعنی در برابر قضای پروردگار، نیرومندترین بندگان (شیر و اژدها) مانند موش ناتوانند.

هم قضا دستت بگیرد عاقبت: یعنی قضای پروردگار همان‌طور که تو را به دام می‏اندازد، دستت را هم می‏گیرد و از دام رها می‏کند.

   از کرم دان این که مى‏ترساندت :ممکن است که ناظر باشد بمضمون آیه‏ى شریفه: وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى اَلنَّفْسَ عَنِ اَلْهَوى‏، فَإِنَّ اَلْجَنَّةَ هِیَ اَلْمَأْوى[3]‏.

 ( 1264) وقتى از حال تحیر بیرون جسته و بخود آمد دید که دزد متاع را برده است‏. ( 1265) عرض کرد بار الها ما بخودمان ستم روا داشتیم و اگر ما را نیامرزى و ترحم نکنى از زیانکاران خواهیم بود و آهى کشید که معنى آن این بود افسوس که تاریکى مرا احاطه کرد و راه را گم کردم. ( 1266)آرى قضا ابریست که خورشید را مى‏پوشاند و شیر و اژدها در مقابل او چون موش عاجز مى‏مانند. ( 1267)من اگر در موقع حکمیت دامى نمى‏بینم در این مورد من تنها نیستم که در راه امر و نهى جاهلم بلکه هر شخص مقتدرى وقتى قضا آمد همین حال را خواهد داشت. ( 1268)خوشا بحال کسى که در این مورد زور و تدبیر و دانش خود را کنار گذاشته بزارى و دعا پردازد. ( 1269) اگر قضا مثل شب اطراف ترا تاریک کند بالاخره هم او دست ترا خواهد گرفت‏. ( 1270)اگر صد مرتبه قضا قصد جان ترا کرد هم او است که عاقبت بتو جان خواهد بخشید. ( 1271) و اگر صد مرتبه راهت زده گمراهت کند بالاخره تو را ببالاى آسمانها خواهد برد. آن که تو را مى‏ترساند بخشایش است در حق تو و براى این است که ترا بجاى امنى راهنمایى کند.( 1272) وقتى ترا بترساند هوشیار خواهى شد و گرنه گمراه مى‏شوى. ( 1273)این سخن بدرازا کشید و تمام شدنى نیست حال قصه خرگوش و شیر را بشنو.

مولانا می گوید:وقتی آدم متوجه اشتباه خود شد دید که وضع مطلوب را از دست داده و فریب شیطان را خورده است. آدم و حوّا گفتند: ما به خود ستم کردیم،این ستم بر خود، گناهی است که بنده مرتکب می‏شود؛ چه عقوبتی در پی آن باشد و چه نباشد. مولانا ظلم به خود را چنین تفسیر کرده است: آدم سبب گمراهی و تاریکی زندگی خود شد.

مولانا، نافرمانی آدم را نیز به قضای الهی مربوط می‏داند. البته باید توجه داشت که در اندیشه و تفکر مولانا اعتقاد به قضای الهی، از انسان سلب مسئولیت نمی‏‏کند. در برابر قضای پروردگار، نیرومندترین بندگان (شیر و اژدها) مانند موش ناتوانند و هر لحظه ممکن است دامی ‏در سر راه آنها باشد‌ و بلغزند و خطا کنند. پس باید خودبینی و ادعای زورمندی را رها کرد و به درگاه حق زاری نمود. البته نباید با دید منفی به مسئله قضای الهی نگریست، چون قضای الهی جنبه‏های مثبت فراون نیز دارد. مولانا می‏گوید: قضای پروردگار همان‌طور که تو را به دام می‏اندازد، دستت را هم می‏گیرد و از دام رها می‏کند. فقط تو را می‏ترساند تا به زورِ خود، مغرور نشوی و به پروردگار تکیه کنی و به ایمنی برسی.



[1]   - سوره اعراف، آیه‏ى 23

[2]   - تفسیر ابو الفتوح، ج 2، ص 380، مجمع البیان، ج 1، ص 391، تفسیر امام فخر رازى، ج 1، ص 457.

[3]   - النازعات، آیه‏ى 40، 41


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت نخجیران وشیر(52)
یکشنبه 92 مهر 14 , ساعت 4:22 عصر  

خطاى آدم بحکم قضا بود، نَهْى تحریمی و نهى تنزیهی،

(1259)این همه دانست، ‌و چون آمد قضا

 

دانش یک نهی شد بر وی خطا

  (1260)کای عجب نهی از پی تحریم بود

 

یا به تأویلی بد وتوهیم بود

  (1261)در دلش‌تأویل چون ترجیح یافت

 

طبع درحیرت سوی گندم شتافت

  (1262)چون قضا آید‌نبینی غیر پوست

 

دشمنان را باز نشناسی ز دوست

  (1263)با‌غبان را خار چون در پای رفت

 

دزد فرصت یافت، ‌کالا برد تفت

دانش یک نهی شد بر وی خطا: اشاره به آن قسمت از سرگذشت حضرت آدم وحوّاست که آنها نهی پروردگار را ندیده گرفتند واز میوهْ ممنوعه(انگور، گندم یا انجیر) خوردند واز بهشت رانده شدند.و آیه‏ى شریفه‏ى: وَ قُلْنا یا آدَمُ اُسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ اَلْجَنَّةَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ اَلشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ اَلظَّالِمِینَ [1] بیانگر آن است.

 کای عجب نهی از پی تحریم بود: بعضی از محققین درشرح این سخن می‏گویند: نهی ممکن است به معنای تحریم باشد که در آن صورت ارتکاب آن گناه است، یا نهی تنزیهی باشد به این معنا که ترک آن بهتر است و مفسران قرآن در مورد «ولاتقربا» در این آیه اختلاف نظر دارند؛ شیعه که انبیا را معصوم می‏دانند این نهی را تنزیهی شمرده‏اند.

توهیم: یعنی به خیال انداختن، حس کنجکاوی را بیدار کردن.

یا به تأویلی بد وتوهیم بود:یعنی یا به یک تأویلى براى این بود که آدم را بگمان و خیال انداخته حس کنجکاویش را بیدار کند.

تفت: به غارت بردن، به سرعت کالایی را بردن.

سخن مولانا این است که آدم توجه نداشت که نهی پروردگار به معنای تحریم است و موضوع را موافق هوای خود تأویل کرد‌ و نفس، او را به خوردن گندم کشانید؛ مانند باغبانی که خاری در پایش برود و سرگرم بیرون آوردن آن شود و دزد، میوه‏های او را ببرد.



[1]   - البقرة، آیه‏ى 35


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت نخجیران وشیر(51)
شنبه 92 مهر 6 , ساعت 10:21 صبح  

سبب سجود فرشتگان آدم را،

 (1256) چشم آدم، چون به نور پاک دید            

 

جان و سِرّ نامها گشتش پدید

(1257)چون ملک انوار حق در وى بیافت            

 

در سجود افتاد و در خدمت شتافت

(1258) مدح این آدم که نامش مى‏برم            

 

قاصرم گر تا قیامت بشمرم‏

به نورپاک دید: یعنی با آگاهی که پروردگار در او نهاده بود، حقیقت هرچیز وهرکس را می دید ونامی که می بایست برآن می نهاد.

 سِّر نامها گشتش پدید : مقصود اینست که دانش و بینش آدم، مستفاد از علم خدا بود زیرا حق وى را تعلیم کرد و معنى تعلیم در این مورد، افاضه‏ى علم و بودیعه نهادن حقایق موجودات است بر دل آدم و در وجود وى و معنى لغوى و عرفى آن مراد نتواند بود.[1]

در سجود افتاد: اشاره است به آیه‏ى شریفه: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبى‏ وَ اِسْتَکْبَرَ»[2] که مفسرین چند قول در معنى سجده‏ى آدم ذکر کرده‏اند: یکى آن که سجده براى آدم بود بمعنى تعظیم و تکریم. دوم آن که سجده براى خدا بود و آدم قبله بود نظر به آن که سجده‏ى عبادت براى غیر خدا جایز نیست. سوم آن که سجود بمعنى لغوى است یعنى انقیاد و خضوع نه معنى شرعى آن که روى بر خاک نهادن و یکى از ارکان نماز است. مولانا مى‏گوید فرشتگان آدم را سجده کردند براى آن که نور خدا را از وى طالع دیدند پس آدم مسجود ملایکه بود ولى بلحاظ مظهریت حق تعالى. [3]

آدم: این آدم، حقیقت انسانى است که کون جامع و مظهر صفات قهر و لطف و آینه‏ى جمال الهى است و به اعتبار خلافت و جانشینى خدا بناچار باید داراى تمام اوصاف مستخلف باشد، صفات و اسماء الهى بى‏کران است و احصا نمى‏پذیرد بنا بر این ستایش حقیقت انسانى بذکر محامد و اوصاف هرگز در شمار نمى‏آید.[4]

( 1256) چشم آدم که با نور مقدس خداوندى نگاه مى‏کرد حقیقت و سر نامها در نظرش جلوه‏گر شد. ( 1257) وقتى ملایکه نور حق را از او جلوه گردیدند بسجده افتاده حاضر انجام خدمت گردیدند.() آرى نور حق را دیدند که همگى در مقابلش سر تعظیم فرود آورده برو در افتاده و سجده کردند. ( 1258) این آدمى که من اسم مى‏برم و اگر تا قیامت هم بگویم از وصف او قاصر هستم.

مولانا می گوید: فرشتگان، انوار الهی را در آدم یافتند و به او سجده کردند که درحقیقت سجده به نور خدا بود نه به یک وجود خاکی. چنین انسانی که پیامبران و اولیاء نمونه آن هستند، اگر تا قیامت در مدح او سخن بگوییم باز آن‌چه باید نگفته‌ایم.



[1]   - بیان السعادة، ج 1، ص 43.

[2]   - البقرة، آیه‏ى 34

[3]   - تفسیر ابو الفتوح، ج 1، ص 87، مجمع البیان، ج 1، ص 35، تفسیر امام فخر رازى، ج 1، ص 426، بیان السعادة، ج 1، ص 44.

[4]   - فصوص الحکم، طبع بیروت، ص 56- 48، حواشى دکتر ابو العلاء عفیفى، ص 19- 6

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت نخجیران وشیر(50)
شنبه 92 مهر 6 , ساعت 10:20 صبح  

 

 (1250) نزد موسى نام چوبش بد عصا            

 

نزد خالق بود نامش اژدها

(1251) بد عمر را نام اینجا بت پرست            

 

لیک مومن بود نامش در أَ لَسْتُ

(1252) آن که بد نزدیک ما نامش منى            

 

پیش حق این نقش بُد که با منى‏

(1253) صورتى بود این منى اندر عدم            

 

پیش حق موجود نه بیش و نه کم‏

(1254) حاصل آن آمد حقیقت نام ما           

 

پیش حضرت کان بود انجام ما

(1255) مرد را بر عاقبت نامى نهد           

 

نی بر آن کاو عاریت، نامى نهد

نزد خالق بود نامش اژدها: ناظر است به آیه‏ى شریفه‏ى:« وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى‏، قالَ هِیَ عَصایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى‏ غَنَمِی وَ لِیَ فِیها مَآرِبُ أُخْرى‏، قالَ أَلْقِها یا مُوسى‏، فَأَلْقاها فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعى‏»[1].

   بُد عمر: عمر بن خطاب خلیفه‏ى دوم در آغاز بت پرست و از دشمنان سر سخت اسلام بود ولى عاقبت مسلمان شد و در تقویت اسلام بسیار کوشید.

منی:منى انسان ماده‏اى قذر و پلید است.

 پیش حق این نقش بُد که با منى‏:یعنی همین ماده پلشت و پلید، صورت انسانى مى‏گیرد و نبى یا ولى مى‏شود و از معیت قیومى بحکم « وَ هُوَ مَعَکُمْ »[2] و یا معیت قربت و وصلت بحکم « لى مع اللَّه وقت...»[3]. برخوردار مى‏گردد.

پیش حق موجود نه بیش و نه کم‏: منظور این است که چون ممکن است تصور شود که کمال انسانى و یا نبوت و ولایت از امورى است که پس از آفرینش و تطورات مختلف بر منى عارض مى‏گردد و علم حق بجزئیات و یا جزئیاتى که در معرض تغیر و تبدل است مورد اختلاف واقع شده است، در جواب مى‏گوید که عین ثابت منى در علم حق با جمیع شئون و اطوار و استعدادهاى خود وجود داشت و علم حق بدانها محیط بود و آن چه در عالم خارج بر آن، عارض مى‏شود ظهور علم حق تعالى است و هیچ امرى بیرون از علم خدا بر منى عارض نمى‏شود.

عاریت:حالت یا صفت یا نامی است که تغیّر وتبدّل می پذیرد وهنوز به آخرین فعلیت خود نرسیده است، ومنظور سخن این است که نام حقیقى ما همان حقیقتى است که در نزد خداوند است و عاقبت آن خواهیم بود، نامى که ببنا گذارى و عاریه سرما نهاده‏اند نام حقیقى نیست نام مرد از روى عاقبتش معین خواهد شد.

 

( 1250) چوب حضرت موسى نزد خودش عصا نام داشت ولى نام او نزد خداوند اژدها بود. ( 1251) نام عمر در عالم ظاهر بت پرست بود ولى از روز الست جان او مؤمن نام گرفته بود. ( 1252) آن که در نزد ما منى نامیده مى‏شد پیش حق صورت و نقش منیت یک نفر آدم بود.( 1253) این منیت در عالم نیستى صورتى بود که در پیش حق عیناً بى‏کم و کاست وجود داشت. ( 1254) الغرض نام حقیقى ما همان حقیقتى است که در نزد خداوند است و عاقبت آن خواهیم بود.( 1255) نامى که ببنا گذارى و عاریه سرما نهاده‏اند نام حقیقى نیست نام مرد از روى عاقبتش معین خواهد شد.

استاد فروزانفر در شرح سخن مولانا پیرامون« الاسماء» می گوید:« مولانا این آیه را بدین صورت توجیه مى‏کند که اسم حقیقى هر چیز آنست که مناسب فعلیت اخیر و شخصیت واقعى او باشد و خدا این دانش را به آدم آموخت تا سرانجام و پایان کار هر چیز و هر کس را بشناسد و بداند و مطابق آن، شخصیت وى را تمیز دهد و نامى یا صفتى براى او تعیین کند که چون بر وفق آخرین فعلیت و صورت نفسانیش تعیین شده بود هرگز تغییر و تبدیل نمى‏یافت، این مساله مبتنى بر آنست که صوفیه مى‏گویند اشیا از آغاز تکوّن و آفرینش در معرض تغیر و تبدل واقع‏اند و انسان بحسب قلب و قالب پیوسته تحول مى‏پذیرد و اطوار و شئون مختلف بر قلب او عارض مى‏گردد و این تحول تا وقت مرگ مستمر است و صورت هر چیز و از جمله انسان، فعلیت اخیرى است که قلب و یا نفس وى بدان متحقق مى‏شود و حشر او نیز بر همان صورت خواهد بود و بدین جهت مى‏گویند که کار بعاقبت و خاتمت باز بسته است».[4]



[1]   - طه، آیه‏ى 17، 18، 19، 20

[2]   - الحدید، آیه‏ى 4

[3]   - احادیث مثنوى، ص 39

[4]   - براى اطلاع از عقیده‏ى مفسرین، رجوع شود به: تفسیر ابو الفتوح، ج 1، ص 84، تفسیر امام فخر رازى، ج 1، ص 391، بیان السعادة، طبع ایران، ج 1، ص 42.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت نخجیران وشیر(49)
شنبه 92 مهر 6 , ساعت 10:19 صبح  

قصهْ آدم علیه السلام، وبستن قضا نظر

او را از مراعات صریح نهی وترک تأویل

آدم و دانستن اسماء،

(1244)بو البشر کاو علم الاسما بگ است            

 

صد هزاران علمش اندر هر رگ است‏

(1245)اسم هر چیزى چنان کان چیز هست            

 

تا به پایان جان او را داد دست‏

(1246) هر لقب کاو داد آن مبدل نشد            

 

آن که چستش خواند او کاهل نشد

(1247) هر که آخر مومن است اول بدید             

 

هر که آخر کافر او را شد پدید

(1248) اسم هر چیزى تو از دانا شنو            

 

سر رمز علم الاسما شنو

(1249) اسم هر چیزى بر ما ظاهرش            

 

اسم هر چیزى بر خالق سِرش‏

بگ: مخفف بیگ کلمه‏ى ترکى است و آن عنوانى است که به نجبا و شاه زادگان و امراى سپاه مى‏داده‏اند،

علم الاسما بگ: امیر مرتبه و مقام تعلیم اسماء. جزو اول اشاره است به آیه‏ى شریفه‏ى: وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ[1]

الاسماء : مفسرین در توجیه «الاسماء» خلاف کرده‏اند بوجوه: معانى اسما و مسمیات آنها، نام صناعات و عمارت زمینها و خورشها و دواها و استخراج معادن و کاشتن درختها و منافع آنها و آن چه متعلق بدین و دنیاست، نام هر چیز بهمه لغات که بود و خواهد بود، نامهاى فرزندانش، اسم هر جنسى از قبیل: جن و انس و مرغان و گاو و گوسفند. بعقیده‏ى صوفیه اسم، چیزى است که بر مسمى دلالت مى‏کند و این اسما که خدا به آدم آموخت اعیان کائنات است از آن جهت که دلیل بر وجود خداست و هر یک اسمى است از اسماء الهى.

 صد هزاران علمش اندر هر رگ است: یعنی هم? وجود آدم را علم الهی پر کرده است، هزاران اندیشه وفکر در وجود آدم ساری است.

اسم هر چیزى چنان کان چیز هست: یعنی اسم هر چیزى را دانسته و هر چیز را همان طور که هست شناخته است. 

 هر لقب کاو داد آن مبدل نشد:یعنی هر لقبى که بچیزى داد تغییر نکرد.

آن که چستش خواند او کاهل نشد: یعنی اگر بکسى گفت چالاک است کاهلى از وى دیده نشد، هر کس را که او خوشبخت و آزاد نامید آن کس براى همیشه عزیز و خرم و شاد ماند. 

 اسم هر چیزى بر خالق سرش‏: یعنی حقیقت وباطن هرچیزی در محضر ربوبی است.                  

 ( 1244) آدم ابو البشر که آیه شریفه « وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ کُلَّها » در باره‏اش نازل شده و در هر رگ او هزاران دانش وجود دارد.( 1245) اسم هر چیزى را دانسته و هر چیز را همان طور که هست شناخته از اول و آخر با خبر شده‏. ( 1246) هر لقبى که بچیزى داد تغییر نکرد و اگر بکسى گفت چالاک است کاهلى از وى دیده نشد. ( 1247) هر کس را که در آخر مؤمن بود او از اول دیده و هر کس که عاقبتش کفر بود از پیش مى‏دانست‏.  ( 1248) رمز و سر آیه شریفه « وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ » بپذیر و اسم هر چیزى را از دانا بشنو. ( 1249) آن چه از اسم هر چیزى مفهوم مى‏شود ظاهرش در نزد ما و حقیقت و باطنش نزد خدا است.



[1]   - البقرة، آیه‏ى 31


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   216   217   218   219   220   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 479 بازدید
بازدید دیروز: 528 بازدید
بازدید کل: 1400913 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]